نام پدر : رضا
تاریخ تولد :1346/03/20
تاریخ شهادت : 1364/11/24
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

 وصیت‌نامه پاسدار بیت امام خمینی (ره)، سردار جانباز شهید محمد حسین (ابوالفضل) غلامي 

یا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ.

به اهل ایمان، آیا شما را به تجارتی سودمند كه عذاب دردناک آخرت نجات بخشد دلالت کنم، ان تجارت این است که  به خدا و رسول او ایمان آورید و با مال و جان در راه خدا جهاد کنید، این کار از هر تجارتی اگر آگاه باشید برای شما سودمندتر است.  (امام خمینی ره)

(ما مثل حسین (ع) در جنگ وارد شده مثل حسین (ع) باید به شهادت برسیم.)

به نام خدایی که انسان را از نیستی به هستی و از هستی موقت به جهان دائم رسوخ می‌دهد و به نام خدایی که جهان در زیر رحمت اوست، خدایا تو خود می‌دانی که من در برابر عظمت تو هیچ هستم که از اول نطفه‌ای و در آخر مرداری بیش نیستم، 

خدایا اگر نصرت تو نباشد من هیچ قدرتی ندارم، مولای من، بارها می‌خواستم به سوی تو پرواز کنم اما این شکسته بالهایم قدرت پرواز نداشت، چون ايمانم به آن درجه والا نرسیده بود و چون اعمال درستی نداشتم چون کمک قلبی ازتو نخواستم، زيرا به زبان می‌گفتم خدا، خدایا هر وقت ازتو دور می‌شوم شیطان بمن روی می‌آورد و مرا به کارهایی واميداشت که رضای تو در آن نبود،

خدایا من با تمام وجودم به درگاه تو توبه می‌کنم، خدایا این بنده ضعیف و گنه کار را درياب و مرا از منجلاب گناهان آزادم کن، می‌دانم روزی باید از این جهان دست شست و بار سفر را برای دنیای دیگر است، خدایا چند روزی دیگر که در این دنیای فانی حیات دارم مرا با مرگي بمیران از بهترین مرگها باشد. خدایا از تو تقاضا دارم که مرا طوری به بمیران که در آن دنيادر پیشگاه اولیائت سربلند باشم، خدایا از نعمت‌هایی که ما داده‌ای شکرگزاریم، نعمت‌هایی همچون مسلمانی، نعمت‌هایی همچون انقلاب، نعمت‌هایی همچون رهبر انقلاب امام خمینی(س) خدایا چگونه می‌توانم شکرگزار این نعمت‌ها باشم. اگر لطف تو نباشد. ما اکنون در موقعی زمان، حیات داریم که عنایت خدا به ما روی آورده است. امروز انقلابی در کشور ما رخ داده است که همچون انقلاب امام حسین(ع) می‌باشد امروز حسینی(ع) در کشور ما ظهور کرده است که زاده همان حسین‌بن‌علی(ع) می‌باشد، امروز درختي در کشور ما سبز شده است که احتیاج به آب دارد، آبی که باید از رگ‌های ما بجوشد و خلاصه باید درخت انقلاب را آبیاری کرد، بسی افتخار است که انسان برای احیای هدف خود كه اسلام باشد به درجه شهادت برسدكه به فرموده امام امت (شهادت در راه خدا زندگی افتخارآمیزی ابدي و چراغ هدایت برای ملت‌هاست).

آری من به جبهه رفتم تا خود را از دلبستگی‌های دنیوی پاک کرده اگر خداوند قبولم نمود ذبیح‌الله شوم. همیشه از خداوند آرزوی این را داشتم که قطعه قطعه و به آن دنیا بروم. الحمدالله خداوند بر من منت نهاد و قطعه ناقابلي از بدنم را قبول کند تا در آن دنیا در جوار اولیائت سربلند باشم. ما بايد افتخار کنیم که مرگی را انتخاب کردیم و مقامی را آگاهانه انتخاب کردیم که نمونه این مقام را نمی‌توانیم پیدا کنیم. خلاصه باید جان‌فشانی کرد برای اسلام. باید تابع ولایتي باشیم که نائب بر حق امام زمان(عج) این روح خدا بر آن رهبری می‌کند. برادرانم تا بع روحانیت باشید که روحانیت هم چون رگهایی هستند که به قلب امام(ره) راه دارند واي کسانی که خود را به این کاروان نرسانده‌اید بدانید اگر دیر بجنبید این کاروان می‌رود وان روز دیگر جز پشیمانی و حسرت چیزی نمی‌ماند. باید راهي را ادامه دهیم که راه حسین علیه‌السلام است، حسینی علیه‌السلام که خونش را تقدیم اسلام نمود. و ما باید خونمان را تقدیم خدا کنیم. بله این خون‌ها می‌رود سیل‌ها می‌شود با تمام سد‌هایی که در برابر اسلام ایجاد شده‌اند را از جلوی خود برمی‌دارد و از بین می‌برد و در نطفه خفه و محو می‌کند. ابرقدرت‌های شرق و غرب باید بدانند که هر وقت ببینیم اسلام کوچک‌ترین خطری را احساس می‌کند انروز ما نمی نشینیم که تماشا کنیم ما رزمندگان تا آنجایی که توان داریم از جان و مال خود دریغ نمی‌کنیم و خون خود را پای درخت اسلام و قرآن ميريزيم که ریشه آن از الله سرچشمه می‌گیرد. به برادران سپاه ارتش و بسیج و دیگر قشرهای نظامی و کلیه کسانی که در خط اسلام و امام(س) هستند توصیه می‌کنم که با تمام وجود گوش به فرمان امام(س) باشید و مواظب باشید که مبادا با کوچک‌ترین سستی‌ امام را ناراحت کنید. و برادران حزب‌الله را از تاکتیک‌های نظامی مجهز کنید و هيچ برد وقت از کار و کوشش دست برندارید كه امروز روز رنج کشیدن است، روزی است که همه باید امتحان بدهیم و آن وقت می‌توانیم از این امتحان سربلند بیرون آییم که کارمان فقط برای رضای خدا باشد و بالاخره باید کار کرد. باید که عده‌ای فدا شوند تا امتي سربلند باشد و اگر اشخاصی خواستند شما را از رفتن به جبهه و یا بسیج باز دارند و يا کسانی شما را تهمت‌های ناروا می‌زنند اهمیت به این حرف‌ها ندهید، چنین اين اشخاص در همه جا هستند،

 حتی در زمان پیامبر (ص) هم بود و تا آخر هم هست، در مقابل این افراد ثابت‌ قدم بایستید و آنها را از جامعه تان طرد کنید.

در کارها از خدا کمک بخواهید و همیشه توکل به خدا کنید و تقوای الهی را پیشه کنید، وحدت را که عامل پیروزی ماست حفظ کنید  و با هم مهربان باشید. اي خانواده‌های معظم شهدا شما امانتی را که در دست داشتید تقدیم خدای بزرگ نمودید دیگر هیچ گونه نگرانی نداشته باشید چون شهدا راهشان را آگاهانه و خالصانه برای رضای حق تعالی انتخاب نموده‌اند شما خوشحال باشید که خداوند معامله‌ای بزرگ و ارجمند با شما نموده است که در مقابل این معامله به شما اجر و پاداش عظیمی می‌دهد. مسئولیت شما و خانواده‌های شهدا، خیلی زیاد است و بسیار سنگین که باید به دوش بکشید و رسالتی مهم که باید انجام رسانید و آن این است که امام را به هیچ‌ وجه تنها نگذاشته و تا اخرين نفس اسلام و انقلاب را یاری کرده و در برابر مشکلات صبر پیشه کنید.

پدر بزرگوارم و مادر مهربانم می‌دانم فراق پسر مشکل است اما مگر اباعبدالله الحسین (س) پدر نبود مگر او برای نجات اسلام و برای عزت اسلام و برای اینکه ما، در آخرت سرافکنده نباشیم جان خود را فدا نکرد، پس ما برای دفاع از اسلام و برای دفاع از حریم خود که وظایف شرعی ماست باید جان خود را نثار کنيم جانی که مربوط به ما نیست. این بدن و روحی كه در بدن ماست این مالی که در اختیار داریم همه امانتي است که به ما سپرده شده است و روزی باید به صاحبش كه الله ميباشد برگردد و این را باید بدانیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم از ما گرفته می‌شود پس بهتر است قبل از این با انکه مرگ به سراغ ما بیاید ما به سراغش برویم، پدر و مادرم اگر لیاقت شهادت را پیدا کردم همچون کوه استوار باشید و دست‌ها را مشت کرده بر دهان یاوه گویان و نق زنان بکوبید و مجال توطئه را به آن‌ها ندهید از شما می‌خواهم صبر را پیشه خود کنید و به یاد خدا باشید که همانا با یاد خدا دلها ارامش می‌گیرد و این را می‌دانم که در زندگی من رنج‌ها و زحمت‌های زیادی متحمل شده‌اید و مشقت‌های زیادی کشیده ايد اکنون که لحظه‌های آخر عمرم را می‌گذرانم هیچ چیزی را ندارم است که جبران کنم ولی با تمام وجودم از شما تشکر می‌کنم اگر در زندگی کاری کردم که باعث رنجش خاطر شما شد خواهش می‌کنم كه مرا عفو کنید، از برادران خود تقاضامندم که اسلحه ا م را بر ‌گیرند و در حفظ سنگرم کوشا باشید که مبادا دشمنان خیال کنند که ما با فدا شدن عده‌ای از عزیزانمان میدان را خالی کنیم، از شما می‌خواهم که تا آخرین نفس پیرو امام باشید و از او اطاعت کنید و حتی یک لحظه از امام جدا نشوید که راه سعادت در همین است. ای خواهران مبادا از خود ضعفی نشان دهید كه موجب خوشحالی دشمنان اسلام شود دوست دارم در هر مجلسی که می‌نشینید زینب وار راهم را ادامه دهید و به مردم نشان دهید که صبر را پیشه خود کرده اید و استقامت و پایداری کنید و خود را برای مشکلات و مصیبت‌های دیگر آماده کنید وحجاب كه مسئولیت سنگینی بر دوش شما می‌باشد وظیفه دارید، در حفظ آن کوشا باشید که شخصیت هر زن در گرو حجاب اوست، در پرورش و تربیت فرزندان خود سعی و کوشش کنید. اخلاق اسلامی را به فرزندان خود تعلیم دهید و به ان‌ها قرآن و احكام بیاموزید، و در آخراز شما خواهرانم كه زحمت‌های زیادی برایم کشيده ايد نهایت تشكر را  می‌کنم و از شما می‌خواهم که اگر در زندگي آزاري از طرف من به شما رسید مرا به بزرگواری خود ببخشید. از کلیه برادران و دوستانی که اگر هرگونه ناراحتی از بنده به شما رسیده می‌خواهم که مرا مورد عفو خود قرار داده تا در آن دنيا به اساني از گردنه مرصاد دور نمایم و از شما می‌خواهم که در آن بی‌تقوا را سرلوحه زندگی خود قرار دهید. مسئله دیگری که لازم است اینجا ذکر کنم راجع به نماز و سخنرانی بنده است البته لازم نیست نام سخنران را ذكر كنم ولي برای که مسئله‌ای نماند جناب حجت ‌الاسلام‌ و المسلمین سید صابر جباری امام جمعه محترم بهشهر را جهت اداء نماز و سخنرانی در مراسم معرفی می‌نمایم در پایان از خداوند برای کلیه مصیبت دیگان  صبر عظیم می‌خواهم.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی (س) را نگهدار

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

فرزند کوچک شما محمد حسین غلامی            

تاریخ 1364/8/8     


زندگی نامه

شهید محمدحسين (ابوالفضل) غلامي ولوئي 

نام پدر: رضا

در بيستم خرداد 1346 در کاشانه «رضا و لیلا» و در روستای «ولو»ی گلوگاه متولد شد.

پدرش كارگر كارخانه پنبه بود. او مي­گويد: «وقتي خداوند اين هديه را به ما عطا كرد، گفتيم: اگر دختر باشد، اسمش را فاطمه ­زهرا مي­گذارم و اگر پسر بود، محمدحسين. وقتي متولد شد، از اين­كه خداوند فرزند سالمي به ما عطا كرد، دو ركعت نماز شكر خواندم. «محمدحسين» که بیشتر «ابوالفضل» صدایش می‌کردیم، شش یا هفت ساله بود كه به او نماز خواندن را آموختم.»

محمدحسین در هفت سالگي براي كسب علم و دانايي، وارد دبستان محل زندگي­اش شد. او تا پایه اوّل راهنمايي را، در مدرسه «دكتر مفتح» فعلی بهشهر پشت سر گذاشت؛ اما چون سال دوّم مردود شد، ديگر ادامه تحصيل نداد.

«رمضان­علي» از خلق‌وخوی برادرش می‌گوید: «در مقابل بزرگ­ترها، حجب و حياي خاصي داشت و به آن‌ها احترام خاصی می‌گذاشت. حق­النّاس را نیز رعايت مي­كرد و دست­درازي به حقوق ديگران را جايز نمي­دانست. مي­­گفت: انسان بايد به حق خود قانع باشد.»

محمدحسين اوّلين بار داوطلبانه در سال 1360 راهی جبهه مريوان شد؛ اما با اصابت تركش به سر، مدتي در بيمارستان این شهر بستري شد.

او در اسفند 1360 نیز، به عنوان مسئول دسته، در مناطق نبرد حضور یافت.

«سیدعیسی حسینی» درباره هم‌رزمش چنین نقل می‌کند: «سال 1360 که برای دومین بار راهی جبهه شدیم، بعد از یک ماه حضور در یک قله و منطقه سخت، جهت استراحت به پشت جبهه برگشتیم. همان روز اول، یک مسئول به جمع بسیجیان آمد و برای عملیات پاکسازی منطقه‌ای در کردستان، اعلام نیاز نیرو کرد. آن روز، محمدحسین اولین نفری بود که داوطلب رفتن شد.»

محمدحسین با بازگشت مجدد به جبهه در سال 1361، در شلمچه از ناحيه چشم چپ آسیب دید.

با این‌که شرکت در  عمليات محرم، منجر به قطع دست راستش شد، امّا همچنان برای رفتن به میدان جهاد اشتیاق داشت. او مي­گفت: «آن­قدر مي­مانم تا به شهادت برسم.»

برادرش «محمداسماعيل» می‌گوید: «تواضع و فروتني­اش در بين همگان، زبانزد بود. در سخت‌ترین  شرايط زندگي مي­خنديد. وقتي مجروح شد و يك دستش را از دست داد، پدر و مادر در بيمارستان مهر تهران به ديدارش رفتند و خيلي ناراحت بودند. او مي­خنديد و مي­گفت: براي دين چيز ناقابلي از جسم خودم را فدا كردم. باشد روزي جانم را فدا كنم.»

محمدحسین در کسوت آرپی‌جی‌زن و تک‌تیرانداز، خدمات ارزنده‌ای از خود ارائه کرد.

او در 5 مرداد 1362 مجدد با مسئولیت دسته، به میادین عملیاتی برگشت.

او در آذر 1362، به عضویت سپاه تهران در آمد و در تیپ حفاظت بیت امام خمینی، مشغول به خدمت شد.

محمداسماعيل در ادامه، مجدد آن ایام را در کلام جاری می‌کند: «او در واحد اطلاعات ـ عمليات لشكر 27 محمدرسول­ الله خدمت مي­كرد. یک‌بار با يكي از دوستانش كه يك پايش قطع بود، به شناسائي رفت. با آن­كه منطقه زير آتش دشمن بود و هر دو معلوليت داشتند، باز هراسي به دل راه نمي­دادند و تا قلب دشمن نفوذ مي‌كردند.»

و سرانجام، محمدحسین در 64/11/24 طی عمليات والفجر 8 در فاو، با سمت مسئول دسته واحد اطلاعات ـ عملیات، هماي سعادت را در آغوش كشيد و به آرزويش رسيد. پيكر پاکش نیز پنج روز بعد، با  تشييع باشكوهی، در گلزار شهداي «بهشت فاطمه» بهشهر  به خاك سپرده شد.