*زندگی نامه شهید حسن فرجی*
نام پدر: عبّاس
طلوع آفتاب زندگانیاش در هشتم بهمن 1340، کاشانه «عبّاس و خدیجه» را غرق در شادی کرد. پدر، راننده بود و مادر، گرم خانهداری و فرزندپروری.
پدرش میگوید: «با تمام گرفتاریهای کاری، از تربیت فرزندم غافل نبودم. برای اینکه به نماز خواندن ترغیب شود، زیر جانمازش پول میگذاشتم و میگفتم: اگر نمازت را بخوانی، خداوند هم به تو جایزه میدهد. او نمازش را میخواند و هدیهاش را میگرفت.»
سالهای ابتدائی تحصیلی «حسن»، در دبستان «6 بهمن» زادگاهش «آمل» سپری شد. سپس، با گذر از دوره راهنمائی، تحصیلاتش را در دبیرستان «امام خمینی» فعلی این شهر گذراند؛ اما دانشآموز پایه دوم این مقطع بود که به دلیل عزیمت به جبهه، ترک تحصیل کرد.
«جمشید» خلقوخوی برادرش را اینگونه روایت میکند: «فرد متواضعی بود و تحت هیچ شرایطی، خود را بالاتر از دیگران نمیدانست. چه با فقیر و چه با ثروتمند، به یک گونه رفتار میکرد. در سلام کردن هم پیشقدم بود. او مهربان، خوشخلق، امانتدار و بسیار صبور بود. در برابر مشکلات، رفتار بسیار خوبی با پدر و مادر داشت و ما را به حسن خلق توصیه میکرد.»
مادرش در بیان تقّیدات دینی حسن میگوید: «او مغازهای اجاره کرده بود و روغن را بهصورت کوپنی میداد. یک بار آمد و به من گفت: مادر! کوپن ما را بده! من به اشتباه، روغن اضافه به تو دادم و الان کم آوردم. کوپن ما را بده که آن را به مردم بدهم. حسن در انجمن اسلامی هم فعال بود. یک بار من برای گرفتن وسیله، به انجمن رفتم و صف ایستادم. او مسئول تقسیم بارها بود. نوبت من که شد، گفت: مادر بیزحمت برو ته صف. با تعجب گفتم: چرا؟ گفت: همه مردم بگیرن، بعد شما بگیرید. گفتم: چرا؟ گفت: اگر شما بگیرید و بار کم بیاید، مردم میگویند او پارتیبازی کرد و اول به خانواده خودش داد.»
شرکت در راهپیمائیهای ضدّ طاغوت و توزیع اعلامیههای امام خمینی(ره)، از جمله فعالیتهای او در ایام انقلاب به شمار میرود.
حسن در 15/8/1361 به عضویت سپاه در آمد و در سِمَت تکتیرانداز، رهسپار مناطق عملیاتی شد.
و سرانجام، او در 5/12/1362، طی عملیات والفجر 6 در دهلران، به خیل یاران شهیدش پیوست. جسم پاکش نیز بعد از گذشت یازده بهار از تقویم روزگار، با بدرقه اهالی ولایتمدار آمل، در «امامزاده ابراهیم» این شهر به خاک آرمید.