نام پدر : محمد ابراهیم
تاریخ تولد :1344/01/04
تاریخ شهادت : 1361/11/20
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

* وصیت نامه شهید احمد فانی*

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

« ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون »

(( مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و در نزد خدای خویش روزی می خورند. ))

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود بیکران بر شهیدان و سلام بر رزمندگان جان بر کفی که در غرب و جنوب ایران بر علیه کفر می جنگند.

ای برادران، ما همگی دارای یک مکتب هستیم که راهنمای این مکتب حضرت محمد(ص) بوده است.

اگر می خواهید این دین پا بر جا بماند، باید آنقدر خون بریزیم تا این درخت تنومند سیراب شود. برای این کار حتماً باید خون بریزیم. من که در این راه قدم نهادم با آگاهی خودم بوده است و کسی مرا به زور یا به اجبار به جبهه نفرستاده است. من عاشقانه این راه را انتخاب کرده ام و در این راه خون خودم را ریختم.

برادر و خواهرانم! هرگز امام را تنها نگذارید و اگر خدای ناکرده دست از امام تان بردارید موجب نابودی خودتان خواهد بود.

ای ملت شریف ایران! در پایان نمازتان امام را دعا کنید و طلب طول عمر امام را بخواهید. حال که به جبهه می روم و پای در چکمه های خود می کنم و سینه دشمن را نشانه می گیرم. نه به خاطر کینه و خصم، بلکه به خاطر و برای احیای دینم و صدور انقلاب است و از خدای بزرگ می خواهم که مرا یاری کند تا در راه او گام بردارم و تمام وجودم در راه خدا باشد. در این راه که می روم هر گلوله ای که به تنم می خورد به یاد خدا تحمل می کنم و از او می خواهم که قدرت و صبر و طاقت به من عنایت کند.

سلام بر پدر و مادر مهربانم که برای من زحمت ها کشیده اید از خدا می خواهم که به آنها اجری عظیم عنایت فرماید و از آنها می خواهم که بعد از شهید شدن من لباس سیاه به تن نکنند و مجلس عزا نگیرند، گر چه می دانم که دل می سوزد.

پدر و مادر عزیزم! خدا را شکر کنید که این چنین فرزندی داشتید و چه خوب تربیت کرده اید و در چه راهی فرزندتان را فرستادید. خداوند تبارک و تعالی این کشته شدن و یا شهادت مرا قبول کند و مرا بپذیرد. من آموختم که زندگی مادی نکبت بار است و نباید منتظر باشیم که مرگ ما فرا رسد بلکه باید به سراغ مرگ برویم. مگر انسان یک دفعه بیشتر می میرد، پس چه بهتر که آن یک دفعه هم در راه خدا باشد. من با کمال میل به این جبهه مقدس می روم که این رفتن من برای پیروزی اسلام است.

پدرجان من! مرا در نزد شهدا دفن کن. من با شهدا دیگر هیچ فرقی ندارم. از مردمان بیخود بپرهیزید و وحدت کلمه خود را حفظ کنید و [ ] به جای خود ببرید که چون خدای من منتظر من است.

(( والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته ))

***************************************


زندگی نامه

شهید «احمد فانی اسکی»

نام پدر: ابراهیم

طلوعش در سال 1344، شادی مضاعفی را به دل اهل خانه، به‌ویژه «ابراهیم و ننه بیگم» بخشید. احمد با لقمه حلال ابراهیم و با مهر مادرانه‌ .... ، پرورش یافت و کودکانه‌هایش را سپری کرد.

هفت سالگی‌اش که از راه رسید، راهی دبستان «شهید شالیکار» فعلی فریدونکنار شد. سپس، به مدرسه راهنمائی راه یافت ؛ اما تحصیلاتش را در پایه سوم این مقطع به اتمام رساند.

احمد در خیاطی و نجاری مهارت زیادی داشت و با در پیش گرفتن این دو حرفه، کمک‌حال خانواده در تامین معاش شد.

زمزمه‌های انقلاب که در شهر پیچید، پایش به تظاهرات مردم کوچه و خیابان باز شد تا برای ادای تکلیف، قدمی بر دارد.

احمد در سال 1360، با عضویت بسیجی، به جبهه جنوب عزیمت کرد. او یک‌سال بعد، رخت پاسداری به تن پوشاند و سخت‌ترین آموزش‌ها را در تهران سپری کرد. سپس، راهی عملیات فتح‌المبین شد. او در این نبرد، مجروح شد و به بیمارستان قم منتقل گشت؛ و جهت بهبودی کامل، به مدت دو ماه به زادگاهش برگشت.

«ربابه» با ذکر خاطره‌ای از برادرش، چنین یاد می‌کند: «مسیر کوچه ما به‌گونه‌ای بود که خوب آن را یاد نگرفته بود؛ بماند که زیاد به منزل ما هم نمی‌‌آمد. اما آخرین باری که به خانه‌مان آمد، گفت: حالا خیالت جمع باشد. این‌بار دیگر خانه‌تان را یاد گرفتم. دیشب خیلی گشتم تا مسیر را پیدا کنم. دیگر آدرس‌تان را گم نمی‌کنم. گفتم: تو اصلا نیستی که به من سر بزنی؛ همیشه جبهه‌ای. وقتی هم می‌آیی، یا به پدر کمک می‌کنی، یا پیش بچه‌ها هستی. اشکال ندارد. دفعه بعد که آمدی، باید به من سر بزنی. اما احمد رفت و دیگر برنگشت.»

گفته‌های ربابه، در مورد شهادت برادرش نیز، شنیدنی است: «وقتی جنازه‌اش را آوردند، لباس سپاه تنش بود. جوراب به پا و دستکش به دست. اولین کسانی که با او وداع کردند، پدر و مادرم بودند. پدر، آن روز دستانش را بلند کرد و گفت: خدایا! تو را شکر می‌گویم که چنین فرزندی داشتم و به تو تحویل دادم. امانت مرا قبول کن!»

احمد، عاقبت در 22 بهمن 1361 در منطقه مریوان به ضیافت حق شتافت؛ و طی تشییع اهالی شهر، تا گلستان شهدای زادگاهش بدرقه شد.