نام پدر : محمد حسن
تاریخ تولد :1340/07/27
تاریخ شهادت : 1365/02/10
محل شهادت : فاو

زندگی نامه

                           *زندگی نامه شهيد محمدرضا (بهروز) علي­پور*

 

نام پدر: محمدحسن

اگرچه نامش «محمدرضا» بود، امّا اغلب «بهروز» صدايش مي­زدند. چشم و چراغ «محمدحسن و نرگس» كه در 27 مهر 1340 قدم به كاشانه اين زوج متديّن نهاد و زندگي­شان را غرق در شادي ساخت.

تحصيلاتش به ديپلم رشته اقتصاد در زادگاهش بابلسر ختم مي­شود.

با گفته­هاي «كاظم»، گذري به خصوصيات اخلاقي برادرش می‌زنیم: «سعي مي­كرد نهايت احترام را به ما بگذارد. هيچ­گاه با تندي با كسي برخورد نمي­كرد و حتّي به كوچك­ترها هم احترام مي­گذاشت. صداقت در رفتار و گفتارش زبانزد بود. سعی می‌کرد تا جایی که از دستش بر می‌آید، در حل مشکلات دیگران کمک کند. در کارهایش نظم خاصی دیده می‌شد.»

«نرگس نعمتي» از همسرش این‌گونه ياد مي­كند:‌ «فردي ساده­زيست بود و تلاش مي­كرد كه وسايل راحتي ما را در زندگي فراهم كند. در رفع مشكلات نيز سعي مي­كرد از ديگران مشورت بگيرد.»

در نخستين روزهاي پرشكوه انقلاب اسلامي، تحت تأثير فعاليت­هاي برادرش «علي­اصغر»، او نیز چونان قطره‌اي به سيل خروشان انقلابيون پيوست و همگام با آنان، خواستار براندازي حكومت جور شد. علاوه بر آن، در توزيع اعلاميه­هاي امام‌خميني و بيداري اذهان مردم نيز، فعاليت داشت.

هم‌زمان با آغاز تحركات منافقين، جهت سركوب عناصر ضدّ انقلاب، به طرح جنگل ملحق شد و در جنگل­هاي آمل به اداي تكليف پرداخت.

مدّتي نيز به سِمَت محافظ حاج‌آقا «سليماني» ـ امام‌جمعه سابق بابلسر ـ انتصاب يافت.

با روايت هم‌رزم ديرينش «ولي­الله نعمتي»، فصل ديگري از زندگاني محمدرضا را ورق مي­زنيم؛ «گاهي كه به عمليات مي­رفتيم، با وجود اين­كه ديروقت به مَقر برمي­گشتيم، امّا مقيّد بود كه اوّل وقت براي نماز صبح بيدار شود.»

آقای نعمتی در ادامه می‌گوید: «او دلبستگي دنيايي نداشت. اين خصوصيت او حتّي بعد از ازدواجش هم براي من مشهود بود. مي­گفت: من خودم را براي زنده­ ماندن نساختم.»

و سرانجام، محمدرضا در 10/2/1365 در جاده فاو ـ بصره، جامه سرخ شهادت را به تن پوشانيد و به خيل دوستان شهيدش پيوست. سپس، با بدرقه تنها يادگارش «محمدحسن»، در «امام­زاده ابراهيم» بابلسر آرام گرفت.

یکی از دست‌نوشته‌های محمدرضا قبل از عملیات بستان؛ «رزمندگان داخل اتاق نشسته بودند. وارد سنگر که می‌شدی، همه اسلحه به دست،  با سربندهای «لا اله الا الله» یا «ابا عبدالله» آماده نشسته بودند. وقتی می‌پرسیدی: چرا مثل شب‌های قبل شوخی نمی‌کنید؟ جوابی نمی‌آمد! خدایا این عزیزان، قبل از شهادت به چه می‌اندیشند؟! دست هر کس قلمی و کاغذی بود. وقتی می‌پرسیدی: چه می‌کنید؟ فقط سر بالا می‌کردند و می‌گفتند: «وصیت‌نامه!» به راستی شاید اینان از شهادت خود باخبر بودند.»  


وصیت نامه

                                    * وصیت نامه شهید محمدرضا علی پور*

 

                                                                        بسمه تعالی

 

آنان که امام خلق می دانندش          از جان و دل عاشقانه می خواهندش

بگـذار که من خلاصه گــویم            این نسل زود است تا که بشناسندش

 

الان که حفظ و پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی را به عهده گرفتم، لازم می دانم که وصیت نامه ای بنویسم چون نمی دانم که شهادت کی با اجری به سراغ من می آید. آیا لیاقت دارم که جزء اولیاء الله شوم یا خیر؟ چون خداوند فرموده است: «من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلي ديته و من علي ديته فانا ديته، هر كس مرا طلب كند، مرا مي يابد و هر كه مرا بيابد، مرا مي شناسد و هر كه مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر كسي مرا دوست بدارد، عاشقم مي شود و هر كه عاشقم بشود، عاشقش مي شوم و هر كس را كه عاشقش بشم، او را شهید می کنم و هر كس را که من شهید کنم، ديه او به گردن من است و هر كس كه به گردن من ديه دارد، من خودم ديه او هستم.»

«اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک، خدایا به من عطا کن توفیق شهادت را در راهت »

پدر و مادر، بارها که نظر می کنم و تجسم می نمایم صحنه کربلا را، دلم از سوز و عشق به لقاء الله اشک می ریزد و آرزو می نمایم، کاش هزار جان می داشتم و در صحنه کربلا بودم و جان خود را در راه خدایم نثار می کردم. وقتی نظر می کنم به طفل شیرخواره حسین، وقتی نظر می کنم به علی اکبر حسین ---- پرپر شده و در راه عدالت خداوندی، آن وقت در خودم تعمق می نمایم، چرا ما نباید با این خون ناچیز خود اسلام را آبیاری کنیم و همچون سلمان صدر اسلام، سرافراز نباشیم. یا محمد(ص)، قسم به آن شکنجه هایی که کشیدی، قسم به آه دلت ما را شفیع روز قیامت گردان. علی اصغرها و علی اکبرها و قاسم ها رفتند به راه انبیاء و الان این شهیدان چشم به ما دوخته اند که چگونه از دستاوردشان که جمهوری اسلامی است، مواظبت می کنیم و چگونه به ندای حسین زمانه، خمینی کبیر لبیک می گوییم. هر ---- دارد و آن خطش مبارزه بر علیه کفر پیشگان و من برای همین عضو سپاه پاسداران که یک گوشه از قلب امام است، شده ام با بینش باز قبول کرده ام چون می دانستم هر سپاهی خالصی که در راه خدا گام بردارد جزء سربازان مهدی است و او را ------ از خدا بی خبر بسویم شلیک شد، فریاد تکبیرم را بلند گردانم. شهید کردن ما پاسداران هنر نیست، چون خود را آماده شهادت کردیم. مادرم، فکر کن که انسان چگونه این همه زیبایی ها و پاداش ها و در ورای همه نور خدا و معجزات خدا را در این انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی ببیند ولی خودم را از آن بی نصیب گردانم. مادرم، رزمندگان پاسداری بودند، که می گفتند، مادرمان به ما امر کرد که اگر جلوتر از رزمندگان نباشید در جبهه، شیرمان را حلال نمی کنیم. بله شهید مطهری می فرماید: ((اگر انسان ها می خواهند در چیزی رقابت کنند، باید که در دستیازی به نعمت های الهی در قیامت رقابت کنند.)) برای همین من با آگاهی و شناخت و با یقین می روم ---- جهاد بسوی خدا، بسوی شهادت، تا هنگامی که دشمن را به لرزه بیاندازیم. نمی خواهیم به سادگی کشته یا مجروح شویم، می خواهیم تا به رنج دیدگان جامعه های فردا بگوییم که زندگی در رفتن است (معاد) «انا لله و انا الیه راجعون»، نه به مقصد رسیدن، که مقصد پایان زندگی انسانی است که یکسان به مرگ می رسند ولی همه یکسان زندگی نکرده اند. باید در راه پیروزی بود. ای یتیمانی که در شب های زمستان تا صبح می لرزید و رواندازی ندارید. ای مادران پیری که همیشه دعای خیرتان همراه و بدرقه راهمان بود و ای پیر مردان ریش سفید که ------ بودیم و شما ای تمامی رنج کشیدگان ایران و جهان، بدانید که ما فعالیت و کوشش خود را در راه دفاع از انقلاب اسلامی ---- ایران که چشم شما بدان است، کردیم و در راه کشته شدن ما را چه باک که شهادت آرزوی ماست اما شما دیگر تنها ----- نگویید «یا حسین یا لیتنی کنت معکم» که دوران عمل فرا رسیده، اسلام و حسین را یاری دادن با جاری شدن خونمان است ---- حکومت مان تغییر می کند و به حکومت عدل الهی آخرالزمان متصل می شود «و لا یخلف الله وعدوا ان وعد الله حق»

درود بر خمینی که از چشمه جوشان اسلام سرچشمه می گیرد. مادرم و پدرم، کوه باش و چون کوه استقامت کن، لحظه ای از نام و یاد خدا غافل مباشید.

وصیت من به همسر و فرزندم:

«یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَ أَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَّکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِن تَعْفُواْ وَ تَصْفَحُواْ وَ تَغْفِرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ »

((ای اهل ایمان بدانید که زنان و فرزندان شما هم برخی که شما را از اطاعت و جهاد و هجرت در دین بازدارند، دشمن شما هستند. از آنان حذر کنید و دل از محبت آنان بر کنید و اگر از عقاب آنها پس از توبه آنان عفو و آمرزش و چشم پوشی کنید، خدا هم در حق شما بسیار آمرزنده و مهربان است.))

تاریخ نویسد اسامی انسان هایی که در صف یاران امام حسین(ع) پیوستند و پشیمان خواهند شد. انسان هایی که در این صف به کاروان حسین (ع) پیوستند.

خدمت همسرم و فرزندم محمدحسن سلام

خودتان بهتر می دانید و بهتر می شناسید که راهی که من انتخاب نموده ام، راهی و صراطی است که اولیاء خدا انتخاب نموده اند و در این راه جان ها و مال ها فدا شد چون ما بندگان خدا خود را کسی نمی دانیم و صاحب و مالک مان خدا است. دلم نمی خواهد و فطرتم به من اجازه چنین جسارتی را به آیین اسلام نمی دهد که اسلحه بر دوش در سنگرم و در رکاب امام بجنگم. دلم نمی خواهد که مهدی(عج) را ببینم، آن وقت مهدی(عج) بپرسد، چه کردی در جنگ؟ آن وقت من ذلیل بگویم، آقاجان عشق به زندگی، پدر، مادر، همسر، فرزند، خواهر و برادر چشمم را کور کرده و قلبم را تیره و تار ساخته، نه هیچ وقت چنین دلیلی را قبول نمی کنم. مگر ما از کجا آمده ایم و به کجا می رویم و آمدن مان بهر چه بود.

همسرم، اسلام را آن طور که هست بشناس. اسلام درباره شهیدان می گوید، آنها زنده اند و نزد خدا روزی می خورند. می دانی ناراحتی ای که بیشتر ما انسان ها می کشیم، چه است؟ این است که ما شهیدان را از آن خود می دانیم، از آن خدا نمی دانیم. اگر قبول کنیم که آنچه هستیم، خدا می خواهد که باشیم، پس چرا تسلیم رضای خدا نباشیم. بله از خدا می خواهم که عقد قلبم و روح من را از اسلام جدا نکند. همسرم، از تو می خواهم که زینب گونه باشی و زینب گونه زندگی ات را بسر ببری. می دانم که اگر من به وصال یاران حسین (ع) پیوستم تو ناراحت می شوی، ناراحتی نه از شهادت، ناراحتی از اینکه کسی را داشتی که سایه ای بر سرت و فرزندت بود. اما سایه اصلی را خداوند بر سر بندگانش می گستراند، صبر را پیشه خود ساز. همسرم راضی نیستم که در ----- بسر ببری. البته این را بدان که خیال می کنیم که الان همسران شهدا کسی را ندارند و ناراحتند، بلکه حقیقتاً شادند و خداوند نظر لطف بر اینها دارد و روسفید اند در محضر خدا.

از اینکه این مدت که ازدواج کرده ام از زندگی با تو بسیار راضی بوده ام. از تو تشکر می کنم و اما مسئله دیگر، بعد از شهادت من به تو می گویم که آنچه که دوست داری زندگی ات را بسر ببر و تو را مختار در تصمیم هایت می کنم. البته احسان به پدر و مادر من و خودت را فراموش نکن. از فرزندم مواظبت و پرستاری کن تا او هم همچون پدرش بتواند لباس رزم بر تن کند و بر خصم کافر بتازد و فرزندم محمد عزیز را به تو می سپارم. اما فرزند عزیزم، محمد، خیلی دوستت دارم. پیشانی مبارکت را می بوسم. از اینکه پدرت راه حسین بن علی(ع) را رفته است، ناراحت نباش بلکه خنده بر لبانت باشد. زندگی ها سپری می شود و اعمال نیک ما انسان ها می ماند. پس تو هم سعی کن اخلاق نیکو و وارسته ای داشته باشی. دلم می خواهد که تو هم پاسداری از اسلام بکنی و از یاران امام باشی. اگر توانستی بعد از مدرک تحصیلی دیپلم، راه طلبگی را پیشه کن. خدا تو را حفظ کند برای اسلام. اسلام نیاز به انسان های پاک دارد.

---- جهاد بود گفته امامت را بر جان گیر و به جبهه ها برو و نگاه نکن بر انسان هایی که در خانه نشستند و امام را یاری نمی کنند. اینها که شیون و گریه زن ها، آنها را از جنگ بازداشته است، بدبخت ترین انسان ها همین ها می باشند. انشاء الله روزی بشود که در قدس نماز بخوانیم. می دانم که به کربلا می رویم، اگر من نرفتم تو بجای من برو و بر ضریح امام حسین(ع) بوسه بزن و بگو پدرم گفته: ((اَشْهَدُ اَنَّکُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِکُمْ لاحِقُونَ، گواهی می دهم که شما از ما پیشی گرفتید و ما هم انشاء الله به شما خواهیم پیوست.))

بله، فدای مظلومیت امام حسین(ع) بروم. امام سجاد در وصف خود می گوید: ((منم پسر آن آقایی که او را به معراج بردند و به مقام قاب قوسین رساندند، منم پسر آن آقایی که حج خدا را بجا آورد و سعی بین صفا و مروه کرد.)) بالجمله تا رسید به اینجا که فرمود: ((انا ابن محمد المصطفی، انا ابن علی المرتضی، انا ابن فاطمه الزهرا)) رسید به کلماتی که اهل مجلس را آتش می زد. نوشته اند که اهل مجلس در مسجد جامع دمشق حتی عمامه ها را از سر انداختند. فرمود: ((انا ابن من قتل عطشانا، منم پسر آن آقایی که او را با لب تشنه کشتند.)) بله فرزندم، بگذار گلوله ها بر سر ما ببارد اما ذلت را قبول نکنیم و رهایی را به دنیا می فروشند و فریب مقام و منصب دنیا را می خورند. جنگ ما، جنگ حق علیه باطل است. سلام مرا به امام برسان. خیلی شما را دوست دارم و برای شما دعا می کنم. اگر شهید شدم، شفاعت تان می کنم. خداحافظ شما باشد.

«محمدرضا علی پور»  

***********************************************