شهيد «محسن فرامرزي»
نام پدر: اسكندر
در 19 اسفند 1344، قدم به كاشانه «اسكندر و ليلا» نهاد و زندگانيشان را غرق شادي مضاعفي ساخت. «محسن»، اگرچه چهارمين فرزند خانواده بود، امّا نور ديده پدر بود و آرام دل مادر.
خردسالياش در «تهران» خاطره شد؛ تا اينكه در سنّ چهار سالگي، به همراه خانواده به «محمودآباد» مهاجرت، و تحصيلات ابتدائي خود را در این شهر آغاز كرد. او بعد از پايان مقاطع راهنمایي و متوسطه در محمودآباد، جهت تحصيل در رشته صنايع اتومبيلسازي، راهي دانشگاه مشهد، و در مقطع فوقديپلم، فارغالتحصيل شد.
محسن در ايّام فراغت نيز، در رشته كشتي و كوهنوردي فعاليت ميكرد.
او نسبت به والدين، رفتار مؤدبانهاي داشت و علاوه بر درس خواندن، كمككار پدر، در امور لحافدوزي بود؛ تا همواره رضايت او و مادر خود را جلب كند.
محسن كه پرورشيافته يك تربيت ديني بود، در ادای واجبات و مستحبات و ترک محرمات، اهتمامی خاص داشت. علاوه بر آن، در ایام محرم پای ثابت عزاداری امام حسین(ع) بود و خادم سینهزنان ایشان.
در ايّام انقلاب، او اگرچه به اقتضاي سنّش، فعاليت سياسي خاصي نداشت، امّا همراه دوستانش به شعارنويسيِ بر در و ديوار شهر میپرداخت.
بعد از انقلاب، به عضويت بسيج در آمد و مشوق ديگران، در پيوستن به اين نهاد انقلابي بود. سپس، به اتفاق دوستانش، كتابخانه منافقان را به آتش كشيدند و با آنها درگير شدند.
محسن كه كارمند صنايع دفاع در تهران بود، همگام با آغاز جنگ تحميلي، عازم مناطق نبرد با دشمن شد.
او يكبار در سوسنگرد، مجروح و در بيمارستان ارتش تهران بستري شد.
عاقبت، او در 6/5/1367، طي عمليات مرصاد به فيض شهادت نائل آمد و شش روز بعد، با بدرقه اهالي شهر، در گلستان شهداي روستاي «سنگوزان» به خاك آرميد.
فرزند برومندي كه همواره ميگفت: «آنهايي كه مسلمان نيستند، براي دفاع از وطن خود مبارزه میکنند؛ ما كه مسلمانيم، چرا دست روي دست بگذاريم؟! [پس،] ما [هم] باید از کشورمان دفاع کنیم.»