نام پدر : سید علی
تاریخ تولد :1325/01/05
تاریخ شهادت : 1365/02/10
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

                         *وصيت­نامه شهيد سيدجواد علوي فرزند سيدعلي*

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ­الله أَمواتا بَلْ أَحيا عِندَ رَبِّهِم يَرزَقون

كساني كه در راه خدا كشته شده­اند، مرده مپنداريد بلكه آنان زندگانند كه نزد خداي خويش روزي مي­خورند.

تا بداني چيست حبّ آل احمد گفته­اند                في المثل كشتي نوح است ايمن از بلاست

سرنشينان زطوفان حوادث مي­دهند                      و آن­كه سرپيچي به امواج خروشان مبتلاست

حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه به ما اختيار ارزاني داشت و قلم را به دست­مان داد تا آزمايش كند كه چگونه خواهيم نوشت و كلام به سوي كجا سوق خواهيم داد و مختارمان ساخت كه بيانديشيم و راه را برگزينيم و آزادانه قدم برداريم و هدفي را انتخاب كنيم. حمد و ستايش از آن خدايست كه راه حق و باطل را به ما شناخت و در هر قرني مبلّغي فرستاد و پيغمبري را خاتم­الانبياء قرار داد و كتاب وحي و نور اسلام را براي ما فرستاد و تسليم در برابر خود را در آن مكتوب ساخت و اسلام حضرت مهدي محمد (ص) را در مقابل جاهليت قرار دارد و ما را به آيين اسلام آشنا ساخت. ستايش از آن بي­همتايست كه مرا از اسلاميان قرار داد و به پيغمبر (ص) كوثر عطا كرد كه تداوم راه او باشند. ائمه اطهار را الگو قرار داد و درود به حضرت مهدي (ع) بر يگانه منجي عالم بشريت كه جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت.

سلام بر خميني اين ابرمرد تاريخ، مخلص خدا و زاهد شب، درود بر خميني كه ما را از صلابت و از هلاكت نجات داد و خط سرخ علي (ع) را تداوم بخشيد و درود به خميني اين مرد مقاوم كه به ما استشمام بويي داد و تا از اسلام بويي برده و در سلول­ها و مردمان عمل بخشم. درود به خميني كه سلام خدا را به گوش­مان رسانيد و انقلاب كبير اسلامي را رهبري كردند و دين مقدس اسلامي را مجدداً زنده ساخت و پيغام خون حسين (ع) را به گوش­مان رسانيد كه هيهات منّا­الذله و درود بر شهيدان كه زبان گوياي اسلام بودند.

و درود به ملت قهرمان ايران كه هميشه در صحنه بوده و به جبهه­ها كمك مي­كنند كه باعث دل­گرمي رزمندگان مي­شود و درود به مفقودالاثرها كه دين خويش را نسبت به اين انقلاب ادا كردند و درود به مردم سلحشور آمل كه چگونه استقامت كردن را در ششم بهمن به ما آموختند.

حال كه بدن­هاي ما براي مرگ آفريده شد                       پس چه بهتر كه اين مرگ در راه خدا باشد

اين­جانب زماني كه به عزاداري سيد مظلومان و سرور شهيدان مي­رفتم، آرزو مي­كردم كاش در سرزمين كربلا بوده و ياري امام حسين (ع) مي­كردم. اينك به آرزوي دلم رسيده و به نداي حسين زمان لبيك گفته، به جبهه حق عليه باطل مي­شتافتم و اگر خداوند اين سعادت را نصيبم كرده و به شهادت رسيدم، اين شهادت­نامه را به يادگار مي­نويسم.

وصيتي با پدر و مادرم: خدمت پدر و مادرم از آن­جايي كه مدت زيادي برايم زحمت كشيديد و بزرگ­ام كرده­ايد ولي اين فرزند نالايق نتوانسته آن­طور كه خداوند در قرآن فرموده نسبت به شما احترام كنم ولي از آن­جايي كه گذشت شما بايد بيشتر باشد اميدوارم به حق حضرت زهرا اين روسياه را گذشت كنيد چون بهشت زير پاي شماست.

وصيتي هم با همسرم دارم كه در طول هجده سال زندگي تمام سختي­هاي زياد را متحمل گشته و با حقوق ناچيز پاسداري توانسته زندگي اين­جانب را تأمين كند و در طول همه سال ناراحتي­هاي زياد متحمل شد. بدي­هاي زيادي از من ديده و من طبق فرمان قرآن آن­طور كه بايد حق شوهري را ادا كنم، نكردم اميدوارم به حق امام حسن (ع) و حضرت زهرا گذشتم كند و به جان برادرش سعيد كه مدت پنج سال مفقودالاثر است، قسم مي­دهم اين­جانب را حلال كن و به فرزندانم بگو يكي از آن­ها بايد اسلحه از دست افتاده­ام را به دست بگيرند و جبهه را خالي نكنند. و سفارشي به شما و فرزندم فاطمه مي­كنم كه مبادا بعد از شهادتم كسي روي شما را ببيند و دخترم را طوري كه اسلام مي­خواهد تربيت كن و نماز جمعه را ترك نكن و نماز را اول وقت بخوان و اوقات بي­كاري را به نماز مشغول باش. سخني با فرزند بزرگم اميرجان اگر كه پدر خوبي براي تو نبودم، اميدوارم مرا ببخشي و جبهه را ول نكني آرزو داشتم كه براي شما عروسي كنم ولي آرزو را با خودم به گور بردم. مادرت به جاي من روي شما را مي­بوسد و سفارش نمي­كنم.

سلاح بر زمين افتاده­ام را برگير و امام را تنها نگذاريد و اين­جانب را حلال كنيد و سخني چند با تنها دخترم فاطمه از اين­كه نتوانستم زندگي تو را فراهم كنم و شما را به خانه بخت بفرستم، عذر مي­خواهم و مادرت زينب­وار شما را سرپرستي كرده زندگي تو را فراهم مي­كند و هيچ وقت از منزل بيرون نياييد و حجاب خويش را آن­قدر كه اسلام گفته حفظ كن و به فرزندانم سفارش مي­كنم كه احترام مادر و فاميل­ها را داشته باشيد و سخني چند با برادران و خواهران و دامادهايم دارم كه اميدوارم كه در همه حال توكل به خدا كرده و نماز را اول وقت بخوانيد و اگر بدي­هايي از من ديديد، به بزرگي خودتان حلالم كنيد. اگر كينه­اي از من به دل داريد، حلالم كنيد چون برادر خوبي براي شما نبوده­ام و به فرزندانم محبت كنيد. دست از انقلاب نكشيد و همسرم سلام مرا به پدر و مادرت برسان و از آن­ها خيلي سپاس­گذاري كن كه هميشه حمايت خويش را نسبت به اين­جانب دريغ نكرده و شما را به ايشان و آن­ها را هم به خدا مي­سپارم و هنگام عروسي فرزندانم يادي از اين­جانب نموده چون آرزو داشتم در عروسي آن­ها شركت كنم. دست از امام­مان نكشيد، هميشه در خط امام و انقلاب باشيد و نماز را در درجه اول حاج آقا موسويان، اگر نبوده حاجي اصغري بخواند و از اهالي آمل، كساني كه از اين­جانب بدي ديده­ايد، حلالم كنند.

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار. جنازه­ام را در امام­زاده ابراهيم دفن كنيد.

                                                                                                                                          والسلام  


زندگی نامه

شهید سیدجواد علوی

فرزند: سیدعلی

سیدجواد علوی فرزند سیدعلی در پنجم فروردین 1325 از مادری به نام بانو بزرگزاده، در روستای کتهپشت آمل متولد شد. او فرزند چهارم خانواده بود و دو برادر و سه خواهر داشت که یکی از برادرانش همچون او شربت شهادت را نوشیده و به وصال الهی رسید. پدرش کشاورز بود؛ در حالیکه از خود زمینی نداشت و روی زمین دیگران کار میکرد. سیدجواد در حالیکه در کودکی مشغول تحصیل بود، همراه برادر بزرگش، در کنار پدر به کشاورزی میپرداخت. اما وقتی تحصیلات ششم ابتداییاش در سال 1341 به پایان رسید، پدرش به ناچار او را بهعنوان شاگرد، به یک مغازهدار سپردو همین موضوع، او را از تحصیل بازداشت. سیدجواد پس از خدمت سربازی، بهرغم کار و تلاش برای تأمین مخارج زندگی، در مساجد نیز به فعالیتهای مذهبی مشغول بود.

در همین ایام (1347) بهواسطۀ یکی از دوستان، با طوبی بهمنی که او هم در فعالیتهای مذهبی و برنامههای مساجد شرکت داشت، ازدواج کرد. ثمرۀ این ازدواج سه پسر به نامهای سیدامیر (1348)، سیدحسن (1350)، سیدحسین (1360) و یک دختر به نام سیدهفاطمه (1357) بود.وی تا قبل از انقلاب، شغل آزاد داشت؛ یک سال (1349) ترهبارفروشی کرد و از سال 1350 تا 1357 به کار فروش لبنیات مشغول بود. سیدجواد در سالهای 56، 57 همراه و همدوش با سایر انقلابیون، در مسیر براندازی رژیم شاهنشاهی، حضور فعال داشت؛ عاشق امام بود.

پس از پیروزی انقلاب از شغلش دست کشید و مغازهاش را فروخت و با عضویت در بسیج محلات، تمام وقت، در خدمت حفظ انقلاب اسلامی قرار گرفت. در سال 1359 بهعنوان پاسدار رسمی، به استخدام کمیته انقلاب اسلامی آمل درآمد و در مسئولیتهای مختلف از جمله معاونت عملیات این کمیته، خدمت کرد. به مدت یک سال از 20/2/1363 لغایت 9/2/1364 عهدهدار فرماندهی کمیته عباسآباد تنکابن شد. با وجود جوّ ناآرام کشور و درگیریهای مداوم، خدمت در کمیتههای انقلاب اسلامی در این ایّام، همت بلندی میطلبید و کارزار مقدسی بود. سیدجواد در طول خدمتش در کمیته، با همکاری دیگر همرزمانش توانست دهها خانۀ تیمی گروهکها و منافقین را کشف و فعالیتشان را خنثی کند. همچنین در واقعه ششم بهمن 1360 در مقابله با شورشیان جنگل آمل، نقش بهسزایی داشت. این تحرکات موجب شد تا معاندین، طرح ترور او را در دستور کار خود قرار دهند؛ اما فردی دیگر را به جهت شباهت، ترور کرده و به شهادت رساندند.
سیدجواد پس از بازگشت از عباسآباد، مسؤولیت ستاد مبارزه با موادمخدر کمیته آمل را عهدهدار میشود، ولی همچنان اجازه حضور در جبهه را نمییابد؛ چراکه در کمیته، مسؤولیت و نقش مهمی را در ایجاد وحفظ امنیت شهر، بر عهده داشت. در صحبتهایش میگفت: «جنگ ایران و عراق، مثل جنگهای صدر اسلام است که همۀ دشمنان با عراق همدست شدند تا حکومت اسلامی پا نگیرد.» تا زمانیکه در پشت جبهه و در شهر بود، همواره در جلسات مذهبی اعلام میکرد که هر کس توان دارد به جبهه برود؛ در غیر این صورت کمک مالی و تبلیغات دینی داشته باشد.همواره نیروهای تحت امر خود را، با آموزشهای دینی و رزمی، برای حضور در صفوف رزمندگان، آماده نگه میداشت.

ارادت و توسّل سیدجواد به ائمه اطهار، بهویژه امام حسین(ع) در لحظهلحظه زندگی ایشان ساری و جاری بود. این ارادت به اندازهای زیاد بود که هر ساله در شبهای هفتم، نهم و دهم محرم و 28 صفر، مراسم عزاداری را در منزلش برگزار و با اطعامدهی از عزاداران پذیرایی میکرد.علاقه فراوانش به ائمه اطهار(ع) را، میتوان در نامگذاری تکتک فرزندانش (امیر، حسن، فاطمه و حسین) مشاهده کرد.او همواره دعا میکرد و از امامحسین(ع)، شهادتش را میخواست. زمانی که میخواست به جبهه برود، از مادرش خواهش کرد و گفت: «اگر میخواهید در آن دنیا، شفاعتخواهت باشم، از تو میخواهم که وقتی به مشهد رفتی، از آقا امام رضا(ع) بخواهی که من شهید شوم.»

سیدجواد، فردی شجاع و باشهامت، و همواره با روحیهای عالی بود. در مورخه 6/12/1364 به جبهه اعزام شد و به منطقه عملیاتی فاو رفت. فرماندهان لشکر 25 کربلا او را بهعنوان فرمانده گروه ویژه مالکاشتر، تعیین کردند؛ اویی که دلش در آرزوی شهادت بود. انگار از شهادتش خبر داشت؛ در صدر آخرین نامهای که در مورخه 3/2/1365 برای همسرش ارسال میکند، مینویسد: «این آخرین نامهایست که برایت مینویسم؛ چون انشاءالله به آرزوی دلم خواهم رسید.»

سرانجام سیدجواد، در تاریخ 10/2/65 در ادامه عملیات والفجر8 در منطقه فاو، در حالی که در عملیات تکمیلی صاحبالزمان(عج)، مسؤولیت فرماندهی گروه ویژۀ مالک اشتر را به عهده داشت، بر اثر اصابت ترکش به سر، به وصال محبوب خود رسید؛ جنازه شهید، پنج روز بعد از شهادتش،
در مراسمی باشکوه، بر روی دستان مردم آمل تشییع شد و در امامزاده ابراهیم(ع) این شهر به خاک سپرده شد.