شهید «احمد علیپور»
نام پدر: علیرضا
«روز عروسیاش که همه ما منتظر آمدنش بودیم، او در مراسم تشییع جنازه شهید «یحیینژاد» در بابل به سر میبرد. وقتی ساعت سه بعدازظهر برگشت، از او پرسیدیم: کجا بودی؟ گفت: برای تشییع جنازه شهید رفته بودم. گفتیم: مگر امروز، روز دامادیت نبود!؟ گفت: این کار واجبتر بود!»
گلگفتههای «حسنعلی»، ما را به تقویم سال 1337 میبرد؛ آنگاه که صدای گریه برادرش «احمد»، در کاشانه «علیرضا و عذرا» طنینانداز شد. کودکانههای احمد در طبیعت زیبای «کاسگر محله» از توابع «پازوار»، و در دامان زوجی کشاورز و زحمتکش خاطره شد.
تحصیلاتش به مقطع ابتدائی در دبستان شبانه روستا ختم میشود.
این فرزند نیکسیرت که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی میآراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعتپذیری از آنان، پیشتاز. گذشته از آن، به سبب گشادهرویی و صدق گفتار با دیگران، نزد آنان نیز محبوبیتی دوچندان داشت.
«حسین» تقیدات دینی برادرش را اینگونه بیان میکند: «همیشه ما را به نماز اول وقت توصیه میکرد. هنگام کار در زمین کشاورزی، ده دقیقه قبل از اذان به ما میگفت که دست از کار بکشید. بعد از نماز، همه با هم مشغول کار میشدیم.»
«ربابه ولیپور» از همسرش اینگونه روایت میکند: «چون خودش به دلیل مشکلات اقتصادی نتوانسته بود ادامه تحصیل دهد، بعد از ازدواج تشویقم کرد تا پایه پنجم ابتدایی در نهضت درس بخوانم. علاوه بر آن، او دوست داشت فرزندانش نیز در تحصیلات موفق باشند.»
احمد به واسطه حشر و نشر با مرحوم «آیتالله هادی روحانی» ـ امام جمعه بابل ـ، با افکار و اهداف امام خمینی آشنا شد. از اینرو، در کنار اشتغال به ساخت بلوک و موزائیک، با حضور در تظاهرات و توزیع اعلامیه، به فعالیتهای سیاسی روی آورد. علاوه برآن، به دلیل مطالعه رساله امام و کتابهای سیاسی انقلابی[1] با هدف ارتقای سطح آگاهی جوانان، مدتی در زندان به سر برد.
حسنعلی در ادامه سخنش، این فصل زندگی برادرش را چنین ورق میزند: «یک روز که متوجه شد مامورین در پی او هستند، زود به خانه آمد و نوارها، کتابها و اعلامیه ها را در گودالی پنهان کرد. گذشته از آن، شبها تا دیروقت بیرون از خانه، مشغول شعارنویسی روی دیوار بود. وقتی از او میپرسیدیم که کجا بودی؟ میگفت: داشتم در خیابان دور میزدم، اما از آنجایی که زیر ناخنهایش را خوب تمیز نمیکرد، من متوجه میشدم.»
احمد با پیروزی شکوهمند انقلاب، اقداماتش را به عنوان مسئول انجمن اسلامی در محل از سر گرفت. علاوه بر آن، در انجام فعالیتهای پایگاه مقاومت بسیج نیز نقش موثری داشت.
او در 17/11/1358 به عضویت سپاه در آمد و یک سال بعد، راهی جبهه آبادان شد. سپس جهت حضور در عملیات طریقالقدس، راهی منطقه بستان شد. مدتی نیز عهدهدار سمت محافظت از آیتالله روحانی را به عهده داشت.
ناگفته نماند که احمد در طول مدت حضورش در جنگ تحمیلی، یک بار دچار جراحت شد.
احمد در آخرین اعزامش در 15/6/1362 به عنوان فرمانده گروهان از گردان صاحبالزمان، عزم میدان نبرد کرد.
کلام همرزم دیرینش «سید احمد موسوینژاد» از خاطرات آن ایام شنیدنی است؛ «شهریور 1362 که او را در پایگاه شهید بهشتی اهواز دیدم، گفتم: با توجه به مسئولیت حفاظت از آقای روحانی، چطور به جبهه آمدی؟ او نیز مثل همیشه با تبسمی معنادار جواب داد: دلم هوای جبهه را کرده بود. برای همین، با خودم گفتم که بهتر است مدتی را در اینجا باشم.»
و سرانجام، احمد در پاییز 1362 در منطقه عملیاتی پنجوین غسل شهادت کرد و نامش را در طومار شهدای عملیات والفجر4 عاشقانه نگاشت. پیکر پاکش بعد از وداع یادگارانش «مقداد، قدسیه و فاطمه»، در گلستان شهدای زادگاهش آرام گرفت.
[1] . اینگونه کتابها که از قم برایش ارسال میشد.