نام پدر : رجبعلی
تاریخ تولد :1339/06/10
تاریخ شهادت : 1360/11/06
محل شهادت : جنگل آمل

زندگی نامه

                              *زندگی نامه شهيد محمود اَفرَكش*

 

نام پدر: رجب‌علي

«محمود» پنجمين فرزند «رجب‌علي و هاجر» و چشم و چراغ این خانواده بود؛ كودكي كه در دهمين طلوع شهريور 1339، قدم به كاشانه اين زوج كشاورز و متديّن گذاشت و در دامان پرعطفوت آن‌ها رشد يافت.

كودكانه‌هاي محمود در كوي و برزن «بورمحله» خاطره شد؛ تا اين‌كه در هفت سالگي به دبستان اين روستا راه يافت.

تحصيلاتش را با مدرك ديپلم در هنرستان «محمد طبري» آمل به پايان رساند.

در بيان خلق‌وخوی محمود، همين بس كه نسبت به پدر و مادرش، احترام خاصي قائل بود و رفتار ملاطفت‌آميزي با آن‌ها داشت؛ و تا جايي كه مي‌توانست، در کشاورزی كمك‌حال‌شان بود.

در اول بهمن 1360، به عضويت سپاه در آمد و در واحد عمليات طرح جنگل، مشغول به خدمت شد.

«احمد» در خصوص ولایت‌پذیری برادرش مي‌گويد: «هميشه سفارش مي‌كرد كه هيچ‌وقت ولايت فقيه را تنها نگذاريد و پيرو خط رهبري باشيد.»

و سرانجام، او در 6 بهمن همين سال(1360)، طي درگيري در غائله آمل، به فيض والاي شهادت نائل آمد و سپس با تشييع اهالي شهر، در «امام‌زاده ابراهيم» اين ديار به خاك سپرده شد.

احمد در مورد شهادت برادرش می‌گوید: «شب قبل از شهادتش، با هم به حمام رفتیم. او غسل شهادت کر د. برایم عجیب بود، اما چیزی نگفتم. صبح روز فردا با هم به سمت تمل حرکت کردیم. در مسیر، یکی از نیروهای نظامی، جلوی ما را گرفت وگفت: نمی‌توانید وارد شهر شوید؛ منافقین به شهر حمله کرده، همه‌جا هستند. محمود سریع به کمیته رفت و اسلحه گرفت و بعد، به سمت درگیری رفت. در مسیر، منافقین که بالای یک ساختمان، سنگر گرفته بودند، قلب برادرم را نشانه رفتند. آن‌جا متوجه شدم چرا برادرم غسل شهادت کرد!» 


وصیت نامه

                                                      *وصیت نامه شهید محمود افرکش*

 

                                                                         بسم رب الشهدا والصدیقین

سلامی به مادر ، سلامی به اندازه ایران اسلامی و به گرمی آتش مسلسل ندایت را با نوازش شلیک تفنگم می شنوم که فرمودی فرزندم نوازشت کردم و پرورشت دادم برو به امید ایزد لاشریک صمد که این درس را خود نیاموختی بلکه عبرتی از لیلا مادر علی اکبر و رهبر کربلا گرفتی و شهادتم را افتخار دانستی که این را از زینب کربلا به ارث آموخته بود و عوض لباس عزا لباس شادی به تن کردی چون از احوالم در قیامت مطلع بودی که نزد الله روزی می خورم و پیامبران و امامان و ائمه اطهار دیدار می نمایم که خود دانستی با آنها بودن خود سعادت بزرگی است و دانستی که جایم جائی است که مثل و مانند در این دنیا موجود نیست آنجا که درختان هست و زیر درختان نهرها جاریست و انواع و اقسام میوه های بهشتی آنجاست و هیچ گونه در تناول آن ممنوعیتی وجود ندارد و در آن هرگز آدم سخن بیهوده نشنود و همه تسبیح و تقدیر الهی مشغولند و در آنجا آنقدر انسان را مقام و منزلت است که فرشتگان در خدمتش ایستاده و در آنجا که برگ     درختان اش دلنوازترین آهنگها را نغمه می کنند و می دانی که پس از شهادتم گلهای سرخ و رنگارنگ بر مزارم میرویند و هر موقع که زمستان را خشکی و یأس و ناامیدی و طبیعت را بی رنگ و بی بو احساس کردی و قلب پر محبت و پر مهرت تنگ شدند در این دنیای فانی و پر از جور ، ظلم و ستم و از مظلومیت خسته شده ای قدم مبارکت را به مقصد مزارم استوار و مصمم بر میداری و در قلبت که آکنده از مهر ایمان است گاهی بفکر خداوند بزرگ و گاهی بفکر مظلومین و مادرانی چون خودت ، فرزند دلبندشان را در راه الله قربانی دادند هستی و تا پا به مزارم بنهی آنوقت از لاله های خوش رنگ و پر بوی مزارم را استشمام می کنی و از آن حالت دلهره و تشویش خاطر بدرد میایی و قلبت را به خدا می دهی و از سعادت بزرگی که نصیب فرزندت شده را جلوی چشمت مجسم می کنی و از این سعادت دلبندت حسرت می خوری و آنوقت دست نیاز من را به سوی خدای بی نیاز دراز می کنی و با قلبی نیمی امید و نیمی ترس خدایت را می خوانی و مادرانی که فرزندی همچون تو دارند تشویق می کنی تا فرزندانتان به ندای هل من ناس ینصرنی امام خمینی لبیک گویند.

                                                                                                                  والسلام

                                                                                                                             محمود افراکش