نام پدر : قلی
تاریخ تولد :1343/09/01
تاریخ شهادت : 1365/10/21
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

                                     *وصیتنامه شهید ایرج (یاسر) غرایاق زندی*

 

 

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک الفائزون. (سورۀ توبه آیه 20)

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند                  فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                            دیوانۀ تو هر دو جهان را چه کند

با نام و یاد خداوند بخشایش گر مهربان که آسمانها و زمین در ید قدرت اوست با حمد و سپاس بی انتها به درگاه با عزمت رب العالمین و رب الکونین، با عرض ادب به محضر با عزمت رسول گرامی الله محمد بن عبدالله (ص) با آرزوی تعجیل در فرج آقا و مولایم مهدی موعود صاحب العصر و الزمان (عج) با امید به صحت و سلامت بیش از پیش برای امام روح الله با آرزوی پیوستن انقلاب با عظمتش به انقلاب مهدی موعود (عج) با امید تحقق یافتن پیروزی نهایی برای سلحشوران غرب و جنوب، با آرزوی برافراشته شدن پرچم حکومت اسلامی در سراسر گیتی.

با امید فراهم آمدن موجبات خلاصی جند در بند اسلام، با آرزوی ریشه کن شدن ظلم جهانی به سرکردگی ابرجنایتکار عصر آمریکای جهانخوار، با امید برچیده شدن حکومت جبار سوسیالیست شرق و با آرزوی ریشه کن شدن حکومت فاسد و غاصب اسرائیل صهیونیست، و با امید حشر شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی با شهدای صدر اسلام، و با سلامی گرم و خالصانه به شما امت باوفای امام روح الله خمینی که وفای خویش را در ازمنه و امکنۀ مختلف، قبل و بعد از انقلاب خونبار اسلامی به رهبری این ابرمرد تاریخ اسلام به ثبوت و عینیت رسانیده اید مطالبی به عرض می رسد.

امیدوارم طاعتم هر چند قلیل و ناچیز و غیرقابل توجه است مقبول درگاه حق تعالی واقع گردد و خدای عزوجل از دریچۀ فضل و بخشش بر ما بنگرد، نه از دریچۀ عدل و عدالت که ما را تاب و توان عدالت خداوند متعال نمی باشد، و در این صورت حقاً در آتش دوزخ غوطه خواهیم خورد و باز از این منجلاب، هیچ چیز و هیچ کس را یارای یاری رسانیدن بر ما مقدور نمی افتد الا خدای باریتعالی. پس هان ای خدای درهم کوبندۀ ستمکاران و های ای یاری دهندۀ مستضعفان و هان ای خدای ویران کنندۀ کاخ مستکبران، بر من باد طاعت و بندگی و عبادت و سپاسگزاری از نعمات بی انتهایت و به جا آوردن حق الوهیت، و در مقابل از تو می خواهم تا مرا نیامرزیدی از این دنیا مبر و باز از تو خواهانم هر چه زودتر موجبات اخلاص و استغفار و آمرزش خطاها و ذنوبم را فراهم ساخته و از این زندان بس مخوف و دردناک رهایم سازی.

ای بندگان خدا! ای امت دلیر و قهرمان حزب الله! راهتان پررهرو، فکرتان پیروز و عقیده و ایده تان تا همیشۀ تاریخ مستدام باد.

از شما می خواهم تا در تداوم بخشیدن به خط خونین و گلفام شهدای گرانقدر مان که از خون پاک و مطهرشان سراسر دشت خوزستان و بلندی های سر به فلک کشیدۀ کردستان آغشته گردید و هم اخیراً از خون شهدای عملیات شرق دجله، این خونهای پاکی که توانبخش نهالهای ایمان و اخلاص و فداکاری و گذشت گردیدند تا اینکه طراوت و شادابی را در باغ همیشه سبز جمهوری اسلامی نگهدار و حافظ باشند، تجلیل بعمل آرید، تا خدای تبارک و تعالی هم از شما راضی و خشنود باشد و هم در قبال مسئولیتی که از این ریخته شدن خونها به گردنتان است سرافراز و خوشحال و خرسند برآئید و ای خانوادۀ محترم و معظم شهدا، صبر و شکیبایی بیش از پیش بر شما باد و همچنین بر شما از سوی خدای تبارک و تعالی بشارت و مژدۀ بهشت جاویدان باد.

و شما ای خانوادۀ عزیز و گرامی اسرا و مفقودین و مجروحین و معلولین! خدای بزرگ بر شما اجری بی انتها عنایت بفرماید و انشاالله اندوه و حزن هجران بر ایمانتان فائق نیاید و همیشه همچون قبل در راه ایمان به خدا و رسول و ائمه معصومین مقاوم و استوار باشید که این استقامت و مقاومت و بردباریتان مشتی است محکم و بنیان کن بر پیکر رو به زوال غارتگران جهان خوار و کمکی است در جهت نابودی و اضمحلالشان.

در ضمن لازم و ضروری می دانم خطاب به پدر بزرگوارم که در طول زندگی پر مشقت خویش جز تلاش و کوشش و مساعدت در جهت برآوردن حوائج اهل بیت خود و عبادت و بندگی خدای بزرگ راهی دیگر نپیموده اند عرض نمایم که تا روزی که پا به عرصۀ وجود گذاشتیم مسافری بیش نبودیم لیکن در این مسافتری که برایمان مقرر نموده اند ناظر و شاهدی موجود می باشد که همانا خدای بزرگ است، پس ای مسافران دنیا هر چند این مسافرت بر شما ناگوار است و تحملش دشوار و ثقیل می افتد، لکن تقبل موضوع به انتها رسیدن خط به صورتی مطلوب مدنظر است و آن شرایط کسب نمی گردد الا با وجود ایثار و گذشت و اعتقاد بیش از پیش به مبانی و اصول دین و مذهب گهربار اسلام و نشئت گیری از خط سرخ و والای اباعبدالله الحسین که با اعتقادی مملو از عشق و ایمان علی اکبر و علی اصغر و دیگر عزیزانش را در راه خدای بزرگ اهدا نمود و خود نیز با اعتقادی عظیم و پر هیبت و غبطه برانگیز به شهادت رسید.

از خدا می خواهم بر شما ای مادر گرامی و عزیزم! صبر و اجر عطا فرماید، شمایی که در طول تاریخ زندگی خویش به صورتی مستمر و همیشگی در کنار و همدوش پدرم که او نیز برخودار از این ویژگیست تلاش و کوشش وصف ناپذیر پرداخته اید تا اینکه دست احتیاج و نیازمندی به سوی هیچ کس دراز ننمودید که این تنها در بعد دنیوست لیکن در بعد معنوی قضیه هم چه در رابطه با موضوعات جانبی زندگی و چه در موضوع اصلی زندگی که غرض از آن تمام کلیتش می باشد بسیار تلاش گر و ساعی بوده اید و ما را همچون شمعی فروزان از نور وجود خویش متنعم می نمودید. از شما برادر بزرگوار و ارجمندم استدعا دارم که به یاد ما تنها در تعارض و جبهه گیری در مقابل منافقین و از خدا بی خبران که با آنها در برخوردید بیش از پیش کوبندگی و اقتدار بخرج داده و در کار علم آموزی به سایرین کما فی السابق با تمام هم و غم خویش بکوشید و برای اینکارتان حقاً و مطمئناً اجری بی منتها خواهد بود و شما نیز از آن مستعفیض خواهید گشت.

ضمناً هم برای خواهرهایم در محدودۀ خانواده و هم برای کلیۀ خواهران امت حزب الله در جامعۀ اسلامی لازم بعرض می دانم که: ای خواهران ارجمند در پایداری و استقامت خویش بیش از پیش مستقیم باشید و در استمرار حرکت متخذۀ خود همچون بیشتر تلاش وافر بخرج دهید و در این راه جانفشانی نمائید. در مقابل بی حرمتی و بی اعتنایی نسبت به عقیده و خط سیاسی شهدا و امت حزب الله ساکت ننشینید و با عکس العمل خویش پشت دشمنان اسلام را بخاک آرید. امید است که در این راه خدا یار و یاور و ناصرتان باد.

توصیه ها و پیشنهاداتی نیز به همسر گرامی و ارجمند خود دارم که به عرض می رسد، خدایم ببخشاید و بیامرزد از قصور و کوتاهی که در سوی عدم برآوردن رضایت و جلب خوشنودیتان مبادرت نموده ام و هم از بی توجهی که نسبت به شما اعمال ورزیده ام (هر چند بظاهر) اینک که تو را در دسترس ندارم تا رضایت خاطرتان را جلب نمایم که متعاقباً رضایت و خوشنودی خداوند نیز در آن موجود است کسب گردد تنها به خدای عزوجل پناه می برم باز شما را بدین مطلب توجه می دهم که موضوع حق الله را شاید خدای بزرگ از نقطه نظر لطف و عنایت بر ما بنگرد و ما را ببخشاید لیکن در موضوع حق الناس که یکی از موارد آن حق همسر می باشد بر شماست که فضل و بخشش و بزرگواری به خرج داده و عطوفت و مهربانی خویش را همچون قبل به سویمان معطوف دارید زیرا حقاً بدین مطلب نیازی شدید و مبرم موجود است. در رابطه با طلب حلالیت از سایر دوستان و آشنایان هم از شما می خواهم که که نیابتاً این مورد را تقبل فرموده و بر ما منت نهید.

در موضوع فقدان صوری ما همین بس که دارای صبری ایوب گونه بوده و با توکل به خدا و ذکر او از حلم والایی بهره مند باشید تا اینکه دشواری و سختی فراق بر شما سهل و آسان گردد.

و اما از حال خود برایت بگویم: بدان و آگاه باش و از اطمینان کامل قلبی برخوردار باش که پس از فانی شدن از این دنیای بس دون و سفله (در صورت عنایت و التفات خدای بزرگ نسبت به ما که از آن نیز اطمینان نسبی حاصل است) در دیار عقبی و سرای جاویدان در انتظار رسیدن تو خواهم بود تا اذن خدای بزرگ بر این موضوع حاصل آید و شما را در آن دیار به نزدمان آورد لازمۀ انتظارمان اینست که این کلام امام علی همواره ورد زبانتان باشد که: « اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته و کل خطیئه اخطاتها»

تا خدای منان بر شما نیز منت نهاده و طاعتتان مقبول درگاهش واقع گردد که بدین موضوع هم به شما بشارت می دهم که حقاً تحقق خواهد یافت. انشاءالله.

همسر گرامیم! در صورت تولد فرزندی از شما که همانا هدیه و امانتی است از سوی خدای بزرگ بر ما و امتحان بزرگی است بر کلیۀ والدین حقیقتاً بر شماست که در حفظ و حراست از او و ساختن اخلاقیات و خصوصیاتش که می بایست و با ویژگیهای ایثار و گذشت و خدمت در راه خدا و اعتقاد به مبانی محکم اسلامی عجین باشد، کمال همت و دقت را به خرج دهید که البته این استقامت و استطاعت را به عینه در شما می بینم.

در پایان باید گفت:

 

 

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                          چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم                 آن که آورد مرا باز برد در وطنم

«والسلام»

به تاریخ بیست و چهارم اسفند هزار و سیصد و شصت و سه هجری شمسی

 


زندگی نامه

شهید ایرج (یاسر) غرایاق زندی

فرزند: قلی     

سال 1343، میرزا قلی مشغول ساختن خانه اش در چالوس بود. وقتی ساخت خانه تمام شده (( یاسر )) به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود. زندگی کمی سخت می گذشت. اسم شناسنامه ای اش ایرج بود، ولی همه او را یاسر می شناختند.

وقتی به سن مدرسه رسید، دوره های ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را به سلات گذراند. دوره ی دبیرستان به حال و هوای انقلاب خورد بود. اوهم مثل همه ی انقلابیون شیفته ی امام شد و پا به پای دیگر تظاهرکنندگان به راهپیمایی ها و تظارات می رفت. پس از پیروزی انقلاب عضو بسیچ شد وبا شروع فعالیت های بسیج،  تغییری اساسی در برنامه های زندگی اش داد.

تصمیم اش را گرفته بود، می خوست پاسدار شود. تا سال 1361 در گردان تخریب پادگان المهدی چالوس حضور داشت ، دوره های آموزشی تخصصی را یکی یکی پشت سر گذاشت. بعد از اینکه مهارتهایش را در این محیط به نمایش گذاشت، بالاخره در سال 1363 رسماً به استخدام سپاه درآمد.

مهیار حاجی نوری، هم محلی شهید در مورداستخدام شهید می گوید: 

(( روزی در منزل پدر خانمم کردیچال بودم. بعداز اذان مغرب وعشا بود که یاسر به اتفاق پسرعمویش به آنجا آمد. بعد ازاحوالپرسی ومقدمات صحبت، گفت:(( من ازسپاه برگه ی معرفی گرفتم و شما را معرف خود کردم . برایم این فرم رو پر میکنی؟ به نظرت من می توانم به سپاه بروم؟)) درجواب گفتم:(( این فرم ها را با جان و دل برایت پرمی کنم. چه کسی بهتر ازتو)).

ازهمان آغاز کارش و ورود به این وادی درواحد تخریب بود.

پادگان، نزدیک محل زندگی شان بود. در ساعت هایی که پادگا ن نبود، به خانه می آمد وبه پدردر اموری که داشت، کمک می کرد. پدرو مادرش ازاوراضی بودند. همیشه دوشادوش آنها کار می کرد. از هیچ کاری ابایی نداشت وبا همه ی این درگیری ها از خواندن درس جا نماند. دانشگاه قبول شد. وحین خدمت تحصیل هم می کرد.

فرمانده ی تخریب لشگر آن زمان، سردار رحیم بردبار بود.

به اتفاق تعدادی از برادران گردان به قرارگاه کربلای اهوازاعزام شد. مدت کوتاهی ازخدمتش در سپاه نمی گذشت که به عنوان مسوول انفجارات تخریب لشکر منصوب شد. با ابراز لیاقت وشایستگی به سمت جانشین فرماندهی واحد تخریب لشگر رسید. به شهید بردبار اصرار می کرد که به دیدار امام برود.

پدرش می گوید: (( بالاخره دیدارنصیبمان شد. من ویاسرو مادرش به دیدار امام رفتیم. هیچ وقت اینطوری خوشحال ندیده بودم. در پوست خودش نمی گنجید. ))

انگار دیدار امام نیروی زایدااوصف را به او داده بود. با عزمی جزم به ادامه ی خدمتش پرداخت. به عنوان مربی تخریب در پادگان المهدی چالوس در حالت آموزش بود که به علت انفجار تی ان تی، دستش ازمچ قطع شد. با همان مصدومیت به خدمت ادامه  می داد.

شاید نصیحت کلامی از شهید شنیده نمی شد، ولی همین حضورش و خدمت خالصانه اش همه را دعوت به حضورمی کرد.

مجروح بود. چشم هایش کم سوشده بود، ولی بازدر جبهه حضور پیدا می کرد. در سال 63 با کسی که دوستش داشت وآرزو می کرد خداوند همسری مؤمن ومتعهد بدهد، ازدواج کرد. یاسر، مرد جنگ ، مهربان وفرزندی پرتلاش بود. عمر با برکتی داشت. در عین حال چندین چندین امور مهم را رتق وفتق می کرد.

صدای عملیات کربلای5 ازدور شنیده می شد. فرماندهان اش شهید نوبخت و بردباربودند. یاسر، مسولیت سنگینی داشت و به عنوان جانشین فرمانده گردان تخریب باید انجام وظیفه می کرد. شکستن معبرها با او بود.

هم رزم اش، جعفر طاهری می گوید: 

(( در تاریخ 12/10/65 درحدودساعت 6 بعدازظهراین جانب با برادرشهید زندی وچند تن ازبرادران، به خاک دشمن جهت تخریب پل دشمن رفتیم. ناگهان انفجاری رخ داد. من و برادرزندی حدود 3 متر باهم فاصله داشتیم. شدت انفجار به حدّی بود که ایشان و چند نفرز برادران دیگر براثر آتش انفجار پودر شدند. مابقی پیکرشان درمنطقه جا ماند.))

 یاسر حتی راضی نبود جایی از این زمین را اشغال کند. او عزّت مندانه زندگی کرد و دوست داشت فرزندی داشته باشد تا راه پدرش را ادامه دهد، ولی فرصت دیدار پیدا نکرد. یاسر، فرزند کوجک شهیدزندی، 7 ماه پس از شهادت پدر پا به عرصه ی وجود گذاشت و یاد وجای خالی پدر را زنده کرد.

باقی مانده ی پیکر مطهر شهید در یوسف رضای چالوس به خاک سپرده شد و روحش برای همیشه از بند قفس آزاد گشت.

شهید بزرگواردر فرازی ازوصیتنامه اش می فرماید:

(( از روزی که پا به عرصه ی وجود گذاشتیم، مسافری بیش نبودیم. لیکن در این مسافرتی که برایمان مقررنموده اند، ناظر و شاهدی موجود می باشد که همان خدای بزرگ است. پس ای مسافران دنیا! هرچند این مسافرت بر شما ناگوار و تحمّل و تقبّل اش دشواراست، ولی ایثارو گذشت در راه دین، این سفر را شیرین می کند.

در موضوع فقدان سوری ما همین بس که دارای صبری ایوب گونه بوده و با توکل به خدا و ذکراو از حلم والایی بهره مند شوید تا دشواری فراق بر شما آسان گردد.))