نام پدر : اسماعیل
تاریخ تولد :1338/08/01
تاریخ شهادت : 1360/09/20
محل شهادت : گیلان غرب

وصیت نامه

                                        * وصیت نامه شهید جعفر علیپور*

 

                                                           بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خدای محرومان و بنام خدای مظلومان و بنام خدای متقین و بقول ابوذر، بنام خدای مستضعفین.

«الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون» (سوره توبه - 20)

((آنان که ایمان آوردند و از وطن خود هجرت گزیدند و در راه خدا با مال و جانشان، جهاد کردند، آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.))

با عرض سلام به ساحت مقدس ولی عصر امام زمان روحی و ارواح العالمین له الفدا و درود بر منجی انسانیت و رهبر مسلمین و مستضعفین جهان و امید استضعاف کشیده شدگان جهان، خمینی، که از خدا می خواهم که از عمر ما بکاهد و بر عمر پر برکتش بیفزاید و درود فراوان بر شهیدان اسلام از هابیل تا حسین و از حسین تا کربلای ایران. و سلام و درود بر ملت رزمنده و بیدار و شهید پرور ایران و سلام و درود بر شما ی پدر و مادر زحمتکش و رنج دیده اما بزرگوار و سلام و درود بر آن همسر مهربان و دردمند پر استقامتم. بلی مقاوم و استوار همچون سکوی آهنین در برابر آن همه ناهمواری ها و دشواری ها و سختی ها و تهمت های ناروا. ای پدر و مادرم و ای همسرم، از شما می خواهم بعد از مرگم صبر پیشه کنید، چون این راهی را که انتخاب کرده ام همان راه یگانه پاسدار کربلا، حسین بن علی(ع) است که برای احقاق حق مستضعفین از مستکبرین، خون خود و همراهانش را در این راه داده است و راه علی(ع)، آن الگوی عدالت در جهان است که می فرماید: ((جهاد دری از درهای بهشت است که بر روی بندگان ویژه خدا باز می شود.))

خداوندا از تو می خواهم مرگم را در رختخوابم قرار ندهی، بلکه مرگی را نصیبم کنی که در آن افتخار است یعنی کشته شدن در راه هدفم اسلام.

و اینک با یاد تو و برای تو که همان گرفتن حق مستضعفین و محرومین کشورمان از متجاوزین است به جبهه می روم. اما نه برای انتقام بلکه برای احیای دین و مکتبم و تداوم انقلابم. خدایا از تو یاری می طلبم که مرا به سویی هدایت کنی که خود صلاح می دانی تا هر قدمی که بر می دارم و هر گلوله ای که شلیک می کنم به یاری تو باشد و درد و زجر خیلی شیرین هر گلوله ای را که به بدنم اصابت می کند با یاری تو و برای تو تحمل کنم.

اما اگر افتخار کشته شدن در راه هدفم (شهادت) نصیبم شد، همگان بدانند که آگاهانه انتخاب کرده ام و آگاهانه جنگیده ام و آگاهانه به ابدیت پیوسته ام و فریاد سر می دهم که من فدای مکتب خمینی و راه خمینی و مرام خمینی که همه اش راه خداست، می شوم. نه یکبار بلکه هزاران بار دوست دارم که فدای مکتب اش شوم چون راه نجات مردم به استضعاف کشیده شده بدست فئودال ها و مزدوران شیطان بزرگ، آمریکای جهانخوار را در مکتب اش دیده ام.

و اما ملت محروم و مستضعف ایران برای تداوم خط انقلاب اسلامی و خط امام، این حضرت آیت الله منتظری است که می تواند نقطه ی امیدی برای ما باشد، پس دعا به جان ایشان و تبلیغ برای او در کنار خط امم یادتان نرود.

و اما همسرم (وصی ام)، به فرزند عزیزم سمیه بگو که پدرت خیلی دوست داشت که بر بالای سرت باشد ولی هدفش را مقدس تر دید و به تو ای همسرم، این برایت افتخار باشد که با توجه به اتهامات ناروایی که به شوهرت زدند، شوهرت دست از هدفش نکشید و راه خود را ادامه داد تا خونش را فدای عقیده اش کرد.

و تو همسرم، ثابت کردی که همچون فاطمه(س) دل از دنیا بریده ای و این را خوب فهمیده ای که دنیا جز گذرگاهی بیش نیست و فقط محل امتحان ما انسان هاست. خدا را باید شکر کنیم که ما را مورد آزمایش خود قرار داد، چون برای هر بنده ای سختی های خاصی را نمی دهد مگر برای بندگان مخصوص خود. پس باید شکر کرد و از خدا کمک خواست که خودش ما را در قبولی این آزمایش یاری فرماید. البته من خود را لایق چنین امتحانی نمی دانستم و خدا را شکر می کنم که این لیاقت را به من داده است. همسرم، بسیار چیزها بر من گذشت که حقم نبوده و تهمت ها زدند که حقم نبود و باز خدا را شکر می کنم که مرا یاری کرد تا تحمل کنم و تحمل کردم و می کنم، به خاطر هدفم (همان انقلاب اسلامی ما به رهبری امام عزیز ما خمینی) خوشبختانه همه این تهمت هایی که به من زدند، حتی تا موقع اعزام به جبهه، نتوانست مرا از هدفم جدا کند چون راهم را شناختم و آن را خواهم پیمود و این موانع را حتی اگر شده با اهدای خون خود کنار خواهم زد تا به هدفم که جز اسلام نیست، برسم.

اما اینهایی که این تهمت ها را به ما زدند و می زنند، مقصر نیستند چون این گونه به گوششان رسانده اند و آنهایی که در مورد ما به اینگونه قضاوت رسیده اند، انشاءالله از روی قصد و غرض نبوده است.

به هر حال همسرم، ناراحت نباش و توکل بر خدا کن و بس و از خدا بخواه که در هیچ لحظه ای از زندگی مان ما را به حال خود وامگذارد، انشاءالله.

پدر و مادر و همسر گرامی، از شما می خواهم که در مجلسی که برایم بر پا  می کنید، به هیچ وجه آن کسانی که ما ملت مستضعف را به استضعاف کشیده اند، راه ندهید و به هیچ وجه اسراف نشود و به جای خرج کردن در مجلس من، این خرج ها صرف آن جنگ زدگانی شود که به عناوینی بی سرپرست شده اند. باز هم شما را به صبر سفارش می کنم. چون خداوند می فرماید:

«الذین اذا اصابتهم مصیبته قالوا انا لله و انا الیه راجعون» (بقره - 156)

((آنان که چون به حادثه سخت و ناگواری دچار شوند، صبوری پیشه کرده و گویند ما به فرمان خدا آمده و بسوی او رجوع خواهیم کرد.))

در پایان چند کلمه ای با شماها تمام کسانی که به نحوی با این انقلاب انسان ساز موافق یا مخالف هستید، نکند این روزی و نعمتی که خدا به ما اعطا کرده است، از دست بدهید، نکند امپریالیسم شرق و غرب، مخصوصاً شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار که تمام ساعات خود را برای نابودی این انقلاب صرف می کند، موفق شود و دوباره نظام غیر انسانی و ظالمانه دلخواه خود را بر شما حاکم کند. نکند خدای نکرده ما راه گمراهان را برویم تا امپریالیسم دوباره گرده ی این ملت رنج دیده و مستضعف را سوار شود و خدا نور خود را از ما بگیرد. بیایید قبل از آنکه بر سر خود بزنیم، راه درست را انتخاب کنیم یعنی همان راه اسلام که خط امام است و خط روندگان اصیل آن راه یعنی آیت الله منتظری و مشکینی. درود بر امام خمینی، رهبر مستضعفان جهان و مرگ بر مخالفان امام.

                                                                                                         «والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

«جعفر علیپور - 19/9/1360»

 

***********************************************

    


زندگی نامه

شهید «جعفر علیپور»

نام پدر: اسماعیل

«صبح روز آخرین اعزامش، من به اتفاق او و پسرم «مجید» در پادگان امام حسن مجتبی، با هم عکس یادگاری گرفتیم. در همان حین، بنده خدایی از من پرسید: این دو نفر چه نسبتی با تو دارند؟ گفتم: پسرانم هستند. هر کدام هم دو، سه بار به جبهه رفتند. «جعفر» با شنیدن این حرف، خیلی ناراحت شد. گفت: بابا! رفتن فی‌سبیل‌الله این است!؟ بعضی از خانواده‌ها شش شهید می‌دهند، اما حرفی نمی‌زنند.»

به بهانه پدرانه‌های «اسماعیل»، گذری به تقویم سال 1338 می‌زنیم؛ آن‌گاه که در آغازین پگاه آبان ماه، صدای گریه‌ «جعفر» در کاشانه او و همسرش «زهرا» طنین‌انداز شد.

جعفر نخستین ثمره این زوج زحمتکش و متدین، و برخاسته از روستای خوش آب و هوای «آمیجکلا» از توابع «پازوار» بود.

به جهت مهاجرت خانواده، دوره ابتدائی تحصیلی‌اش در دبستان روستای «کاسگرمحله» بابل طی شد. سپس با پایان مقطع راهنمایی، تحصیلاتش را تا دیپلم انسانی در دبیرستان «علامه» در بابل ادامه داد.

وی که هماره خود را به زیور فضائل نیک می‌آراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری ازآنان، پیشتاز. علاوه بر آن، به سبب ملاطفت در رفتار و صدق گفتار با دیگران نیز، از محبوبیتی فراوان برخوردار بود.

در بیان تقیدات دینی جعفر، همین بس که در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی دیگرگونه به خرج می‌داد و از انجام محرمات اهتمام می‌ورزید. قرآن، این آیه‌های نورانی حق را نیز، پیوسته به گوش جان می‌سپرد و در عمل به فرامین آن می‌کوشید.

با گفته‌های پدر، فصل انقلاب فرزندش را این‌گونه مرور می‌کنیم: «زمانی که او و دوستانش در محل، تظاهرات می‌کردند، یک عده معترض شدند که چرا آن‌ها این کارها را می‌کنند؟ من از جعفر پرسیدم: چرا چنین فعالیت‌هایی را انجام می‌دهید؟ گفت: مگر رساله امام خمینی را تو به من ندادی!؟ گفتم: چرا! گفت: مقلد چه کسی هستی؟ گفتم: امام خمینی. گفت: این تظاهرات به فرمان ایشان است.»

پدر در ادامه سخنش می‌گوید: «یک روز معترضین محل، از او خواستند که با دوستانش به تکیه بروند و با هم به مباحثه بپردازند. ایام عزاداری امام حسین(ع) بود. آن شب جعفر و «قربان‌علی زارع‌پور» به همراه عده‌ای از دوستان‌شان، با پایان تظاهرات، به سقاخانه محل رفتند و با مخالفان به مناظره نشستند. فردا صبح یکی از همان مخالفان به من گفت: دیشب جعفر و همراهانش ما را قانع کردند. برای همین، ما هم به جمع آن‌ها پیوستیم. فردا شب، جمعدوازده، سیزده نفره جعفر و دوستانش، به چها، پنجاه نفر تبدیل شد که برای برپایی تظاهرات، به محله‌های هم‌جوار می‌رفتند.»

تکثیر و توزیع اعلامیه‌ها و نشریه‌های سیاسی ـ انقلابی در راستای بیداری فکری اذهان مردم، از دیگر اقدامات پرویز در آن ایام به‌شمار می‌رود.

هم‌زمان با آغاز تحرکات عناصر ضدانقلاب در کشور، جعفر در 16/10/1358 جهت دفاع از وطن، رهسپار منطقه شد.

او در 4/8/1359 با پوشیدن جامه پاسداری، به عنوان گشت گروه ضربت در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بابل به ادای تکلیف پرداخت. سپس، در همین سال به جبهه شوش عزیمت کرد.

پرویز که در کسوت فرماندهی گروهان خدمات ارزنده‌ای ارائه نمود، در 2/8/1360 با انتصاب به سمت مسئول دسته، رهسپار مناطق عملیاتی شد.

و سرانجام، او در 20 آذر 1360 با حضور در عملیات والفجر در گیلان‌غرب، به مقام شامخ شهادت دست یافت. پیکر پاکش نیز بعد از شش روز، با بدرقه همسرش «انسیه علیپور» و تنها یادگارش «سمیه»، در بوستان شهدای کاسگرمحله آرام گرفت.