نام پدر : ابراهیم
تاریخ تولد :1343/04/07
تاریخ شهادت : 1364/04/22
محل شهادت : هور

زندگی نامه

شهيد «احمد عليزاده»

نام پدر: ابراهيم

دومين فرزند «ابراهيم و هاجر» بود كه در سال 1342، در روستاي «افراتخت» قدم به هستي نهاد؛ نوزادي برخاسته از دامان پدر و مادري كشاورز و باايمان، كه با عرق جبين، در به‌دست آوردن رزق حلال، روزگار مي‌گذراندند.

«احمد» كودكانه‌هايش را در جمع خواهر و برادرانش سپري كرد و با محبت آن‌ها قد كشيد.

او بعد از طي دوره ابتدائي، وارد مدرسه راهنمایي «استقلال» رودبار آمل شد؛ اما در پايه دوم اين مقطع، به دليل عزیمت به جبهه، از تحصيل دست كشيد.

مادرش در بيان تقيدات ديني فرزندش مي‌گويد: «در انجام واجبات و ترك محرمات، كوشا بود. ماه مبارك رمضان نيز تا اوقات سحر بيدار بود و گرم مناجات. علاوه بر آن، در كتاب‌خانه، يك هيئت قرآن تشكيل داده بود.»

احمد كه علاقه فراوانی به پدر و مادرش داشت، همواره در برابر زحمات آن‌ها احساس شرمندگي مي‌كرد و مي‌گفت: «چطور مي‌توانم اين‌همه شب‌زنده‌داري‌هاي مادر و خستگي‌هاي پدرم  را جبران بكنم!؟»

در بيان خلق‌وخوی احمد، همين بس كه در حسن‌خلق، زبانزد بود و در رفتار با بزرگ و كوچك، تواضع داشت.

زمزمه‌هاي انقلاب كه همه‌جا پيچيد، او نیز به جمع مردم كوچه و خيابان پيوست و به شعارنويسيِ بر در و ديوار شهر پرداخت.

او كه تحت‌تأثير اندیشه‌هاي «شهيد مطهري» و ديگر اساتيد بود، آثار آن‌ها را به كتاب‌خانه محل مي‌آورد و روزها بين ديگران توزيع مي‌كرد. او شب‌ها نيز، با همراهي دوستان، دعاي توسل و كميل برپا مي‌نمود.

بعد از پيروزي انقلاب، احمد جامه بسيجي به تن كرد.

او در واقعه تاريخي «6 بهمن» آمل نيز، حضوري چشمگير داشت. برادرش «علی» در این مورد می‌گوید: «در زمین کشاورزی مشغول کار بود که به او خبر دادند در آمل درگیری رخ داده است. او بلافاصله موتور کشاورزی را به من سپرد و خودش برای کمک به مجروحین، به آن شهر رفت. دو شبانه‌روز بعد هم با لباس خونی برگشت.»

احمد علاوه بر آن، جهت مقابله با گروهك‌هاي ضد انقلاب، به روستاهاي همجوار مي‌رفت و عليه آن‌ها شعار مي‌نوشت. حتي يك بار با يكي از اين افراد درگير شد.

احمد از 13/12/1360 الي 2/2/1361، به عنوان مسئول دسته در پايگاه مريوان منصوب شد.

در 8/2/1361 نیز در «بانه» از ناحيه دست راست جراحت پيدا كرد؛ هم او که حضور در جبهه را وظیفه شرعی می‌دانست و شوق فراوانی به بودن در جبهه داشت.

احمد در 21/8/1362 به عضويت سپاه پاسداران آمل در آمد و در واحد حفاظت و اطلاعات مشغول به خدمت شد.

در نهايت، او در 22 تیر 1364، طي عمليات قدس 2 در منطقه هورالعظيم، به فيض عظيم شهادت نائل آمد؛ و سه روز بعد، با وداع همسرش «عاليه درزي»، در گلزار شهداي روستاي «اورطشت» به خاك آرميد.

 


وصیت نامه

                                      *وصیت نامه شهید احمد علیزاده*

 

 

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

 

کسانی­ که در راه خدا کشته شده­اند، مرده مپندارید بلکه آنان زنده­اند و در نزد خدای خویش روزی می­خورند. (قرآن کریم)

اسلام خون می­طلبد و قربانی می­خواهد و من به پیروی از حسینم و خمینی عزیزم خون می­دهم تا اسلام پایدار بماند. به نام آن کسی که زینت زبان­ها و یادگار جان­ها نام اوست. با درود و سلام به حسین­بن­علی (ع) سالار شهیدان و با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با سلام به ملت شهیدپرور ایران که با خون پاک خود نهال نوپای اسلام را آبیاری کردند.

اما هدفم از رفتن به جبهه این است که اول می­دانم گلوله­های دشمن قلبم را تکه تکه کرده و خونم را خواهد ریخت. رهبرم را شناختم. رهبرم حسین است و من به ندای هَل مِن ناصر یَنصُرنی حسین زمان لبیک گفته­ام و در کربلای ایران که قلب­های زیادی در آن به خاکستر سرد تبدیل شد و لب­های زیادی جان را به جان آفرین تسلیم کردند خواهم جنگید و هر روز عاشقان زیادی به دیدار معشوق می­روند. اما من هم امانت خدا در این زندان خاکی هستم که نمی­خواهم در بستر بی­تفاوتی بمیرم. می­خواهم عاشقانه بروم به دیدار معشوق و این را وظیفه خود می­دانم که به اسلام و مسلمین خدمت کنم. اسلام اگر با کشتن من پایدار می­ماند، پس ای خمپاره­ها و ای رگبار مسلسل­ها قلبم را دریابید. خونم را بریزید تا لاله­های سرخ اسلام بروید و با خونم پیام اسلام صادر شود.

امّا پیامی به تو دارم ای مادر! خوشحال باش که چنین فرزندی را برای اسلام و قرآن فدا نموده­اید و حلالم کن که مرا از کوچکی تا به این سن رسانیدی، چون زحمت بسیار برایم کشیده­ای. همیشه صبور باش و امام را دعا کنید و حرف امام را گوش کنید و هم عمل کنید. ای پدر عزیز و مهربان! این پیام را برای شما می­گویم که بعد از شهادتم هیچ­وقت گریه مکن و همیشه فکر زندگی خود باش و فرزندان دیگر خود را چنان تربیت کن که راه برادر خود را ادامه بدهند و ای پدر عزیزم! شما هم مثل حسین (ع) صبر داشته باشید و با مردم رفتار خوب داشته باشید تا بتوانید آخرت خوبی را به دست بیاورید و فکر خانواده شهدای دیگر هم باشید. و مقام شما و خانواده شما خیلی زیاد است.

ای برادران! اسلحه به زمین افتاده مرا به دست بگیرید و به جنگ و نبرد بستیزید و حرف امام و حرف پدر و مادر را گوش بدهید چون آن­ها سعادت ابدی شما را می­خواهند.

ای خواهر عزیزم! مثل زینب باش و زینب­گونه صبر و استقامت داشته باش و حجاب خود را حفظ کن چون حجاب تو کوبنده­تر از خون من است.

ای همسر عزیزم! هرچند شوهر خوبی برای تو نبودم، مرا عفو و حلالم کن که در این مدت کمی که از ازدواج ما گذشت، مدت کمی با هم بودیم و از تو می­خواهم بعد از شهادتم همان­طوری که قبلاً احترام پدر و مادر مرا داشته بودید، الان هم داشته باشید و طبق دستورات اسلام عمل بکن. حجاب خود را حفظ کن؛ چون حجاب تو باعث خشنودی من است و کمی به فکر همسران شهدای دیگر هم باشید که آن­ها در چه حال­ا­ند. و یک پیام کوچکی به ملت شهیدپرور دارم. ای پدران عزیز! فقط نماز خواندن و روزه گرفتن عبادت نیست. فکر جهاد در راه خدا هم باشید، زیاد به فکر مال دنیا نباشید چون این مال دنیا چشم آدم را می­بندد. فرزندان خود را به جبهه بفرستید چون اسلام نیاز به آن­ها دارد و بعد از ما اسلحه­مان را آن­ها باید از زمین بردارند.

ای خواهران عزیز! حجاب خود را حفظ کنید، نگذارید دشمنان اسلام نقشه خود را عمل بکنند. کاری کنید که نقشه آن­ها نقش برآب شود إن­شاءالله. امیدوارم خداوند بزرگ خون­های ما را قبول کند و شما بازماندگان را صبر و اجر عنایت فرماید. دعای امام و رزمندگان را فراموش نکنید.

                                                                                                  خداحافظ. دیدار به امید آخرت.

 

الهی سینه­ای ده آتش­ افروز         در آن سینه دلی ده وان دل همه سوز

                                                                                               

  تاریخ شهادت: 22/4/64

                                                                                                       محل شهادت: هور