نام پدر : بدل آقا
تاریخ تولد :1339/02/01
تاریخ شهادت : 1362/08/29
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید فرامرز فامیلی سنگسری*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«من المؤمنین رجال صدقو ما عاهدوالله علیه فمنهم من قض نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً»

درود و صلوات خدا بر پیامبر اکرم حضرت محمد بن عبداله (ص) و ائمه اطهار و درود به روان پاک همه شهدای اسلام و شهدای حق و فضلت و با سلام و درود به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران این ابر مرد زمان و پیرو حسین (ع) در هم کوبنده ستمگران و یاور مظلومان بت شکن تاریخ و احیا کننده‌ی اسلام راستین و نایب بر حق امام زمان (عج) خمینی عزیز که آوای دلنشین به همه مجاهدان و صالحان آرامش و توان می‌بخشد و طوفان خشمش کاخ‌های کرملین و واشنگتن را به لرزه در میآورد و این جبل راسخی که هیچ طوفانی در برابر معبودی کاخهای ظلم و ستم را غرق میکند و مارا نیز خدایا سرباز کوچکی از سربازان خمینی قرار بده که او نیز سرباز امام زمان (عج) است.

برادران و خواهران عزیزم اینک وقت آن رسیده که به یاری دین حسین بشتابیم و کربلایش را از دست مزدوران شرق و غرب آزاد کنیم وقت آن رسیده که خانه خدا را که محل تاخت و تاز چکمه پوشان آمریکا شده است پاکسازی کنیم و وقت آن رسیده که به وعده خود با خدا وفا کنیم و به یاری محرومین و مستضعفین جهان بشتابیم و وقت آن رسیده که بقول اماممان به تکلیف خود عمل کنیم. حتی گرچه به ظاهر شکست هم بخوریم که شکست در فرهنگ اسلام معنی و مفهومی پیدا نمی‌کند و به فرموده خدا در قرآن مجید اگر فتح نصیب ما شود که چه بهتر و اگر شهادت که حسابش ؟؟؟ و جنت خدا را در پیش داری و از این قفس تن آزاد می‌شویم اگر: خدای ناکرده سستی کنیم و این نعمت بزرگ خدا را که بر ما منت گذارده و مارا بر طاغوتیان پیروزی بخشیده قدرندانیم به عذاب دجار خواهیم شد برادران و خواهران عزیزم من که این‌گونه نبودم ولی شما سعی کنید که همه زندگی‌تان و مرگ‌تان را در جهت خدا قرار بدهید و از آن توشه بردارید البته اشتباه نشود که گوشه‌گیری اختیار کنید و در گوشه ای از مسجد فقط نماز بخوانید بلکه ‌ی را آرام نگیرید و به دشمنان اسلام و انقلاب فرصت تفکر ندهید و با کفار و منافقین و مشرکین و به جهاد برخیزید سعی کنید که از هر جهت آماده باشید نظم و هماهنگی را فراموش نکنید که یدالله مع الجماعته و در همه کارها توکل بر خدا کنید که و من یتوکل علی الله فهو حسبه و تقوی تقوی تقوی را فراموش نکنید.

ان تتقو الله یجمل لکم فرقاناً و کملاً آنگونه باشیم که خدا می‌پسندد و مکتب دستور میدهد و در این میان خودی در کار نباشد و هر چه هست از او باشد.

برادران و خواهران دانشجو مسئولیت بسیار سنگینی را به عهده دارند و بخصوص در دانشگاه تربیت معلم از یک طرف باید در صحنه های مبارزاتی و فعالیت در جهت انقلاب اسلامی تلاش کنند و به جامعه و بخصوص دانشجویان و دانش آموزان جهت و خط بدهند و از طرف دیگر در سنگر علم و معرفت و تزکیه دانشگاه از ته مانده های و لجن های شرق و غرب تلاش کنند به نظر من ما چاره ای جز این نداریم که برادران و خواهران حزب الله هر کدام خود استادی شوند و در کلاس‌های دانشگاه به تدریس بپردازند و کمبود استاد بخصوص متعهد را از این جهت جبران کنند.

برادران و خواهران گرامی بیاد شهداباشید و هیچوقت آنها را فراموش نکنید و پیام آنها را به همه ی جهان برسانید امیدوارم که بدی‌هایی را که از من دیده اید ببخشید و اگر دینی از شما برگردن من است و خودم نمی‌دانم حلالم کنید و ضمناً اگر برایتان ممکن است به خانواده های شهدا سربزنید زیرا آنها از دیدن شما آرامش پیدا می‌کنند گرچه خدا نیز به آنها صبر عطا میفرماید.

و اما سخنی با گروهک‌های منحرف و ضد انقلاب و ضد ولایت فقیه.

ایکاش می‌توانستید برای یک بار هم شده به جبهه‌ها سر می‌زدید یا حتی به نماز جمعه میرفتید و برای یک بار هم شده چشمهایتان را برای دیدن آفتاب باز کنید اما می‌دانم که خفاش را توان دیدن آفتاب نیست.

شما چگونه می‌خواهید با امتی که همه ی وجودش را فدای اسلام و انقلاب میکند مبارزه کنید و چگونه به خودتان جرأت می‌دهید که گستاخانه با این مردم به مخالفت برخیزید، شما از کدام خلق سخن می‌گویید در حالی که سوراخهای موشتان هر یک پس از دیگری بوسیبه همین خلق شناسایی شده و شما را از این سوراخها بیرون می‌کشند و بدست بر توان عدالت می‌سپارند از کدام خلق سخن می‌گویید در حالی که حامیان شما سرمایه داران و رادیوهای امیربالیستی است. با کدام حکومت به مبارزه برخاستید در حالی که چشم‌های محرومین و مستضعفین و آزادگان جهان تنها به آن دوخته شده با کدام مکتب به مبارزه برخاستید در حالی که پیروانش چون آهن محکمند و حقانیت آنرا با دریای خون‌شان از 1400 سال پیش تا بحال ثابت کرده‌اند و ائمه شان همگی در مبارزه با ظلم و ستم و انحراف بدست دژ خیمان و جلادان به شهادت رسیده‌اند و حسینش آنچنان حماسه می‌آفریند که تا ابد در خاطره‌ها خواهد بود و هیچ قلم و زبانی را توانایی و صف حماسه اش نیست عاشقان کربلایش بارها و بارها کربلا و عاشورایش را در نبرد های خونین با کفار و منافقین و ظلم و ستم تکرار کرده اند.

مکتب ما مکتبی است که انسانیت و فضیلت و شرف و عدالت و قسط را رواج می‌دهد و چون آفتابی قلوب انسانها و همچنین جوامع را منور میسازد.

در حالی که شما برای رسیدن به هدف‌های نامقدس و پلیدتان دست به هر جنایتی میزنید و برای رسیدن به هدف از هر وسیله ضد انسانی استفاده می‌کنید اگر چه به شهادت زنان و پیرمردان و کودکان معصوم بینجامد شاید شما بتوانید تفکر غلط خود را در کشور های غیر مسلمان نفوذ بدهید و جوانان معصوم و پاک را سوی خود جلب کنید.

اما هرگز نخواهید توانست در کشورهای اسلامی پایدار باشید و به محض بیداری مسلمانان گورهای‌تان را خواهند کند و بخصوص گروهک‌های شرقی و غربی دیگر باید آرزوی حکومت در ایران را بگور ببرند، زیرا ملت و امت ما دیگر بیدار شده است و گم شده خود را پیدا کرده است و حتی به قیمت خون بهترین عزیزان‌شان آنرا از دست نخواهد داد.

با این وصف تا فرصت باقی است کمی به خود آیید و ساعتی را به تفکر بپردازید و به دریای خروشان خلق خدا بپیوندید و با آنها همدل و هماهنگ شوید که بقول امام رئوف و مهربان‌مان آغوش ملب به رویتان باز است و در غیر این صورت اگر بخواهید در مقابل این انقلاب قد علم کنید طوفان خشم خدا که از آستین خلق بیرون آمد، شمارا چون ذره کاهی در هم خواهد پیچید و سیلی خروشانشان شما را چون ذره‌ای خاشاک در خود خفه خواهد نمود و اگر چنانچه بتوانید از دست عدالت و قانون جان سالم بدر ببرید از خشم و غضب خدا در دنیا و آخرت مصون نخواهید ماند و به عذاب دنیوی و اخروی که میدانم اعتقاد ندارید دچار خواهید شد.

و اما کسانی که بی تفاوت هستند، ای بیچاره‌ها وضع شما از همه بدتر است و عذابتان دردناک‌تر شما مثل همان افرادی هستید که رد کربلا حسین را تنها گذاشتند و گفتند ما بی طرفیم شما مثل بید لرزانی هستنید که در کنار جوی آبی روییده باشد و ریشه ای سست داشته باشد و به هر بادی شاخه هایش به هر سوی برود و در اثر تند بادی با تنه و ریشه از جا کنده شود و ذلیل و خوار شود مگر می‌شود مسلمان بود و بی‌تفاوت و اگر مسلمات بی‌تفاوت باشد بدرد مردن میخورد و سرش بر بدنش زیادی است.

مسلمان باید از حق جانبداری کند و تا مرز کشته شدن ثابت قدم باشد و چون کوه باشد یا مثل درختی باشد که ریشه هایش در سنگهای سخت فرو رفته و محکم شده باید در سختیها و گرفتاریها چون آهن آبدیده شوید مثل شمشیر برنده باشید و نه مثل چیز های سست که با تلنگری می‌شکنند و نصف می‌شوند مطمئن باشید اگر در کاخ‌ها (برون مسیّده) هم زندگی کنید روزی مرگ به سراغ‌تان خواهد آمد و این زندگی پست مادی به شما وفا نخواهد کرد.

هر چه ثروت بیندوزید و به دنیا چنگ زنید حرصتان بیشتر میشود مثل آتشی که هر چه هیزم رویش بگذاری شعله‌اش بیشتر می‌شود، بیایید و از زندگی بی‌تفاوتی و دنیا طلبی بدرآیید و یک مسلمان واقعی باشید.

به امت مسلمان و عزیز و فداکار انقلابی عرض می‌کنم که هرگز از روحانیت خط امام جدا نشوید زیرا که اسلام از 1400 سال پیش تا بحال بوسیلۀ همین روحانیت حفظ شده اسلام را از سرچشمه اصیل بگیرید و با تفکر غربی و شرقی مخلوط نکنید به روحانیون عزیز عرض میکنم که مسئولیت بسیار سنگینی بر دوش شماست که اسلام را نه فقط در ایران بلکه در همه ی جهان تبلیغ کنید به یاری رزمندگان اسلام در جبهه‌ها و کمیته‌ها و همچنین ادارات بشتابید و در سنگر تبلیغات اسلامی حقانیت مارا به همه ی جهان ثابت کنید و پرچم لا اله الا الله و الله اکبر را همانطور که تا بحال به دست گرفته همواره در پیشاپیش صفوت مبارزات به دست گیرید و مثل بعضی‌ها نباشید که اسم روحانیت را بد نام کرده‌اند و بی تفاوت هستند به یاری دین بشتابید و با همه‌ی توان‌تان بر علیه دشمنان اسلام و قرآن قیام کنید و فرصت به ضد انقلاب ندهید.

پدر و مادر عزیز و مهربانم؛ نمیدانم با شما با چه رویی صحبت کنم زیرا که نتوانستم ذره ای از محبت‌های فراوان شما و رنج و زحمت شما برای تربیت کردنم را جبران کنم پدر گرامیم که درس جوانمردی و زیربار ظلم و زور و ستم نرفتن را به من آموختی و در سختیها چون کوه استوار بودی و تنها در مقابل قلدری‌ها می‌ایستادی گرچه ظاهری سخت داشتی ولی میدانم که قلبی به لطافت گلبرگها داری و در زندگیت دست فقرا و مستمندان را میگیری و میدیدم که چگونه فقرا خانۀ ما را چون خانۀ خود میدانستند و تورا چون برادر خود.

من درس یتیم نوازی و فقیر دوستی را از آنوقت آموختم و سعی کردم که همیشه یاور آنها باشم و خودم نیز در زندگی سعی کردم ساده کنم.

پدر عزیزم از اینکه نتوانستم خدمت شما برسم و خداحافظی کنم پوزش می‌طلبم ولی پدر عزیزم موقعیت طوری بود که حتی با خانوادۀ عمو و خواهرم زینب هم نتوانستم خداحافظی کنم و رفتن به جهاد را بر خداحافظی ترجیح دادم.

پدر آیا بیاد داری که مولا حسین (ع) طواف خانه خدا را نیمه تمام گذاشت و از آنجا بسوی کربلا حرکت کرد و با تمام یارانش در مقابل ظلم و ستم و کفر و نفاق ایستادگی کرد و به شهادت رسید با این حال که بارها عرض می‌کردم ولی باز هم تذکر میدهم مگر انسان چند سال عمر می‌کند به هر حال روزی باید بمیریم چه بهتر این مردن شهادت در راه خدا باشد پدر و مادر عزیزم شما باید خوشحال باشید و افتخار کنید که فرزندتان در راه خدا شهید شد (اگر لایق شهادت باشم) و با این حال که حدود 12 سال از شما جدا هستم بطرف گروهک‌های ضد اسلام کشده نشدم و خدا را شکر می‌کنم که این سعادت بزرگ نصیبم کرد تا در راهش به جهاد مسلحانه برخیزم. پدر و مادر مهربانم جانم و در زندگیم نتوانست خدمتی به اسلام بکند و متأسفانه همیشه در خسران بودم شاید مرگم و کشته شدنم در راه خدا به اسلام و دین خدا کمکی کرده باشد و خون من و هزاران شهید با دیگر درخت اسلام را آبیاری کند و مستضعفین جهان و مسلمانان وابسته به بی‌تفاوت را تکانی بدهد.

پدر عزیزم شاید به خاطر پیری و سرپرستی خانواده نتوانی به جبهه جنگ بروی ولی باید قلب به شهادت فرزندت راضی باشی و خدای نکرده ضعف و سستی از خود نشان ندهی اگر خدای نکرده ضعفی باشد و کشته شدنم به انقلاب بد بین شوی (که میدانم هرگز نمی‌شوی)

نه من دوباره باز می‌گردم و نه خدا از شما راضی می‌شود چرا ناراحت بشوی زیرا به وعده خداوند بزرگ ما زندگی عالیتری را در پیش داریم.

پدر و مادر عزیزم، اگر سعادت شهادت نصیبم شد خوشحال باشید طوری نباشد دیگران شمارا دلداری بدهند طوری باشد که شما به آنها روحیه بدهید هر کس که پیش شما آید با روحیه باز با او صحبت کنید و دعوت به اسلام و پیروی از امام خمینی و حمایت از دولت جمهوری اسلامی کنید.

خداوند بزرگ امانتی به شما سپرده خوشجال باشید که امانت او را به او بازگردانده اید و انشاءالله در روز قیامت با سرافرازی و افتخار محشور شوید.

بخصوص خواهرانم باید هر جا که میروند پیام شهدا را که انشاءا... من هم یکی از آنها باشم به دیگران برسانند و امید وارم در مورد من اغراق گویی نشود و آنگونه که بودم به دیگران برسانید زیرا خدا میداند که در روز قیامت خدا از چه کسانی راضی است شاید کسانی باشند که به جبهه هم رفته باشند و کشته هم بشوند و خدای ناکرده هدف غیر خدا باشد امیدوارم خداوند بزرگ گناهانم را بیامرزد و مرا جز شهدا قرار دهد جریان یک خواب اگر چنانچه شهادت نصیبم شد برای پیشرفت اسلام و باور جوانان و امت شهید پرورمان این خواب را به همه بگویید. روز یکشنبه بعد از ظهر 22/12/60 با چند نفر از برادران هم اتاقی رفتیم حمام من در حمام به بچه‌ها گفتم برادران شاید این آخرین حمام باشد غسل شهادت یادتان نرود و خودم در آخر غسل شهادت کردم و زیر پیراهنم را شستم تا با لباس پاک و بدن پاک بمیرم. شب برادران اتاق بغل ما دعای توسل گذاشته بودند ولی من نبودم و لباسم را می دوختم ساعت تقریباً 10 شب بود رفتم یغلوی (ظرف غذا) را شستم و همانجا وضو گرفتم و آمدم خوابیدم تا همراه بچه‌ها بتوانم برای نماز شب بیدار شوم تقریبا ساعت یک ربع به یک بعد از نیمه شب بود که در خواب دیدم در مقابل ورودی حرمی (نمی دانم حرم کی بود) با بچه‌ها در حال رفت و آمد بودیم مقابل حرم سربازان و پاسداران زیادی رفت و آمد می‌کردند من دیدم یک جوانی سرش را پایین افکند و دارد گدایی می کند و گاهی سرش را طرف آسمان می گ‌رفت وقتی خوب نگاه می‌کردم دیدم برادر حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ ما هست به بچه‌ها گفتم ببینید حاج احمد دارد گدایی می کند وقتی بچه‌ها فهمیدند همگی در مقابلش به ستون و منظم ایستادند و در چند لحظه همۀ لشکریان مقابلش ایستادند در همین موقع ناگاه نوری از آسمان و از بالای سرلشگر تابید و من بی‌اختیار به طرف آن نور جذب شدم مثل جذب شدن آهن به آهن‌ربا و در یک عالم دیگری قرار گرفتم و در یک لحظه فهمیدم که آقا امام زمان عج است با گریه و التماس آقاجان آقاجان می گفتم و بدست و پا می‌افتادم گر چه دست یابی بصورت مادی نبود ولی من با تمام وجود او را احساس میک ردم و همینطور زار زار گریه می کردم و آقا آقا میگفتم حدود یک یا دو دقیقه و شاید کمی بیشتر به این صورت گذشت کاملاً سبک و آزاد شده بودم ولی در یک لحظه دیدم که بدنم فشار می‌آید و یک دفعه بیدار شدم ولی بوی امام را استشمام می‌کردم بی اختیار گریه می‌کردم و به بچه‌ها می‌گفتم بچه‌ها بیدار شوید امام این‌جاست بچه‌ها بیدار شوید امام فرمانده ماست. عرق از پیشانیم می‌چکید تمام بدنم عرق کرده بود و من همینطوری در بیداری گریه می کردم و آقاجان آقاجان می‌گفتم و احساس می کردم که امام در پادگان دوری زد و به طرف جبهه‌ها رفت بخدا قسم در عمرم هرگز چنین خوابی ندیدم و یک کلمه هم دروغ نمی‌گویم بخدا مهدی فاطمه فرمانده ماست و ما انشاءالله پیروزیم من خودم را لایق چنین ملاقاتی نمی بینم ولی نمی دانم چه شد که امام به خواب من آمد وقتی بیدار شدم دیدم در اتاق‌های آن طرف تر چند تا از بچه‌ها دارند مناجات می‌کنند و دعا می خوانند و نماز می خوانند الان هم بخدا بوی امام را هنوز استشمام می‌کنم صبح رفتم به فرمانده مان گفتم او مرا بغل کرد و زار زار گریه می‌کرد من هم گریه می‌کردم و همدیگر را می‌بوسیدیم الان هم که این سطور را می نویسم عازم رفتن به جبهه هستیم و وقت زیادی ندارم که بیشتر توضیح بدم. دوشنبه 24/12/60.

برادر جواد دادفر کنار من خوابیده بود وقتی دید که چنین حالی بمن دست داد مرا می‌بوسید و همه بچه‌ها بیدار شده بودند برادرانی باهم بودیم برادر گلچین، دادفر، شهید بسمی و شهید مدرس و شهید عشقی و شهید مهران ثابت و برادر مهرداد ثابت و برادر ذوالفقاری و زندی و برادر ابراهیمی و برادر بابالو و چند تن از برادران دیگر هم بودند و صبح از من خواستند که حتماً جریان خواب را برایشان تعریف کنم ولی من جز گریه چیزی نداشتم به آنها یگویم و بچه‌ها گفتند تا خوابت را نگویی ماچیزی نمی خوریم و با اصرار زیاد آنها خواب را برای آنها گفتم و تا آخر عملیات یاد حضرت و جمال نورانیش جلوی من مجسم می شد و در سنگر بودم من و برادر ابراهیمی و برادر دادفر همسنگر بودیم که یک برادری از تهران برای ثبت معجزات و ضبط آنها آمد پیش من و حدود یک ساعت در سنگر باهم نشستیم و من تمام مسائل را برایش گفتم و او ضبط کرد تا در تاریخچه جنگ بماند.

قسمتی از وصیتنامه شهید به مادر

مادر مهربانم! مبادا در سوگم شیون کنی و دشمن را خوشحال گردانی مادر من به داشتن مادری چون تو همیشه افتخار میکردم و صداقت و پاکی و راستگویی و انسانیت را از تو آموختم، قلب رئوف طاقت دیدن اشک مارا نداشت اما باید در برابر خدا تسلیم بود و به رضای خدا راضی مادر عزیز و مهربانم گرچه نتوانستم زحماتت را جبران کنم و لیاقت فرزندی تو را نداشتم ولی با این حال شیرت را بر من حلال کن و خطاهایم را ببخش، گاهی شده که به تو تندی کردم و تورا آزردم و امیدوارم خدا مرا ببخشد و تو نیز مرا ببخش، مادر میدیدم که برای ازدواجم اصرار میکردی ولی همیشه این فکر در ذهنم بود که به زودی شهادت نصیبم خواهد شد این بود که جواب منفی می‌دادم و از این بابت ناراحت نباشید زیرا شهادت تنها آرزوی من بود.

مادر عزیزم! خدا انشاءا... به شما صبر عطا کند و شما نیز به نگاهی به بهشت زهراهای ایران بیندازید تا ببینید که جوانی چون من و مادران چون تو فراوانند و شما تنها نیستید از طرف دیگر نگاهی به کربلای حسین بینداز گرجه ما خاک پای حسین و علی اکبر هم نیستیم ولی شما بیاد آنها آرام بگیرید زیرا خون ناقابل ما از خون پاک علی اکبر و قاسم و ... که رنگین تر نیست انشاالله خداوند بزرگ مارا در زمه شهدای کربلای حسین قرار بدهد، مادرم هر چه درباره‌ی خوبی‌هایت بگویم کم گفتم و من که نتوانستم به شما خدمت کنم ولی به خواهرانم سفارش میکنم که واقعا قدر شمارا بدانند مادر جان مثل مادران دیگر شهدا صبور باشی و پیام مرا به همه برسان که از امام اطاعت کنند و از انقلاب دفاع نمایند کسانی را که با انقلاب و امام مخالفند به راه راست بکشانید و اگر به کفر و مخالفت خود ادامه دادند اگر برایتان مقدور است با آنها قطع رابطه کنید تا به اسلام و انقلاب برگردند.

و نصیحت دیگر به جوانان عزیز اینست جوانان کوشش کنند که در مساجد جمع شوند و کلاس قرآن و اسلام شناسی بگذارند و در این رابطه از برادران روحانی و سپاهی و ... کمک بگیرند. در روستا بسیج را تقویت کنید و به این مردم رنج دیده کمک کنید و سلاح برگیرید و با دشمنان اسلام به مبارزه برخیزید هیچوقت سست نشوید و به خدا توکل داشته باشید کارها را فقط برای رضای خدا انجام دهید و از شکست‌های ظاهری بیم نداشته باشید با سختیها دست و پنجه نرم کنید و چون فولاد آبدیده شوید. برادران دانش آموز برای خود کفایی کشور و قطع دست اجانب ضمن فعالیت دینی و سیاسی و نظامی در سنگر علم و مدرسه علم بیاموزید و درس را کنار نگذارید و برادران حزب الهی باید از بهترین شاگردان کلاس باشند اگر چنانچه جنازه‌ام را پیدا کردید هر جا که پدر و مادرم رضایت بدهند دفنم کنید و اگر امکان دسترسی به پدر و مادرم نبود مرا در کنار یارانم در بهشت زهرا به خاک بسپارید و اگر این امکان هم نبود هر جا که توانستید دفن کنید.

والسلام علیکم و رحمة ا... و برکاته

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 


زندگی نامه

شهید فرامرز (محمد) فاميلي سنگسري

فرزند: عبدل­آقا

اوّل ارديبهشت 1339 كودكي در خانه­ي عبدل­آقا فاميلي سنگسري ديده به جهان گشود كه بعدها در دوران جنگ مثل سرو در برابر طوفان هجوم نيروهاي عراقي ايستاد و سر خم نكرد. هنوز روستاي كريم­كلا به اين سرو ايستاده مي­بالد و افتخار مي­كند.

عبدل­آقا حمّام روستا را مي­گرداند. شبانه­روز كار مي­كرد تا لقمه­اي نان حلال سر سفره­اش ببرد. فرامرز (محمد) فرزند اوّل او و ريحانه بود كه با آمدنش شادي زندگي­شان را دوچندان كرد. پدر از همان كودكي روح او را با ياد خدا و عشق به اسلام جلا داد و بذر معرفت و آگاهي را در دل كوچكش پاشيد. دوره­ي ابتدايي را در دبستان زادگاهش گذراند. تنگي معيشت ذرّه­اي از علاقه به درس را در او كم نكرد. تا اين­كه با تلاش و پشتكار فراوان دانشگاه تربيت معلم تهران، رشته­ي ادبيات فارسي قبول شد. پدرش مي­گويد:

«هم درسش را مي­خواند، هم در كارهاي حمّام كمكم مي­كرد. از كم­ترين فرصت براي مطالعه كتاب استفاده مي­كرد چرا كه هدفي والا داشت.»

سوّم دبيرستان بود كه زمزمه­هاي انقلاب از هر طرف شنيده مي­شد. او يكي از انقلابيوني بود كه ساواك و منافقين به دنبالش بودند. هرجايي كه راهپيمايي بود، ‌همه حضورش را احساس مي­كردند. يكي از كساني بود كه مردم را به خدا، رهبري و اطاعت از ولايت فقيه دعوت مي­كرد.

خواهرش، فاطمه مي­گويد:

«هميشه مي­گفت: در كارها به خدا توكل كنيد. اهل غيبت و دروغ­گويي نباشيد. خودش در امانت­داري و صداقت زبانزد همه بود. بسيار قرآن مي­خواند و در نماز جمعه شركت مي­كرد. به اهل بيت خصوصاً حضرت فاطمه ارادت خاصي داشت. در انجام واجبات و ترك محرمات كوشا بود. هميشه در حال كمك به خانواده­هاي بي­سرپرست بود. مي­گفت: اين انقلاب، انقلاب پابرهنه­ها است.»

محمد زندگي ساده­اي داشت و مي­گفت:‌ زندگي دنيا براي رفاه آخرت است. اگر دنياي خوبي داشته باشيد، آخرت خوبي هم داريد. او 14/10/60 به عضويت سپاه درآمد. اوّلين بار كه در فضاي جبهه تنفس كرد،‌ ديگر نمي­توانست از آن دل بكند. جبهه او را سرمست كرده بود. شهادت آرزويش بود و با پرواز هر پرستوي عاشق دلش بي­تاب­تر مي­شد. مادرش بارها به او مي­گفت: «اين­قدر به جبهه نرو. اگر شهيد شوي، من و پدرت هر دو پير هستيم. چه كسي از ما مراقبت مي­كند؟ ما كه كسي را نداريم.» مي­گفت: «مادر! تا خدا را داريد، هيچ مشكلي نداريد. توكل­تان به خدا باشد.» او مدتي به عنوان ارزياب در لشكر محمد رسول­الله مشغول خدمت بود و از تاريخ 16/2/62 تا 28/8/62 با سِمَت معاون گروهان در جبهه حضور داشت تا اين­كه 29/8/62 در عمليات والفجر 4 منطقه پنجوين عراق به آرزويش رسيد و بر اثر اصابت تركش به بدن مفقودالاثر شد و 13 سال بعد به آغوش خانواده بازگشت و در گلزار شهداي كريم­كلاي بابل به خاك سپرده شد.