نام پدر : رحمت الله
تاریخ تولد :1341/10/01
تاریخ شهادت : 1361/01/04
محل شهادت : تنگه رقابیه

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید حسین فریدونیان*

 

  وصیت نامه  نام : حسین      نام خانوادگی : فریدونیان         نام پدر : رحمت‌الله        شماره شناسنامه 750        متولد :1341         گروه خونی : o منفی 

    

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

آنان که ایمان آوردند از وطن هجرت کردند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند آنها را مقام بلندی هست در نزد خدا و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان در عالمند. (ما ملتی هستیم که شهادت را سعاد‌ت می‌دانیم)   

 امام خمینی : إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيانٌ مَرصوصٌ.

خدا آن مؤمنان را که در صف جهاد با کافران مانند سد آهنین هم دست و پایدارند بسیار دوست دارد.

امروز این آیه شریفه مصداق پیدا کرده و امت مسلمان ایران در برابر دشمنان خدا چون صف آهنین ایستادگی می‌کنند و از هیچ ایثاری فروگذار نیستند و در میدان حق شهید می‌شوند. پدر و مادر مهربانم این وصیت‌نامه من قبل از شهادت است قبل از اینکه این سعادت نصیب من شود شروع کرده ام و امیدوارم بتوانم با یک پیروزی کامل یا جزئی برای خدا و اسلام و قرآن و امام جان بی ارزشم را به الله آفریننده خود تسلیم نمایند. امیدوارم که بتوانم برای شما یک  فرزند نیکو و صالح بوده باشم و از شما می‌خواهم پس از شهادتم هیچ گونه گریه و زاری نکنید بلکه خوشحال باشید زیرا من پیروز شدم و به آرزوی خود رسیدم و امیدوارم برادران و دوستان من بعد از من بتوانند با پایداری مرز و بوم این کشور اسلامی را از دست دشمنان پلید و کافر پاک گردانند. پدر و مادرم شما را به نماز سفارش می‌کنم و دوری از گناهان. مادرجان هر موقع یاد من افتادی و خواستی گریه کنی و یا اینکه بر سر قبر من بیایی آن لحظه به فکر کربلای حسین(ع) باش که در آن زمان با کافران و ستمگران برای پا برجا ماندن اسلام و آزادی تمام مسلمانان از زیر سلطه یزید جنایتکار و جانی چگونه جان خود و فرزندان عزیزشان را دو دستی تقدیم حق‌ تعالی نمود. مادرجان مگر علی اکبر، قاسم و سرباز شش ماهه اش در عاشورای کربلای امام حسین(ع) شهید نشدند و مگر حضرت عباس دو دستش را از تن جدا نکردند پس من از آن بزرگواران بیشتر نیستم و بلکه یک بنده گناهکارم. آری فرصتی گران‌بها برایم پیش آمده تا از بودن و هستن و خود بروم با حرکت کنند و بشوم آنچه را که می‌خواهم و دوست دارم که اگر رفتم فقط خدا را راضی نگه داشته باشم. من پاسداران قرآنم برای اینکه اندیشه‌ام بازتابی ازکتاب نجات انسان‌هاست.

پاسدارقرآنم : چون از حریم مکتبم با خون سرخ خویش حمایت می‌کنم.

پاسدارقرآنم : چون فرمانده ام روح ‌الله است.

پاسدار قرآنم : چون به تمامی جان می‌کوشم تا کتاب خداوند را سرلوحه عمل انسان گردانم و راه ملت‌ها را بگشایم و آنها را به همت ولی دلیر و علیم و قدیرم به چشمه خروشان نعمت‌های خداوند رهنمون سازم و در این راه در خطه خطه این خاک شهید خواهم شد و از شهادت باکی ندارم که آرزوی من است و معشوق و محبوب من است و شهادت آخرین گام راهی است که به خدا می‌پیوندد در شهادت پرواز است پرواز مرغی از قفس  به آشیانه خویش، شهادت آخرین احتیاج پویندگان راه خداست آنجا که همه از مرگ می‌گریزند. مجاهد راه خدا به استقبال آن می‌رود، در دریای خون شنا می‌کند تا به ساحل نجات برسد. شهید چون شمع می‌سوزد، آگاهانه می‌سوزد، آزادانه می‌سوزد، پرتو می‌افکند، چراغ راه می‌شود، همه را فیض می‌دهد، خود میرود تا دیگران بمانند، خود می‌سوزد تا دیگران نسوزند، زندگانی خویش را می‌دهد تا دیگران زندگی یابند، شهید همیشه حضور دارد، شاهد است، الگو است، نام شهید، یاد شهید مظلومیت شهید، مبارزه شهید، حماسه شهید، همواره زنده است. من یکی از ناچیزترین بنده های خداو شهادت را که همان آغازگر زندگی واقعی و معراج انسان به سوی خداست برگزیدم و جای هیچ شک و تردیدی نیست.

در آخر مادر! مادر خوب و مهربانم! عزیزترینم! با اینکه خیلی تو را ازردم و مدام اسباب ناراحتی تو را فراهم می‌کردم، ولی با این حال هیچ گاه کسی را به اندازه تو دوست نداشتم، امیدوارم که لااقل پسری خوب برای تو بوده باشم و این تنها کاری است که در توان من بوده. پدر عزیزم عصاره رنج و محنت امیدوارم به خدا که توانسته باشم قسمتی از رنجهای زندگی‌ات که در وجود ما فرزندانت خلاصه می‌شد قدری تسکین داده باشم، خواهرانم دین بتوان باشید و از هوا و هوس بپرهیزید. در راه خدا مبارزه کنید مواظب باشید که از خط اسلام منحرف نشوید و همیشه در خط امام پیش بروید و منحرفین را با مکتب و قران به راه اسلام هدایت کنید، عمه ام، عموهایم، زن عموهایم، مادربزرگم از شما برای تمام کارهایتان که برای من‌کردید متشکرم و می‌بخشید که نتوانستم از شما خداحافظی کنم و بچه‌های خود تان را به راه اسلام  هدایت کنید تا بتوانند در این راه کوشا و فداکار باشد نوازد تا نرود، دایی عزیزم تمام چیزهایی را که به من یاد دادی از شما متشکرم و امیدوارم همیشه در این خط بتوانی  کوشا باشی و بتوانی جانت را در راه اسلام فدا کنی و از تو می‌خواهم که هر هفته شب‌های جمعه در سر قبر من حاضر شوی و ان ‌شاء الله که بشوی و بتوانیم با همدیگر درد دل کنیم و دعای کمیل یادت نرود و من وصی خودم شما را می‌دانم نماز و روزه قضای مرا بدهید. دوستانم، امیدوارم که از من ناراحت نباشید و هرکار نیک و بدی از من دیدید مرا ببخشید که نتوانستم از شما  (جواد اصغری - علی انزالی - اکبر انزالی – احمد ناد علی زاده و دیگر برادران پاسدار سپاه رود بار) خداحافظی کند و امیدوارم که با رفتن من شما همیشه در راه اسلام و قرآن و امام بتوانید فداکار باشید و بعد از شهادتم لباس سپاه مرا بر تن برادرم حسن کنید که ان شاالله بتواند راهمان را ادامه دهد اگر به همت شما برادران خوب باشد. احمد عسگری پور بعد از شهادتم  شب‌های جمعه در سر قبر من دعای کمیل یادت نرود حتما بخوان و مرا در کنار قبر شهید اسماعیل عباسی زاده دفن کنید.

والسلام

اگر وقت شد در نماز جمعه این وصیت‌نامه را بخوانید.

به امید پیروزی حق علیه باطل

مرگ بر تمام دشمنان جمهوری اسلامی

( فدایی– جنبشی – سازمانی – انجمنی – توده ای وتمام گروه‌ها )

تاریخ 60/12/8


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید حسين فريدونيان*

 

نام پدر: رحمت­ الله

دفتر زندگي­ات روبه­روي‌مان باز است. به بهارها و زمستان­هايي نگاه مي‌كنم كه در برگ برگ اين دفتر پربار نقش بسته است. از این‌رو، دفتر را ورق مي­زنم و خاطرات تلخ و شيرين را صفحه به صفحه مرور مي­كنم.

در دي ماه 1341 مصادف با تولد امام‌حسين(ع) در بهشهر به دنيا آمد. به خاطر تقارن اين تولد، نامش را «حسين» گذاشتند. او دوّمين فرزند «رحمت­ الله و فروغ» بود.

پدر در كارخانه چيت ­سازي بهشهر کار می‌کرد.

تحصيلات حسین به ديپلم رشته بازرگاني در دبيرستان «شهيد عباس ­زاده» زادگاهش ختم می‌شود.

در بیان خصوصیات اخلاقی وی باید گفت که نسبت به والدین مودب و متواضع بود. با دیگران نیز، با ملاطفت و گشاده‌روئی رفتار می‌کرد.

در هياهوي انقلاب که شانزده بهار از زندگي‌اش مي­گذشت، با  شرکت در راهپیمائی‌ها، پخش اعلاميه­ هاي امام خمینی و كتاب‌های مذهبي در مدارس و دیگر جاها، به فعالیت‌های سیاسی و انقلابی روی آورد.

با تشکیل بسیج، ادامه اقداماتش را در راستای تحقق دستاوردهای قیام مردم، در این نهاد از سر گرفت.

هم‌زمان با آغازین روزهای جنگ تحمیلی، او در 27 مهر 1359 داوطلبانه راهی مناطق نبرد شد.

در 59/9/15 به عضويت سپاه در آمد و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه رودبار به ادای تکلیف پرداخت.

«سیدابراهیم نجفی» از هم‌رزمش چنین می‌گوید: «در طول مدت حضورمان در رودبار، او به‌خاطر خودساختگی در تقوا و تربیت اسلامی و همنشینی با قرآن، معنویت خاصی به همه پرسنل می‌داد. علاوه بر آن، همیشه در برپایی نماز جماعت، پیش‌قدم بود.»

در اسفند 1360 مجدد در جبهه‌های نبرد با دشمن حضور پیدا کرد.

و سرانجام، حسین در 4 فروردین 1361 طی عملیات فتح‌المبین در رقابیه، به مقام شامخ شهادت دست یافت. جسم مطهرش نیز، با وداع اهالی قدرشناس بهشهر در «امام‌زاده علی‌اصغر» این شهر به خاک سپرده شد.