شهید نوروزعلي غلامپور
فرزند: غلام
در يكي از روزهاي زيباي سال 1343 نوروزعلي چشم به جهان گشود. شايد آن روزها هيچ كس از اهالي گلهمحله بابل نميدانست كه سرنوشت چگونه براي او رقم خورد. كسي نميدانست كه سالها بعد بوي خوش اين غنچه نوشكفته همهجا خواهد پيچيد و عاشقان را سرمست خواهد كرد.
پدر نوروزعلي، «غلام»، شغل آزاد داشت و مادرش «امالبنين» خانهدار بود. آنها شش فرزند داشتند و نوروزعلي فرزند سوّمشان بود. او دوره ابتدايي را در مدرسه نوشيرواني گذراند و پس از آن ترك تحصيل كرد و در مكانيكي مشغول به كار شد. آنقدر به پدرش علاقه داشت و برايش احترام قائل بود كه ميگفت: «پدر! ما سه برادريم. اگر روزي 500 تومان به تو بدهيم، خرج خانهات تأمين ميشود. ديگر نياز نيست كار كني.»
نوروزعلي در كنار كار، در پخش اعلاميه، شعارنويسي روي ديوار و راهپيماييها شركت ميكرد. پس از پيروزي انقلاب يكي از افراد فعّال بسيج محلهشان بود. برادرش، رجبعلي ميگويد:
«احترام به پدر و مادر را چون نماز خواندن واجب ميدانست و ميگفت: سعادت و خوشبختي انسان در گرو احترام به پدر و مادر است. در تواضع و فروتني، صداقت و سادهزيستي حرف اول را بين اقوام و دوستان ميزد. دستورات قرآن را سرلوحه كارهايش قرار ميداد و همواره سعي ميكرد ديگران را از خود راضي نگه دارد. هيچ وقت كسي را از خود نرنجاند.»
او با دخترعمهاش سيده وجيه كيانژاد ازدواج كرد و 24/12/61 به عضويت سپاه درآمد، امّا شغل مكانيكي را تا سال 62 ادامه داد. وقتي عراق در 31 شهريور 59 به ايران حمله كرد و جنگ رسماً آغاز شد، وظيفهي خود دانست كه در اين پيكار نقش داشته باشد. هر بار كه در تشييع ياران شهيد شركت ميكرد و ميديد كه اين جوانان جانشان را بر دوش گرفته، به جبهه شتافتند، پيش خود گفت كه چرا من اينجا نشستهام و عظمت اين جانبازيها را از دور تماشا ميكنم. سرانجام طاقت نياورد و اولين بار در سنّ 18 سالگي به مريوان، پاسگاه دزلي اعزام و به مدت 8 ماه در آن منطقه ماند و پس از آن به كردستان رفت و آنجا مسئول محور شهيد چمران بود.
پدرش ميگويد:
«مدتي بود كه به مرخصي نيامده بود. رفتم دنبالش، هرطور بود راضياش كردم 15 روز مرخصي گرفت و با هم برگشتيم. بعد از 5 روز گفت: پدر! بايد برگردم. گفتم: هنوز 10 روز از مرخصيات مانده است. گفت: پدر! اگر خانه بسازي كه سقف نداشته باشد، آيا شب را در اين خانه سر كني؟ گفتم: نه. گفت: چرا؟ گفتم: خب اوّل سقفاش را درست ميكنم. گفت: پدر! من بايد بروم. چرا كه آن بچهها سنگر براي استراحت ندارند. آنها نياز به جا و مكان دارند و رفت. »
بار آخري كه از كردستان برميگشت، چهار كبك با خودش به منزل آورد. به مادرم گفت: اگر اين چهار كبك مردند، يعني من به شهادت رسيدم. اگر فرار كردند، يعني من اسير شدم. اگر زخمي شدند، يعني من زخمي شدم. پس از اعزام، يك روز صبح مادرم از خواب بلند شد، ديد هر 4 كبك مردند. فهميد كه او به شهادت رسيد.
نوروزعلي در آخرين اعزامش به مريوان 7/11/62 بر اثر اصابت تير به قلبش به شهادت رسيد و پيكر پاكاش را پس از تشييع در گلزار شهداي گلهمحله بابل به خاك سپردند. روحش شاد.