*توصیه نامه شهید محمد علی گل زاده*
سفارش من به شما این است که نسبت به انقلاب و رهبر عزیزمان وفادار باشید. از روحانیون متعهد پیروی کنید. در انجام واجبات و ترک محرمات بکوشید. حق الناس را رعایت کنید. با قرآن مانوس باشید و نماز جمعه و جماعت را ترک نکنید. دعاهای کمیل و توسل را هرچه باشکوه تر برگزار کنید. و از خواهران عزیزم می خواهم که در حفظ حجاب خود کوشا باشند.
شهيد محمدعلي گلزاده
فرزند: غلامرضا
برادرم – محمدعلي – فروردين 1344 به دنيا آمد. ما در روستاي بالا باييكلاي بابل زندگي ميكرديم. خانوادهي ما متديّن و سادهزيست بود. پدر و مادرم هشت فرزند داشتند. برادرم فرزند پنجم خانواده بود. آنها بچههايشان را از همان كودكي با سنت دين اسلام آشنا ميكردند.
من و محمدعلي در چنين خانوادهاي رشد كرديم و بزرگ شديم. برادرم دوره ابتدايي را در مدرسه محل گذراند تا سال اول راهنمايي را در مدرسهي آيتالله سالكي فعلي به پايان رساند. محمدعلي از همان كودكي بسيار صبور و مظلوم بود. نمازش را سروقت ميخواند و روزههايش را ميگرفت. كم حرف ميزد كه نكند غيبت كسي را كرده باشد. در نماز جمعه شركت ميكرد. ارادت خاصي به اهل بيت داشت و به آنها توسل ميجست.
تحول فكرياش متأثر از روحاني محلمان و بيانات حضرت امام بود. مطيع محض دستورات ولايت فقيه بود و براي جامعه روحانيت ارزش خاصي قائل ميشد. خانوادهام هر وقت اصرار ميكردند كه ازدواج كند، ميگفت: «من مثلاً داماد صدام هستم. بگذاريد از دامادياش دربيايم، آن وقت.»
وقتي سال 62 به عضويت سپاه درآمد و حقوق بگير شد، مقداري از حقوق خود را به خواهرم كه خانهسازي داشت، ميداد. بقيه را هم براي همسايهي ما آقا مسلم ميفرستاد. وقتي معترض ميشدم كه چرا به آقا مسلم پول ميدهي، ميگفت: «زماني كه مدرسه ميرفتيم، او خوراكي ميفروخت، نميدانم در ازدحام جمعيت موقع خريدن خوراكي، پولم به دستش ميرسيد يا نه. اين پول را ميدهم تا جبران آن روزها شود و حقالنّاس برگردن من نباشد.»
او كه در زمان انقلاب سنّ كمي داشت و نتوانست آنجور كه دلش ميخواست در پيروزي انقلاب سهمي داشته باشد، با پيروزي انقلاب به عضويت بسيج درآمد و در انجمن اسلامي محل هم فعّال بود. همزمان به كلاسهاي امدادگري ميرفت.
برادرم وقتي وضعيت جنگ را ديد و دريافت كه به امثال او نياز فوري است، در قبال جنگ خودش را مسوول ميدانست. براي عمليات والفجر 6 به دهلران اعزام شد و در تاريخ 5/12/62 در اين عمليات به شهادت رسيد. پيكر پاكش هرگز به آغوش خانواده بازنگشت و در خاك دهلران جاويدان ماند.