*وصيتنامه شهيد شيرا... غلامي*
بسم رب الشهدا و الصديقين
با سلام و درود بيكران به روان پاك شهدا و سلام و درود به رهبر كبير انقلاب، اميد مستضعفان و كشتيبان جهان و خورشيد پيرجماران، با سلام و درود به خاتم انبياء و يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر
با اعتقاد به روز رستاخيز و قيامت و خدا و رسولانش و سپاس گذاري از خداوندي كه ما را از پيروان خود و ادامه دهنده راه رسولانش قرار داده و سپاس خدائي را كه بر ما منت نهاد تا اين لباس مقدس پاسداري را بر تنم پوشيده گرچه لياقت آن را نداشتم. اما اين را بايد باور كرد كه در همه زمان بين جبهه حق و باطل اختلاف بود و هر حقي يك امام داشت و هر امام يك كربلائي و هر كربلائي يك امامي و امام كربلاي ما خميني است.
اما شما اي برادران و خواهران و دوستان تمامي سعي شما در پيشبرد انقلاب اسلامي باشد كه با خون هزاران شهيد بارور گشته و اما من راه شهادت را خودم انتخاب كردم و آرزو دارم برادران و دوستان خوبم پا جاي پاي من بگذارند و راهم را كه همان راه جهاد در راه حق است ادامه بدهند و شما خواهران اين را بدانيد حجاب شما كوبنده تر از خون من است و حجاب خود را حفظ كنيد و هيچ توقعي از اين انقلاب نداشته باشيد هر چه انقلاب بدهيد باز هم بدهكار هستيد چرا بخاطر اينكه امريكاي جهانخوار بوسيله نوكر حلقه به گوش خودش يعني صدام كافر و ايادي داخليش سعي دراز بين بردن جمهوري اسلامي كه به رهبري بحق نائب حسيني (امام زمان) و با نثار هزاران جان جوانان اين مملكت بدست آمده دارند؟ و ما هم از اين انقلاب بايد با جان و دل بايد حفاظت كنيم كه كشته شدن در اين راه سعادتي بزرگ است. مخصوصاً در اين زمان كه لبيك به نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان وظيفه همه ما و شماست. (لبيك بگوئيم) چون مملكت زمان حساسي را مي گذراند و سرنوشت اسلام و كفر مي باشد پس اگر كسي به اين ندا لبيك گفته و جانفشاني كرد نبايد در مرگ او گريه كرد و اما تو اي همسرم گرچه شوهر خوبي برايت نبودم بايد مرا ببخشيد و من بر حسب اطاعت از ولايت فقيه كه بر هر امري ديگر بالاتر است به جبهه رفتم كه بتوانم حداقل قسمتي از دين خود را به اين انقلاب ادا كنم و شما اي پدر و مادر عزيز! كه مرا به اينجا رساند كه بتوانم در جبهه حق عليه باطل دوشادوش برادران ديگر برزمم و اين افتخار را براي شما بوجود بياورم و شما را در روز قيامت پيش فاطمه زهرا سلام ا... عليه روسفيد گردانم از شما مي خواهم كه مرا ببخشيد و حلال كنيد.
والسلام
شهيد شيرالله غلامي
فرزند: مُصيّب
روستاي «سَنام» از بخش چهاردانگه ساري در سال 1342 چشم به راه رسيدن كودكي بود با نام «شيرالله».
پدرش، «مُصيّب»، كشاورز بود و مادرش، «سيده نساء»، خانهدار. شيرالله با اَخذ ديپلم رشته فرهنگ و ادب در ساري، در رشته پزشكي دانشگاه اصفهان قبول شد كه به دليل عزيمت به جبهه از ادامه تحصيل بازماند.
اوقات فراغت وي اغلب به فوتبال و كمك به خانواده در امر كشاورزي سپري شد. از اوصاف اخلاقياش همين بس كه فردي گشادهرو و بخشنده بود و در دستگيري از ديگران، پيشقدم. وي در 16/6/1360 الي 9/8/1362 به عنوان بسيج ويژه در پايگاه مقاومت ساري مشغول به خدمت شد. سپس به مدّت 4 ماه در مريوان و در كِسوت مسوول مخابرات گروهان به سَر برد. يك بار هم در حلبچه آسيب ديد. مسوول تداركات گردان عليبنابيطالب و گردان لشكر 25 كربلا نيز از ديگر خدمات ارزنده اين رزمنده متعهد به شمار ميرود. وي همزمان با عضويت در سپاه در 28/8/1362، به سِمَت مسوول انبار پايگاه كياسر منصوب شد.
در نهايت، اين شهيد بزرگوار در 28 فروردين ماه سال 1367 در فاو به ضيافت حق در عرش اعلي پيوست. سپس با بدرقه همسرش، «سيده معصومه موسوي» و يادگارانش، «امكلثوم و ابوذر»، در گوشهاي از گلستان شهداي زادگاه خود آرام گرفت.
پدر، دفتر خاطرات آن روزها را مرور ميكند:
«اغلب در جبهه بود و خيلي كم به خانه ميآمد. به او گفتم: بچّه! مگر جبهه فقط مال توست؟ ميگفت: اگر من نروم، پس چه كسي برود؟ ما بايد براي دين و ناموس به جبهه برويم.»