نام پدر : قلی
تاریخ تولد :1341/06/01
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

وصیت نامه

 

 

*وصیت نامه شهید احمد فلاح*

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربه یرزقون

گمان مبرید آن هایی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه آن ها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.«قرآن کریم»

آری آن ها برای خدا در راه تحقق دین الهی رهسپار جبهه های نبرد شدند و خلعت زیبای شهادت را می پوشند. نه تنها هرگز نمی میرند بلکه هم در این عالم و هم در آن عالم زنده اند و حضور دارند. هرچند که جسمشان به ظاهر خاک شده و از نظرها محو می گردد. پس حیف نیست که انسان به جبهه نرود و آن خلعت زیبا را نپوشد؟

به راستی که خداوند متعال با بندگان صالحش بهترین معامله را انجام می دهد. شک نیست که انسان همیشه طالب سود است و آنجا که از انجام یک معامله سودی عایدش می گردد سعی دارد که بلافاصله عقد آن معامله را ببندد در هر حال چه معامله ای بالاتر از معامله با خدا که همان شهادت در راه اوست و سعادت ابدی نیز سود حاصله از آن است؟

و من نیز تصمیم گرفته ام که اگر لیاقت آن را داشته ام با خدایم معامله کنم. پس اب خدای بزرگ! تو را به عظمت و جلالت سوگند مرا از این معمله معاف مکن زیرا من عاشقانه خواهان این معامله هستم.

لذا از گناهانم در گذر ونیتم را خالص گردان و صراط مستقیم را به من نشان بده و شهادت در راه خودت را نصیبم بفرما.

پروردگارا! تو را به رسول الله سوگند مرا در بستر نمیران چون دوست ندارم که در بستر بمیرم. می خواهم به دیدار تو بیایم و از مرگ هیچ هراسی ندارم.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی                                   تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز او جانی ستانم پربها                                                او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ

خدایا! خودت می دانی تو را از همه کس و از همه چیز بیشتر دوست دارم و همیشه آرزوی من این است و بود که هر چه زودتر به نزد تو بیایم و برای وصول به این هدف نیز حاضرم از همه چیز بگذرم مگر نه این که:

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند                              فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                                           دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

پروردگارا! باز هم خودت بهتر می دانی اکنون که کشور اسلامی ما مورد هجوم صدامیان غفلقی قرار گرفته و از حمایت همه جانبه قدرت های بزرگاستکباری برخوردار است امام امت ما دستور دفع این متجاوز خون آشام را صادر کرد و حقیر وظیفه خود دانسته ام که به عنوان جهاد و مبارزه با دشمن تجاوزگر امام عزیزم را یاری نمایم زیرا یقین دارم که فریاد این{}ما لازم است که این امام به حق را یاری کنیم.

و قطعا تکلیف ما این است که مانند مردم کوفه امام خویش را تنها نگذاریم . پس ای خدای بزرگ! که با این نیت و با این هدف به جبهه آمده ام بر من منت بگذار و افتخار شهادت را نصیبم بگردان تا فردای قیامت رو سفید باشم و اما در اینجا بر خود لازم میدانم که قدری با افراد خانواده ام صحبت هایی داشته باشم.

پدر بزرگوار و ارزشمندم! ضمن عرض خالصانه ترین سلام و سپاس می دانم که برایم زحمات بسیار کشیدی و بامشکلات بسیار بزرگم کردی و آرزو داشتی که عصای پیری تو باشم اما چه کنم که شرایط میهن اسلامی ما طوری است که نیاز به پشتیبانی و دفاع دارد و بر اساس یک وظیفه الهی و شرعی و وجدانی بر همه واجب است که در این مورد همت نمائیم. امروز دشمنان دین می خواهند دین خدا را از بین ببرند پس جهت باقی ماندن دین لازم است خون ها ریخته شود مگر نه اینکه حسین بن علی (ع) در کربلا فرمود: اگر دین جد من با خون من باقی می ماند پس لی شمشیر ها مرا در بر بگیرید. لذا من نیز بر خود واجب دانستم حسین وار به دفاع از دین خدا و رسول برخیزم و به قربانگاه بروم تا دین خدا باقی بماند و شر ظالمین و ستمگران از سر محرومین و مظلومین کوتاه شود.

حکومت عدل علی (ع) که همان حکومت خداسست در جامعه پیاده شود پس از تو حلالیت می طلبم و امیدوارم و این انتظار را دارم که مرا مورد عفو قرار بدهی. من که در این دنیا موفق نشدم حتی ذره ای از زحمات شما را جبران کنم ولی انشاالله مرگ من باعث افتخار و سربلندی شما گردد.

و از شما می خواهم که از همسرم همچون دخترتان مواظبت کنید و طوری عمل کنید که احساس ناراحتی نکند.

مادر مهربانم! می دانم که خبر شنیدن شهادت من برایت بسیار تلخ و ناگوار است اما مبادا پس از شهادتم شیون کنی و بهانه به دست دشمن داده و آنها را خوشحال نمایی باید همچون لیلا مرگ فرزندت را ببینی ولی به خاطر خدا سکوت کنی تا پروردگارم انتقام خونم را از ظالمین بگیرد. وهم اگر خواستی گریه کنی در خفا  و به یاد تمامی شهدا گریه کن زیرا تنها فرزند تو مظلوم نبود بلکه همه شهیدان مظلوم بودند و مظلومانه شهید شدند و دوست دارم که همچون دیگر مادران شهدا مادر یک شهید باشی. مادر مهربانم! یادت است که بارها می گفتی که من این فرزندم (یعنی مرا) فدای اسلام نمودم حالا باید در عمل هم ثابت نمایی که از این بابت هیچ ناراحت نیستی. مبادا خدای ناکرده ذره ای تزلزل در ایمان تو پیدا شود حتی اگر جنازه مرا نیز نیاوردند ناراحتی نکن برو سر قبر شهدا و به یاد من فاتحه بخوان و هرگاه هم خبر شهادت مرا شنیدی وضو بساز و نماز شکر به جای آور و امام را دعا کن. مادرم! به همه بگو من با چشمانی باز و دلی قوی طبق فرمان امام خود به جبهه رفته ام و همه مردم هم باید مطیع امام باشند این یک واجب شرعی است و یک دستور الهی می باشد و نیز از تو میخواهم که مرا حلال نمایی و از خطاهای من در گذری تا روح من آسوده باشد پس از شهادتم اگر لایغسل بودم یک پرچم...{}

 


زندگی نامه

شهيد احمد فلاح

فرزند: قُلي

تابستان سال 1341 به آغازين طلوع شهريور ماه رسيده بود كه صداي گريه­ اش در كاشانه «قُلي و بتول» طنين ­انداز شد. كودكانه­ هاي «احمد» در دامان پدر و مادري زحمتكش و كشاورز در روستاي «پل­گردن» از توابع كليجانرستاق ساري خاطره شد.

به جهت مهاجرت خانواده به ساري، تحصيلات وي به پايه سوّم متوسطه در دبيرستان «18 دي» اين شهر و در رشته حسابداري ختم مي­شود.

زمزمه­ هاي انقلاب كه در شهر پيچيد، اين نوجوان با بصيرت نيز به صفوف تظاهرات­ كنندگان ملحق شد و هم­پاي آنان خواستار براندازي حكومت جور شد. شور انقلابي وي به گونه­ ایي بود كه اغلب اوقات فراغت­اش به مطالعه و حضور در جلسات مذهبي و سياسي سپري مي­شد.

در بيان تقيّدات ديني احمد مي­توان به گفته­ هاي برادرش، «محمّد» استناد كرد:

«علاقه زيادي به قرآن و مناجات داشت و نماز شب­ش را ترك نمي­شد. علاوه بر آن در رعايت مسائل شرعي، به خصوص حق­ النّاس كوشا بود.»

احمد در سال 1360 با طي دوره آموزشي در پادگان امام حسين (ع) تهران، براي نخستين بار در كِسوت بسيجي به جبهه نبرد با دشمن عزيمت كرد.

اين رزمنده غيور در آوردگاه حلبچه كه اوّلين تجربه حضورش در جنگ بود، از ناحيه پا مجروح شد. سال 1361، فصل جديدي از زندگي احمد رقم خورد. او در 29 دي ماه اين سال با بانويي عفيفه به نام «خديجه كاظمي»، پيمان ازدواج بست.

اين سرباز برومند وطن كه در مهر ماه سال 1365، جامه پاسداري به تن كرد، عاقبت در 4 دي ماه همين سال، طي عمليات كربلاي 4 به مقام شامخ شهادت دست يافت. پيكر پاك­ش به مدّت 2 سال در دل جزيره «ام­الرصاص» به يادگار ماند، تا اين­كه در 15/10/1367 با همراهي اهالي قهرمان­پرور ساري، در گلزار شهداي «ملامجدالدين» اين شهر به خاك سپرده شد.