نام پدر : سید عسگر
تاریخ تولد :1341/12/01
تاریخ شهادت : 1362/07/30
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید سید احمد فلاحیان*

 

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا و الله فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینظر و ما بدلو تبدیلا.

برخی از مومنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند و بر آن عهد ایستادگی کردند تا در راه خدا شهید شدند و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت و هیچ عهد خود را تغییر نداند.

با درود و سلام به مولایمان امام زمان حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف و با درود و سلام بر پیرجماران و پرچمدار بزرگ اسلام و دشمن مستکبران و نائب بر حق و صدیق امام زمان حضرت خمینی و با درود و سلام بر رزمندگان حماسه آفرین اسلام در سرتاسر جهان خصوصاً رزمندگان جان بر کف ایران اسلامی که با رشادتها و شهامتهای خود هر روز صفحات جدیدی در تاریخ ایجاد می کنند که فکر نمی کنم تاریخ بتواند این از خودگذشتگی ها و ایثارگریها را در خود ثبت کند و یا درود و سلام  بر امت حزب الله و همیشه در صحنه که دوشادوش این شهادت طلبان ایستاده و از هیچ چیز خود در یاری رساندن به این عزیزان اسلام کوتاهی نمی کنند که واقعاً ما در مقابل این کمکهای بی دریغ و خالصانه آنان شرمنده و خجل هستیم  و حال که من این کلمات را در این صفحات می نویسم به عنوان وصیت نامه من است و این را باید بگویم لحظاتی را که می گذرانیم لحظات آخر عمر ما است زیرا شب حمله و عملیات و بعد زیارت قبر مطهر اباعبدالله و رسیدن به لقای خدا نزدیک است و درهمین شب هاست که سپاهیان اسلام بر کفر صدامی یورش خواهند برد تا با دستهای پرتوان خود پوزه کثیف جنایتکاران و مادی پرستان شرق و غرب را به خاک مالند در همین روزهاست که رزمندگان پرتوان اسلام صدام جانی و اربابان جنایتکارش را به زباله دان تاریخ خواهند انداخت. ای عزیزان این روزها به هر رزمنده ای که می رسی سرش شور حسین (ع) و دلش هوای کربلا و تنش  بوی نینوا را می دهد و ماه نیز ماه محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر است و همه این عزیزان در شهادت حسین ابن علی (ع) و هفتاد دو یار باوفایش در سوگ و عزا نشسته اند و همه در حالت معنوی و روحانی بسر می برند و در همین گیردار من با دیدن این چهره های نورانی شروع به نوشتن می کنم و اولین چیزی را که باید بگویم این است که من خود می دانم لیاقت شهادت را ندارم چرا که شهادت واقعی نصیب هر کس  نمی شود باور کنید وقتی این رزمندگان و ایثارگران را می بینم احساس حقارت و شرمنده گی می کنم اینها از هیچ چیز و هیچ کس جز خدا ترس و وحشتی ندارند و همه این عزیزان هر روز در نیایشهای خود از خداوند می خواهند که آنها را به لقای خود یعنی همان شهادت که بالاترین مرحله یک انسان مومن است برساند و می باید در اینجا به آن دسته از برادرانی که در پشت جبهه هستندبنویسم شما که در شعارهای تان شعار جنگ جنگ تا پیروزی را می دهید حال باید شعارتان را به شعور تبدیل کنید سلاح را بر دوش و قرآن را بر دست گیرید و روانه جبهه ها شوید که امروز روز یاری حسین زمان است حرف دیگرم به پدران و مادران عزیزی است که چنین فرزندانی پاک و بزرگواری را در دامان مطهر خود پروردانده اند و سپس همانند امام حسین و ام لیلا علی اکبر ما و علی اصغر ما را دو دستی تقدیم خدا و دین خدا کرده اند. ای عزیزان درود خدا و رسول خدا بر شما باد که فردای قیامت در پیش پیامبر و فاطمه زهرا روسفید بیرون خواهید آمد و کلام دیگرم این است که من شهادت در راه خدا را با آگاهی کامل برای رضای خدا و دین مقدس اسلام و انقلاب اسلامی انتخاب کردم و تا آخرین قطرات خونم را در این راه از بدنم جاری نکنم دست بردار نیستم. پدر و مادر و برادران و خواهر عزیزم دوست دارم پس از شهادتم مرا در کنار شهید لطف ا... و امام زاده دفن کنید و اما پدرم می دانم چه زحماتی برایم کشیدی و از این بابت از شما تشکر می کنم ولی دوست دارم ذره ای غم به خود راه ندهی و همانند کوه استوار باشی و از زخم زبون های دشمن هراسی نداشته باشی چرا که من از علی اکبرامام حسین برتر نیستم.

اما مادرم می دانم که خیلی به همه علاقه داشتیم ولی این علاقه ها نباید از اسلام بالاتر باشد و دوست دارم و عاجزانه تقاضا کنم پس از شهادتم از ناراحتی و غم و اندوه دوری کنید که اگر بکنید فردای قیامت باید جواب فاطمه زهرا را بدهید همین بس که او حسین عزیزش را در راه خدا داد. و اما برادرم عباس جان در کارهایت دقیق باش زیرا فرهنگ انقلاب بدست شماست و کوتاهی در این امر موجب خشم خداست و مقداری نماز قضا و روزه قضا دارم برایم بگیرید. سلام مرا به فرزند پاکت حدیث برسان و به او بگو که عمویش در راه دین خدا به شهادت رسید تا او از خونم خوب پاسداری کند اما برادرم محمد ای رزمنده دلیر اسلام گرچه می دانم هنوز گرد و غبار جبهه در صورت نورانیت نشسته ولی با این حال دوست دارم حال که سلاح من به زمین التاد او را برداری و بر قلب دشمن زنی و فرصت فکر کردن را هم به او ندهی و خواهرم دوست دارم زینب گونه باشی و همانند او پیام رسان خون من و دیگر رزمندگان باشی و حجابت را در سرلوحه کار خود قرار دهی که غفلت در این امر باعث رنجش من و خشم خداوند می شود اما برادران و خواهران انجمن اسلامی قریه کلمهر و دیگر روستاها اخلاق اسلامی را فراموش نکنید و مسجد را خالی نگذارید نمازها را سر وقت بخوانید نماز شب ها را فراموش نکنید و در امر تبلیغات کوشا باشید و وحدت و انسجام خود را بیشتر کنید تا دشمنان خدا و دین را از میان بردارید و باید بگویم از اهالی محترم قریه کلمهر نهایت تشکر را دارم و دوست دارم اگر ناراحتی از این حقیر دارند مرا ببخشند که من نتوانسته ام وظیفه خود را خوب انجام دهم اما عباس جان و محمد عزیز و خواهر مهربانم بر سر قبر من قرآن بخوانید سوره های زلزال ، صحف دیگر سوره ها را که سخت محتاجم.

خدایا جند الله را که با سوگند به ثارالله در لشکر روح الله برای شکست عدوالله و استقرار حزب الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه الله است حمایت کن.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

والسلام علیکم

سید احمد فلاحیان 22/7/62


زندگی نامه

شهيد سيّد احمد فلّاحيان

فرزند: عسگر

در سال 1340 در روستاي «كِلمِر» از توابع «رودپي» ساري، نوزادي به دنيا آمد با نام «احمد». دُردانه­اي از تبار سادات، برخاسته از دامان پر مهر «عسگر و سيده رقيه». زوج زحمتكشي كه از راه كشاورزي به كسب روزي حلال مشغول بودند.

تحصيلات احمد به پايه سوّم متوسطه در رشته برق هنرستان فنّي «شهيد خيري­مقدم» ساري ختم مي­شود. ناگفته نماند كه او در طول تحصيل، در يك مغازه مشغول به كار بود. خلقيات احمد را با گفته­هاي برادرش، «عبّاس» اين­گونه مرور مي­كنيم:

«از لحاظ اخلاقي، فردي متواضع و كم­حرف بود و مخلص در عمل. نسبت به پدر و مادر نيز قدردان بود و احترام به آن­ها را هميشه به ما توصيه مي­كرد. علاوه بر آن با وجود تنگناي اقتصادي، از طبقه ضعيف دستگيري مي­كرد.»

توزيع اعلاميه­هاي امام خميني، حضور در تظاهرات ضدّ طاغوت و سعي در بيداري اَذهان عمومي نسبت به اهداف انقلاب ازجمله فعّاليت­هاي اين نوجوان با بصيرت در آن ايّام به شمار مي­رود.

احمد از 20/6/1360 الي 30/3/1361 به عنوان تك­تيرانداز گردان رزمي در جبهه­هاي سرپل ذهاب و آبادن به سر بُرد. از 16/10/1361 با آغاز دوره پاسداري الي 22/6/1362 نيز در كسوت مسوول گشت شهري، در واحد عمليات ساري مشغول خدمت شد.

وي همچنين در طرح ويژه جنگل نيز ايفاي نقش كرد. ناگفته نماند كه احمد در طول دوران حضورش در جبهه، دو بار دچار جراحت شد. اين رزمنده دلاور در آخرين اعزام، در 23 مرداد ماه سال 1362 در سِمَت فرماندهي قلّه، همراه با گردان مسلم­بن­عقيل به مريوان عزيمت كرد.

سرانجام در 30 مهر ماه اين سال، طي عمليات والفجر 4 در همين منطقه، جامه سرخ شهادت به تن كرد. جسم پاك اين فرزند برومند وطن در 3/8/1362 با حضور پرشور اهالي «دازميركنده»، در «امام­زاده قاسم» اين روستا آرام گرفت.

به اِذعان خواهر و برادرهايش:

«آخرين بار كه احمد مي­خواست به جبهه برود، مادر برايش غذا درست كرد؛ امّا او گفت: من اين غذا را نمي­خورم. مادر گفت:‌ چرا؟ گفت: من اين­جا گوشت بخورم، درحالي كه دوستانم در جبهه از اين نعمت محروم هستند!؟ بعد دست پدر و مادر را بوسيد و رفت.»