مهدی فلاح علی تپه ـ برادر شهید: شهید وقتی از جبهه به مرخصی می آمد، برادران و خواهران را کنار خود جمع می کرد و از جبهه های جنگ و خاطراتش تعریف می کرد. آخرین بار هم که می خواست برود، به مادر گفت: مادر خواب دیدم و می دانم دیگر برنمی گردم. برای من گریه نکن، برای حضرت زینب(س) گریه کن.
نقی جعفری ـ دوست شهید: شهید بزرگوار صدای خوبی داشت و هر وقت مداحی می کرد، همه برادران در چادر ما جمع می شدند و ما در تاریکی به عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) و ائمه اطهار(ع) می پرداختیم. ایشان در برخورد با برادران بسیار متواضع و خوش رفتار بود. به همین خاطر دوستان و هم رزمان به ایشان احترام می گذاشتند.
نوربخش احمدی ـ هم رزم شهید: در یکی از شب های جمعه دعای کمیل برگزار نمودیم. شهید با قد و قامت کوچک خود تقاضا نمود در جمع رزمندگان نوحه سرایی کند. همه استقبال کردند و شهید شروع به نوحه خواندن حضرت اباعبدالله(ع) کرد. ایشان با توجه به کم سن و سال بودن خیلی علاقه مند به ازدواج بود و می گفت: بعد از جبهه اولین کار من ازدواج کردن است. عقیده اش این بود ازدواج زود هنگام مانع گناه کردن یک جوان است.