نام پدر : علی رضا
تاریخ تولد :1337/01/01
تاریخ شهادت : 1362/07/30
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

                                            *وصيتنامه شهيد احمد عليپور*

                                                             بسم الله الرحمن الرحيم

قال رسول الله: ما من قطره احب الي الله عزوجل من قطره دم في سبيل الله

هيچ قطره اي نزد خدا از قطره خوني كه در راه او ريخته شود عزيزتر و گرانبهاتر نيست.

اي راهيان مقصد نور

نظر كنيد پرورشگر غيبت كه چنان خفقان ديروز گهواره آنهائي كه روح الله ياوران خود خواند آنهاي كه در بطن پر اعجاز رحمت و اشعه شهيدان خرداد خونين شهد شكوفائي چشيدن به چشم بصيرت ببين. كه امروز چگونه مجاهداني مخلص و مؤمناني متعهد و جهاد كنندگاني في سبيل الله در صحنه هاي نبرد حق عليه باطلند و عاشقانه و ايثارگرانه ميعاد با خداوند دارند.

به بينشان در طاعت و بندگي چگونه پرواز وار بگرد شمع فروزان امامت مي چرخند و چگونه معتصم به حبل الله بر دشمنان اسلام و ملتهاي محروم آن چنان مي تازند كه مجال تفكر از آنان سلب شده مي كشند براي رضاي خدا و كشته مي شوند در راه خدا كه بهشت ارزاني شده مباركشان باد

سخن خانواده شهيد:

پيروزند كساني كه فرمانروائي آنان خداوند و پيامبر مؤمنانند بدرستي كه جمعيتي كه با خدايند هميشه پيروزمندند

با سلام و درود بر سالار شهيدان حسين بن علي (ع) كه جاري كننده خون در رگ تاريخ است.

سلام بر روح خميني بزرگ سلام بر دشتهاي خونين جبهه هاي جنوب و ارتفاعات با خون شسته شده كربلاي غرب سلام بر دشتهاي خونين شهيدان و سلام و درود بر روح پاك پر فتوح شهداء گمنام همانان كه مظلوم و بي كفن شهادت را پذيرا شدند و از اين ديار رخت بربستند آن عزيزاني كه جسمشان نيز همچون روحشان در عرش اعلي ناپديد شد و ما شرمنده ايم از بازماندگان اين عزيزان كه سختي داشته باشيم و كوچكتر از آنيم كه پيام به كساني بدهيم كه خود پيام آور خون هزاران شهيدند ولي جا دارد كه درد دلمان را بيان كنيم. آري اينك مائيم و رسالت سنگينمان كه پاسداري از حرمت خون شهيدان است و هر قطره خوني كه بر زمين مي ريزد و رهنمودي و هشداري است كه بيشتر بخود بيائيم و هر روز خالص تر براي آن مولا شويم و راهي جز راه خدا در پيش نگيريم و سعي كنيم سربازان جانبازي براي اسلام و مسلمين جهان باشيم و پيام آور خون تمامي شهدا باشيم كه مهمترين پيام اين عزيزان امر به اطاعت از امام مي باشد كه اطاعت از او انجام دادن فرامين خداست و نكته اين پيام ها و خون نامه هاي شهداء را به حد نهائي و كمال عمل نمائيم باشد كه خداوند توفيقيمان دهد كه صالح و رستگار شويم و اين پيام تمامي خانواده هاي شهيدان است كه درخت انقلاب اسلامي براي شريك شدن نياز به خون دارد و اماممان ندا مي دهد كه هل من ناصر ينصرني و بر امت اسلام است كه پيام امام را بيش از پيش لبيك گفته و اين درخت را با خون خود سيراب كنيم و به يكديگر كراراً تذكر دهيم كه با روحيه انقلابي كمبودها و سختي ها را تحمل كنيم و زينب وار صبور و بردبار باشيم و در هر زمينه اي با دولت اسلامي و مسئوليتي كمال همكاري را اهداء نمائيم و براي محكم كردن پيمانمان با رهبر عزيزمان قسم ياد مي كنيم قسم به لحظه هاي آخر يك شهيد و به آخرين نماز شب او و قسم به خون سرخ شهيداني كه هم اكنون بر زمين مي افتند و در خون خود مي غلطند كه امت اسلامي تا آخرين حد توانائي و تا آخرين قطره خوني كه در بدن دارند امام از نهضت نوئيت و از هدف خدائيت و از آرمان انسانيت پيروي مي كنيم.

اي نازنين رسول خوبان با پاره پاره پيكر خونين شهيدانمان به حقيقت تو و پيمودن راه تو ايمان داريم و در آخر از معبود همه عاشقان عاجزانه تقاضا مي كنيم كه خدايا ما بعد از تو و امام زمان (عج) و ائمه اطهار اميدان به رهبر عزيزمان امام خميني است. بارالها ترا قسم به قداست خون شهيدان كه تا انقلاب مهدي او را  براي ما نگهدار.

بارالها راه طولاني است و توشة ما اندك يا الله تو خودت توفيق فرما كه از ادامه دهندگان راه صديقين و صالحين شويم و به لقاء‌ الله بدست رزمندگان اسلام در سراسر گيتي به فرماندهي امام مهدي (عج).

                                                                                                                به اميد پيروزي نهايي حق عليه باطل.


زندگی نامه

شهید «احمد علیپور»

نام پدر: علیرضا

«روز عروسی‌اش که همه ما منتظر آمدنش بودیم، او در مراسم تشییع جنازه شهید «یحیی‌نژاد» در بابل به سر می‌برد. وقتی ساعت سه بعدازظهر برگشت، از او پرسیدیم: کجا بودی؟ گفت: برای تشییع جنازه شهید رفته بودم. گفتیم: مگر امروز، روز دامادیت نبود!؟ گفت: این کار واجب‌تر بود!»

گل‌گفته‌های «حسن‌علی»، ما را به تقویم سال 1337 می‌برد؛ آن‌گاه که صدای گریه برادرش «احمد»، در کاشانه «علیرضا و عذرا» طنین‌انداز شد. کودکانه‌های احمد در طبیعت زیبای «کاسگر محله» از توابع «پازوار»، و در دامان زوجی کشاورز و زحمتکش خاطره شد.

تحصیلاتش به مقطع ابتدائی در دبستان شبانه روستا ختم می‌شود.

این فرزند نیک‌سیرت که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی می‌آراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. گذشته از آن، به سبب گشاده‌رویی و صدق گفتار با دیگران، نزد آنان نیز محبوبیتی دوچندان داشت. 

«حسین» تقیدات دینی برادرش را این‌گونه بیان می‌کند: «همیشه ما را به نماز اول وقت توصیه می‌کرد. هنگام کار در زمین کشاورزی، ده دقیقه قبل از اذان به ما می‌گفت که دست از کار بکشید. بعد از نماز، همه با هم مشغول کار می‌شدیم.»

«ربابه ولیپور» از همسرش این‌گونه روایت می‌کند: «چون خودش به دلیل مشکلات اقتصادی نتوانسته بود ادامه تحصیل دهد، بعد از ازدواج تشویقم کرد تا پایه پنجم ابتدایی در نهضت درس بخوانم. علاوه بر آن، او دوست داشت فرزندانش نیز در تحصیلات موفق باشند.»

احمد به واسطه حشر و نشر با مرحوم «آیت‌الله هادی روحانی» ـ امام جمعه بابل ـ، با افکار و اهداف امام خمینی آشنا شد. از این‌رو، در کنار اشتغال به ساخت بلوک و موزائیک، با حضور در تظاهرات و توزیع اعلامیه، به فعالیت‌های سیاسی روی آورد. علاوه برآن، به دلیل مطالعه رساله امام و کتاب‌های سیاسی انقلابی[1] با هدف ارتقای سطح آگاهی جوانان، مدتی در زندان به سر برد.

حسن‌علی در ادامه سخنش، این فصل زندگی برادرش را چنین ورق می‌زند: «یک روز که متوجه شد مامورین در پی او هستند، زود به خانه آمد و نوارها، کتاب‌ها و اعلامیه ها را در گودالی پنهان کرد. گذشته از آن، شب‌ها تا دیروقت بیرون از خانه، مشغول شعارنویسی روی دیوار بود. وقتی از او می‌پرسیدیم که کجا بودی؟ می‌گفت: داشتم در خیابان دور می‌زدم، اما از آن‌جایی که زیر ناخن‌هایش را خوب تمیز نمی‌کرد، من متوجه می‌شدم.»

احمد با پیروزی شکوهمند انقلاب، اقداماتش را به عنوان مسئول انجمن اسلامی در محل از سر گرفت. علاوه بر آن، در انجام فعالیت‌های پایگاه مقاومت بسیج نیز نقش موثری داشت.

او در 17/11/1358 به عضویت سپاه در آمد و یک سال بعد، راهی جبهه آبادان شد. سپس جهت حضور در عملیات طریق‌القدس، راهی منطقه بستان شد. مدتی نیز عهده‌دار سمت محافظت از آیت‌الله روحانی را به عهده داشت.

ناگفته نماند که احمد در طول مدت حضورش در جنگ تحمیلی، یک بار دچار جراحت شد.

احمد در آخرین اعزامش در 15/6/1362 به عنوان فرمانده گروهان از گردان صاحب‌الزمان، عزم میدان نبرد کرد.

کلام هم‌رزم دیرینش «سید احمد موسوی‌نژاد» از خاطرات آن ایام شنیدنی است؛ «شهریور 1362 که او را در پایگاه شهید بهشتی اهواز دیدم، گفتم: با توجه به مسئولیت حفاظت از آقای روحانی، چطور به جبهه آمدی؟ او نیز مثل همیشه با تبسمی معنادار جواب داد: دلم هوای جبهه را کرده بود. برای همین، با خودم گفتم که بهتر است مدتی را در این‌جا باشم.»

و سرانجام، احمد در پاییز 1362 در منطقه عملیاتی پنجوین غسل شهادت کرد و نامش را در طومار شهدای عملیات والفجر4 عاشقانه نگاشت. پیکر پاکش بعد از وداع یادگارانش «مقداد، قدسیه و فاطمه»، در گلستان شهدای زادگاهش آرام گرفت.



[1] . این‌گونه کتاب‌ها که از قم برایش ارسال می‌شد.