نام پدر : نصر الله
تاریخ تولد :1334/11/10
تاریخ شهادت : 1363/12/19
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

                                               *وصیتنامه شهید حبیب  الله  افتخاریان*

یا ایتها النفس المطمئنه  ارجعی الی ربک  راضیه مرضیه  فادخلی فی عبادی فادخلی جنتی

با سپاس و ستایش  به پروردگار  تبارک و تعالی و وجود  مقدس  رهبر  عزیز انقلاب  و شهدای  مظلوم کربلا ی وطن   اسلامیان  . نزول الجبال  و الانزل  اعرالله حجتک. ای  جوی روان رزخم خونها ، ای سلاح  بر کف  افتاده  در خاک ها ای مظلوم ها به تاریخ اسلام  لحظه ای  شوق دیدار جلوه  حق  به نور هدی  آن  حق تعالی  بر ما نزدیک   شده است .  به شما  ای خونین  بدنتان  در جوار رحمت   حق  و فضل   خدا خواهیم پیوست.  اما ای رهبر     ای روح  متقی فرزند  عزیز زهرا  اطهر ( ع ) عاشقان  تو  با  آنهمه  درد و بلا  خون  آتش  بیاریت  شتافتند و عاشقانه  به رحمت الهی  پی.ستند و صحنه  انقلاب  حسیینیمان  را به خون  تنشان آغشته   و به  فراز آسمان  های اک  و عرش خدا  پرواز کردند اینجا  صحنه  رشد و تعالی  است  عالمی دارد ،  عالمی  جدا از  همه تباهیها  و غرور  ها ؛ شکیت  و انحطاط  عالمی  پی.ستند  از نور و عشق  بعه الله  در پرتو  توجحید و جهاد , عالمی  غرور  آفرین  بهر شهادت ها  و رستگاری  پروردگار ؛ این ها  همه معنا  است  دقیق  و خالص از شهید و شهادت  ؛ آنها  که زمان هایی  را طو لانی  در این  معنا  می سوختند.....  . آن فیض را با جان ومال می خرند  آنها  قلب ها  و اندیش ها  خالص  و پا ک تر شد و خدای کریم  آنها را  برای  خودش  خریداری کرد  و نزد  خودش برد ؛   چه جان های شیرین  و پر عطوفتی  از این  عزیزان  که در نزد خدا  عزیزتر و گرامی تر شد .  همه  معنا  این ها از  زندگی  به ایمن مفهوم  بود که  جانشان با روحشان  پاک ومهیا  به جوار  رحمت خدا  رفته  و او را  راضی و خشنود  کند و این رضایت  پایدار  است که  چه بسا  ما رهبران  ما , مومنین  ما خون  دل ها  خوردند ؛ زجرها و زخم ها  دیدند  که ایده  پروردگارشان  حاصل گردد  اما  بزرگوار تو نیز  چنین خون دل ها خوردی  یا  رانت خون  دل ها خوردند  خون تنها یشان  مظلومانه  بر زمین ریخت ؛  اشک های نیمه  شب  در محراب   سر سجاده  خدا ریختند.  داغ  جوانان  و پاسداران و مستضعفین  امتت  را دیدی  هم چون  حین ( ع ) در کربلای وطن  خونها  و بدنهای   پاره پاره  دیدی  که در  انتها  ؛ رضایت  حق  و پایداری  اسلام  را تحقق بخشید , شهدا  ما  نیز   چنین بودند و مطلومانه  رفتند آنجا  که ناله  های   امتی مستضعف  قطرات اشک   خانواده های شهدا  ؛  دعاهای  خالصانه   عابدان  نیمه  شب  از درون  انقلابی  بر خیزد ؛ دیگر  چه  هراسی  وچه  غم  از کعبه  دشمن  ؛  دیگر چه  اندوه   از زخم زبان ها  و قساوت   خصم های  غرب  و شرق  و وابستگانش . آنجا  که مفاهیم زندگی  در دل  و قساوت  خصممهای  غرب  و شرق  وابستگانش. آنجا  که مفاهیم   زندگی در دل  مردم فدایی از اسلام  و خدا  و رسولش  باشد سعادت و رستگاری حتمی است. ما به دنبال  .......... ؛ ما مرهون  امت هستیم  ؛ که چنین  دعایی استوار و ایثارگر دارد . اسلام  از اولش  درگیر  مواجه  با این  کینه ها  والی  بوده است  و این سعادتی  است   در این عصر  انقلاب  بسرعت مفاهیم  عالیه اش را برای  رشد و تکاملی  امتش روشن  کرده  و آنها را  به  این  سلاح  در برابر ریشه  های  الحاد کفر ونفاق  قرار داده است  و ما  پاسداران  از این رسالتیم . که  به حق  لباس   سبز  و مقدس  برتن   کردیم  و با خونمان  بیرق  و نفاق  قرار داده  است ؛  سرخش می کنیم وو بر  فراز  کاخ های ابر قدرت ها  به عنوان  لا اله الا الله  ؛ محمد رسول الله  بر افراشته  می کنیم .  ما امت  رسول الله  با این  افتخار که رهبری  چنین به حق  داریم  و با عقیذده ای  از اسلام و نشانی   از پاسدار انقلاب  و با  این همه   شهدا  لیاقت  در حکومت  جهانی مهدی  ( عج )  بودن  را  پیدا کردیم .

 ای مستضعفین ؛ محرومین   جهان سربلند باشید  که  نظام ولایت  امر اسلام  پس از چهارده قرن  بر سر شما  سایه افکنده  و میرویم  بخواست خداوند متعال استمرارش بخشیم . شهادت  مییثاقی است   که انسان  با روح  پاکتر  در محرااب  عبادت  با خدا  بسته  و با خونش   در صحمه پیکار  بعمل  در می آورد .  و این  مفهوم  همان  طر تفکری است  که در روحیه  امت  مسلمان  ,  نقش بسته  و آنها را  به این  پرورش رشد وا داشته  است.  حال خدائی مهربان  دارم ؛ خدائی رحیم  ؛ آن   سمیع لفظ ها  و کلام  های عاشقان نیمه  شب  ؛ ای جلوه نور در تازیکی  شب هایم   او که به هر زبانی  از بندگی  خواندمش پذیرایم شد و امیدوارم  کرد ؛  در فقر نعمتم  داد.

می دانم ... چه ها کرد و چه عیب هایی را ازمن  پوشانید  و از فضل و کرامت  او عذر میخواهم  که نتوانستم  با عمل  و اندیشه  ام  لبیک بگویم  و به جان  بخرم  آنجا  که  در غرور  و کبر و حسد و حسادت ها   و لذائذ شیطانی  مانده بودم  و شاید اسیر شده بودم ؛ او  با دیده  ترحم  بر من  نگریست  و تلاوت  و شیرینی  ذکر و یادش  را جای این لذائذ به من  چشاند و سیربام کرد.

.... (ع) و زینب (س) ،  این میثاق  را  با قطرات  خونم  که در راهت می ریزم  در نزد خودت  ثبت کن . و رحمتی  برایم  بفرست  که پاک  گردم  و خشنود از دبدارت .

 ما  از عمرمان  بهره ای  که اسلام  نداد ه ایم  شاید  این خون ها  ثمره ای  باشد برای  اسلام  عزیز  و این خون ها  که هدیه ای  ات  می کنم  ای خدای رحمان  ؛  کرامت کن و پذیرا  باش  و این  امت  مستضعف  را یاری  کن  و امامان  را پایدارش بدار.

                                                                                                              حبیب الله  افتخاریان ( ابو عمار ) 1363

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد حبيب‌الله افتخاريان*

 

نام پدر: نصرالله

بهمن 1334 به دهمين برگ تقويم رسيده بود كه چونان آفتاب، در تقدیر  «نصرالله و مریم‌بانو» درخشید.

سه سالگي‌اش كه از راه رسيد، غم از دست دادن پدر، روح كودكانه‌اش را آزرد. از این‌رو، تحت سرپرستی عمو و تربیت دینی مادر پرورش یافت.

مقطع ابتدائي «حبیب‌الله»، در دبستان «آیت‌الله نبوی» فعلی زادگاهش «بهشهر» طی شد. سپس، به دليل شرايط نامطلوب مادي خانواده، تحصيل در مقاطع بالاتر را در كلاس‌هاي شبانه، توأم با كار و تلاش از سر گرفت و موفق به اخذ دیپلم شد.

بعد از پايان خدمت سربازی، سال 1355 در اداره برق اصفهان مشغول به كار شد؛ و در همين ايام، مبارزات سياسي عليه رژيم را از سر گرفت. بعد از دستگيري يكي از دوستانش در سال 1356، عازم بهشهر شد و فعاليت­هاي انقلابي خود را در آن­جا ادامه داد. سپس در همين سال(1356)، جهت ادامه تحصیل به آلمان رفت و در دانشگاه عالي فني فرانكفورت مشغول به تحصيل شد.

حبیب‌الله، در آن‌جا بود که با افكار و شخصيت امام خميني(ره)، بيشتر آشنا شد. او حتي براي ديدار با امام، به نوفل‌لوشاتو رفت و براي اقامت در آلمان يا برگشت به كشور، از ایشان كسب تكليف كرد. سپس با ترغيب ايشان نسبت به حضور در صحنه انقلاب، براي تكميل دوره آموزش‌هاي تخصصي، نظامي و چريكي، به فلسطين رفت و از آن‌جا، راهی سوريه و لبنان شد.

حبيب‌الله كه از طرف امام خميني، «ابوعمار» لقب گرفته بود، در 22 بهمن 1357، از محافظان ويژه ايشان در بازگشت به وطن بود.

حبیب‌الله در اسفند همين سال(1357)، در پي فرمان امام(ره) مبني بر تشكيل سپاه، به اصفهان رفت و به عنوان پايه‌گذار سپاه پاسداران اين شهر، تلاش زيادي كرد. سپس، براي مبارزه با غائله ضد انقلاب، عازم گنبدكاووس و بندرتركمن شد و به عنوان فرمانده سپاه پاسداران بندرتركمن، رشادت‌هاي فراواني از خود نشان داد.

با شروع جنگ تحمیلی، ابوعمار از همان آغازين روزهاي جنگ، فرماندهي تيپ 25 كربلا را به عهده گرفت. او با همين سمت، در عمليات‌هاي فتح‌المبين، بيت‌المقدس و رمضان، و خنثي‌سازي حمله دشمن در سرپل‌ذهاب، نقش مهمي ايفا كرد. علاوه بر آن، در جنگ‌هاي نامنظم نیز، با دکتر چمران همراه بود. اگرچه، قائم‌مقام قرارگاه ابوالفضل در جنگل‌هاي گيلان و مازندران، معاونت قرارگاه حمزه و فرماندهي سپاه مريوان، مسئول آموزش نظامی در ستاد منطقه 3، جانشین واحد عملیات در اصفهان، مسئول تشکیل انجمن‌های اسلامی، فرمانده آموزش بسیج در کردستان، فرمانده توپخانه در سرپل ذهاب، فرمانده نیروهای بسیج گنبد، و جانشین تیپ کربلا، از دیگر خدمات ارزنده حبیب‌الله می‌باشد.

«محمدکریم بارنامه» ـ یکی از پیش‌مرگان کرد ـ می‌گوید: «یک روز جهت تعقیب گروهک کومله و دموکرات، به روستاهای اطراف مریوان رفتیم. ما بعد از کسب پیروزی، با یک تویوتای شش سیلندر برگشتیم. همه بچه‌ها گرد و خاکی بودند. ابوعمار ما را در سپاه پیاده کرد و دستور داد که حمام را برای بچه‌ها آماده کنند. من تا آن لحظه فکر می‌کردم که او یک بسیجی اعزامی است. اما بعد، از یک بسیجی پرسیدم: او کیست؟ گفت: فرمانده سپاه است. او با این‌که فرمانده ارتش بود، در آن روز و در آن لحظه بحرانی، پشت تویوتا با ما برگشت.»

از ديگر مشخصه‌هاي ابوعمار، رابطه عميق او با خانواده‌هاي معظم شهدا بود. وی با داشتن روحيه‌اي سرشار از محبت و صميميت، همواره نزد آن‌ها از جايگاهي عالي برخوردار بود.

«رقیه سراجیان» درباره همسرش این‌گونه روایت می‌کند: «نمازش همیشه اول وقت بود. اوایل ازدواج‌مان که به آن صورت نماز جماعت برپا نمی‌شد، ما سعی می‌کردیم که در خانه، با بچه‌ها نماز بخوانیم. او علاوه بر آن، به فرزندان‌مان سفارش می‌کرد که حتما بعد از نماز، ‌یک آیه قرآن بخوانند.»

بانو سراجیان در ادامه گذری به خاطره‌ای دور می‌زند، که خواندنش خالی از لطف نیست: «وقتی عمار سه، چهار ساله بود، همسرم حبیب‌الله اکثر نیمه‌شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت. برایم سوال شده بود که او کجا می‌رود؟ یک شب که از او پرسیدم، گفت: می‌خواهی به تو بگویم؟ گفتم: بله. گفت: فقط اگر آمدی، نترس. بعد، یک شب با هم به یکی از قبرستان‌های اصفهان رفتیم. در آن‌جا برق نبود؛ فضایی بزرگ و تاریک بود. دیدم که او، در انتهای قبرستان، برای خودش یک قبر کنده بود، که به داخل آن می‌رفت و از خدا طلب مغفرت می‌کرد.

و سرانجام، حبیب‌الله در 19 اسفند 1363، در بمباران شهر مريوان، حين كمك‌رساني و هدايت مردم به پناهگاه، به درجه رفيع شهادت نائل آمد. سپس، با بدرقه یادگارانش «محمد، مهدی و محدثه»، تا بوستان «بهشت فاطمه» بدرقه شد.