نام پدر : نجف قلی
تاریخ تولد :1344/04/03
تاریخ شهادت : 1365/04/10
محل شهادت : مهران

وصیت نامه

* وصیت نامه شهید حسینعلی فخاری*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با درود به پیشگاه مقدس حضرت مهدی امام زمان (عج) و با درود بر قلب تپنده محرومین، روشنگر زمان، امام امت و با سلام بر خانواده های معظم شهدا، مفقودین، اسرا و جانبازان و با سلامی دوباره بر امت شهید پرور ایران که همچنان سدی محکم در مقابل دشمنان اسلام و قرآن، قد علم کرده و مقاوم ایستاده اند و در آخر سلام و درود بی پایان بر طلایه داران و پرچمداران جبهه خونین کربلای ایران که الحق پشتیبان امام و انقلاب می باشند.

ابتدای وصیت نامه با شما امت حزب الله، سخنی دارم، شما امتی که هر روز جنازه عزیزان تان را در بالای دست می یرید و بهترین امیدهای آینده خویش را به دیار دائم می برید و به خاک می سپارید و شمائی که هر روز و هر لحظه در صحنه حاضرید و با مال و جان خود به انقلاب کمک می کنید و به یاد دارم دعاهای شما به جان امام عزیز و رزمندگان پر توان را. و به یاد دارم که چگونه در جواب هل من ناصر ینصرنی امام امت لبیک گفتید و قافله وار که هم چون کاروان کربلا بسوی قدس و نجف شتافتیم. درود بی پایان خداوند بر شما باد که الحق رسالت دارانی چون زینب هستید. حال چند سخنی با عده ای انگشت شمار از مردم بی تفاوت که در حقیقت از قافله عقب مانده اند، دارم. کمی به عاقبت خویش بیاندیشید. اگر چه به فکر جبهه نیستید ولی مواظب رفتار و حرکت خویش باشید. اعمالی را مرتکب نشوید که دل رزمندگان را به درد آورید. من اشاره ام به آن دسته از پدران و مادرانی هست که دختران و پسران خود را بدون هیچ قید و بندی در خیابان ها رها می کنند و تمام ارزش ها و معیارهای انقلاب را به باد ناسزا می گیرند. چرا جلوی آنها را نمی گیرید و چرا می گذارید در خیابان ها  همچون مترسک ها ولو شوند و جامعه را به فساد بکشانند؟ چرا آنها را دعوت به اسلام نمی کنید؟ هیچ فکر کرده اید، اینهایی که به جبهه می روند در هیچ موردی از بچه های شما کمتر ندارند. در کمال و صداقت آنها و در زیبایی و جمال آنها باید بیاندیشید و درس عبرت بگیرید. مگر اینها نبودند که در تجاوز دشمن به جان و مال و ناموس مردم ما به جبهه ها شتافتند و خوزستان عزیز را از لوث وجودشان پاک نموده اند و امت و مردم ما را از بند اسارت در آوردند، کمی بیاندیشید و در گوشه خانه هایتان ننشینید و به فکر زر و زیور دنیوی نباشید و به این عزیزان بسیجی مخلص تهمت نزنید که می گویید اینها برای پول و جاه طلبی به جبهه می روند. بیایید و سنگرهای این عزیزان را از نزدیک ببینید. در آن هوای گرم خوزستان و آن قله های سرد و پر برف کردستان، کدام عقل سالمی قبول می کند که زیر بار این سختی ها برود؟ به خاطر پول و جاه طلبی. نه اینطور نیست اینها خدا را در جبهه دیدند. اینها جز زیارت قبر ائمه و در نهایت فیض عظیم شهادت به چیز دیگری نمی اندیشیدند.

خیال می کنی چند پسر در خانه داری و افتخار می کنی که با داشتن چند پسر در زندگی سربلند و سرافراز هستی بدان که در اشتباهی و در خواب غفلت به سر می بری و شماهایید که نباید در تشییع جنازه من شرکت کنید.

حال سخنی با پدر بزرگوارم دارم. سلام بر تو که فرزندی را تربیت نمودی که در جواب حسین زمان لبیک گو بوده و در اهداء فرزندت هیچ توقعی نداشتی. پدرم، می دانم برایت سخت است تو دوست داشتی در آینده نزدیک دامادم کنی. چه کنم که اسلام نیاز به خون من و ماها دارد. ولی بدان که در عوض شما امام حسین(ع) لباس دامادی را بر تن من می پوشاند و ما را در درون حجله ی دامادی می نشاند.

خدمت مادر بزرگوارم سلام، درود بر تو که در روز عاشورا و در عزای حسینی، وقتی در آغوشت مشغول مکیدن پستانت بودم، اشک هایت با شیرت همچون عشق حسین در دل من نقش بست و الان در رکاب حسین زمان دشمن را یکی پس از دیگری از پای در می آورم و در این مصاف عاشق شهادتم و افتخار کن که فرزندی چون من تربیت کردی و تقدیم آرمان رسول الله نمودی و اگر نتوانستم فرزند خوبی برایت باشم مرا می بخشی.

سخنی با خواهرانم، و شما که پس از شهادت من باید الگو باشید و پیام مرا چون زینب به دیگران برسانید. برای محفوظ ماندن خون شهدا در حفظ حجاب کوشا باشید و دیگران را به این امر پر بار ارشاد نمائید و نهایت مرا می بخشید.

حال سخنی با برادرانم، می دانم شماها احتیاج به وصیت من ندارید ولی به عنوان یادآوری متذکر می گردم، هیچ وقت نگذارید خون این دلاور مردان که سال ها در جبهه های نبرد جنگیده اند و جان ها نثار نموده اند، از بین برود و خود را در ادامه راه شهدا ثابت قدم بدارید در ضمن دست های مرا در هنگام تشییع از تابوت بیرون بگذارید و به آن کوردلان بگویید شماها که می گفتید اینها به خاطر پول و جاه و مقام به جببه می روند، ببینند که مرا و امثال ما را با دست خالی درون قبر می گذارند. در ضمن یک دست لباس مقدس سپاه که در خانه دارم به جای کفنم بر تنم بپوشانید.

در آخر سخنی با دوستانم، ای برادرانی که با هم از دوران تحصیل بودیم در شهر خود با هم بودیم و در کنار هم در جبهه ها می رزمیدیم. می دانید چقدر با آدم های عوضی و قاچاقچی ها و بی بند و بارها و ضد انقلاب ها و در آخر بد حجاب ها و بی حجاب ها بد بودم. به شماها سفارش می کنم که نگذارید جوان های ما را به فساد بکشانند و به آن جوان ها بگویید، هنوز وقت هست و اسلام آماده پذیرایی می باشد. دست از این کارهای زشت خانمان سوز بردارند و حرف امام عزیز را که امید محرومان می باشد، گوش دهند و به یاری اسلام عزیز و رزمندگان دلیر بشتابند.

والسلام – 14/3/1365

منطقه عملیاتی والفجر 8 – فاو

حسین فخاری

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

*****************************************


زندگی نامه

شهید «حسین‌علی فخاری»

نام پدر: نجف‌قلی

نجف‌قلی می‌گوید: «شب نوزدهم ماه مبارک رمضان به خواهرم گفتم: الان وقت مناجات من است و من باید بروم. شما در خانه‌مان باشید. من در مسجد ولی‌عصر گرم مناجات بودم؛ نیایشم که تمام شد، خبر رسید که «حسین‌علی» به دنیا آمد.»

نورسیده‌ای که در سال 1344، قدم به کاشانه (نجف‌قلی و سیده پروانه ) گذاشت و برای‌شان شادی به ارمغان آورد.

پدر با پیشه بنایی، روزگار می‌گذراند. علاوه بر آن، مداح اهل بیت نیز بود. از این‌رو، حب به خاندان اهل بیت، از همان اوان خردسالی، در وجود حسین‌علی ریشه دواند. پس، قبل از هفت سالگی، برای یادگیری آموزه‌های الهی و تعالیم روح‌بخش قرآنی به مکتب‌خانه رفت.

بعد از پایان دوره ابتدائی، به مدرسه راهنمائی «مهدیه اسلامی» فریدونکنار راه یافت؛ اما تحصیلاتش را در همین مقطع، به اتمام رساند.

خوش‌روئی، عطوفت و ادب حسین‌علی، بین همگان زبانزد بود. در بیان تقیدات عبادی و دینی او، همین بس که نماز را همواره به جماعت به‌پا می‌داشت و اکثر روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه روزه می‌گرفت. نماز شب‌هایش هم، در خلوت و گوشه‌ای از گلزار شهدا انجام می‌شد.

علاقه‌اش به امام خمینی، آن‌گونه بود که در اوقات فراغت، بچه‌ها را در مسجد دور خود جمع می‌کرد و می‌گفت: «امام را فراموش نکنید و پیرو خط رهبری ایشان باشید.»

آثار شهیدان مطهری و دستغیب را بسیار مطالعه می‌کرد و از سخنان آن‌ها بهره می‌گرفت.

حسین‌علی در آغازین روزهای جنگ تحمیلی، به عنوان بسیجی، چندین‌بار به دزفول، اندیمشک و دهلران رفت.

او در عملیات والفجر 8 به عنوان نیروی خط‌شکن، و در عملیات کربلای 1 به عنوان فرمانده گروهان گردان «یارسول‌الله»، رشادت‌های فراوانی از خود نشان داد.

چند مرتبه‌ای هم، در جزیره مجنون، اروند، کرخه و... مجروح شد.

آخرین دیدار حسین‌علی با خانواده‌اش، در 19 رمضان بود؛ یعنی همان تاریخی که تولدش را رقم زده بود.

عاقبت، حسین‌علی سرافراز در دهمین روز تابستان 1365، در دل عملیات کربلای 1 در خاک مهران، به جمع هم‌سنگران شهیدش پیوست. پیکر مطهرش نیز، بعد از بدرقه اهالی شهر، در گلزار شهدای «میرمحمد» فریدونکنار آرام گرفت.