*وصیت نامه شهید حسین اصفهانی*
«بسم رب الشهداء والصدیقین»
«آنانکه گفتند پروردگار ما خدای یکتاست و بر این ایمان پایدار ماندند فرشتگان رحمت بر آنان نازل شوند و مژده دهند که دیگر ترسی و حزن واندوهی از گذشته خود ندارید. بشارت باد شما را به بهشتی که خدایتان وعده داده است»
سلام!
سلام می کنم به همه آن کسانی که به نوعی وصیت نامه من در دست آنها قرار می گیرد.
من حسین اصفهانی فرزند رضا در آخرین لحظات عمرم می خواهم مطلبی را خدمت شما عرض کنم. به فرمان امام امت به میدان نبرد آمده ام تا در صورت لیاقت داشتن جزء شهدا باشم و در کنار مولایمان امام حسین(علیه السلام) قرار گیرم.
خوانندگان محترم! به نماز اهمیت دهید و سنگر نماز جمعه را هیچ وقت خالی مگذارید. خوش اخلاق و خوش برخورد باشید تا از این طریق بتوانید باعث جذب جوانان به سمت دین شوید.
به خواهران عزیزم و به همسر محترم خودم عرض می کنم که زینب وار زندگی کنید. حجابتان را رعایت کنید تا مبادا دشمن از ضعف ایمانی شما بر شما تسلط یابد. به فکر آخرت باشید که سرای جاودانی در انتظار شماست. برایم دعا کنید. دعا کنید که شهید شوم و از این دنیای پست و فانی نجات یابم.
همسرعزیزم! شما را به خدا می سپارم. از بچه هایمان خوب مواظبت کنید و متدین تربیت کند تا پیش مولایم شرمسار نباشم.
همه شما را به خدای بزرگ می سپارم.
خداحافظ
شهید حسین اصفهانی
فرزند: رضا
حسین اصفهانی در سال 1338 در روستای هریکنده ی بابل چشم به جهان گشود . مقطع ابتدایی را در مدرسه روستای هم جوار گذراند و برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی به شهر بابل رفت او در آن روزها رنج کمبود مادی را با پوست و گوشت خود لمس کرد تا بالاخره با موفقیت به کسب دیپلم نایل آید .
دوران خدمت سربازی او مصادف بود با اوج انقلاب در سال 1357 ، با صدور فرمان امام مبنی بر فرار سربازها از پادگان ها او به شهر قم سفر کرد وبا تهیه عکس ها و اعلامیه های امام ، آنها را بین دوستان و آشنایان پخش نمود . با پیروزی شکوهمند انقلاب و تشکیل کمیته به این نهاد پیوست و مدتی در آن به فعالیت پرداخت تا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت . از همان آغاز به عضویت سپاه در آمد و با خلوص نیت برای پیشبرد انقلاب و اسلام کار کرد .
با حمله ناجوان مردانه نیروهای بعثی عراق به شهرهای مرزی به جبهه غرب « ایلام » رفت و از ناحیه گلو زخمی شد . پس از بهبودی نسبی فعالیت خود را دوباره آغاز کرد و در بیشتر ماموریت ها با منافقین در شهر و روستا به مبارزه برخاست.
او همیشه با مردم مستمند، لسوز و مهربان بود و از سرمایه داران و ضد انقلابیون نفرت داشت . بالاخره در ماه مبارک رمضان سال60 ، در شهر بابل با زبان روزه مورد حمله گروهک های مزدور منافقین قرار گرفت و روزه خود را با خون، افطار کرد. شهادت او آن چنان پاسداران را در بهتی عظیم فرو برد که به قول فرمانده عملیات سپاه بابل انگار بازوی عملیات سپاه را از دست داده بودند.