شهيد «هوشنگ عسگر مشائي»
نام پدر: علی اصغر(عسگر)
11 دي 1341 در «مشاءكلاي» كتالم از توابع رامسر ديده به جهان گشود. نورسيدهاي كه نور چشم «علی اصغر و ليلا» شد و زمستان آنها را با تلألو وجودش، گرما بخشيد.
دوران تحصیلی ابتدائي هوشنگ در دبستان «امين» سابق در كتالم، و راهنمائياش را در مدرسه «شهيد ايرج كوزهگر» فعلی سپري کرد. سپس، به مقطع متوسطه روي آورد و در دبيرستان «شهيد كوزهگر» فعلی، به ادامه تحصيل پرداخت. اگرچه در روزهاي انقلاب كم سن بود، اما همگام با ديگر انقلابيون، فرياد تظلّم سر داد و به توزيع و تكثير اعلاميههاي امام خميني پرداخت.
عسگر ميگويد: «نام هوشنگ را من براي او انتخاب كردم. خيلي باادب بود و به ما احترام ميگذاشت. نمازهايش را اول وقت ميخواند و نسبت به اهل بيت(ع) ارادت خاصي داشت. يادم است كه به اتفاق جمعي از دوستانش به مشهد مقدس سفر كرده بود و همراه آنان مداح نبود. هوشنگ بدون آمادگي، برايشان مداحي كرده بود.»
«جمشيد» از خصوصيات اخلاقي برادرش اينگونه ياد ميكند: «او برادر سوم ما بود و محبوبيت خاصي بينمان داشت. همواره به ما توصيه ميكرد كه مطابق با رضاي خدا رفتار كنيم؛ با كسي دوست شويم كه ما را از مسير الهي دور نكند.»
هوشنگ در سال 1359 رهسپار ميدانهای نبرد با دشمن شد. ميگفت: «وطن نبايد از بين برود. ما بايد برويم بجنگيم و آن را نجات دهيم.»
او در سال 1362 جامه پاسداري را به تن كرد و با تعهدي عميقتر، به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت.
هوشنگ در سال 1364 بود که با بانوئي عفيفه، به نام «خديجه مهديآقايي» ازدواج كرد؛ و از همین زمان نیز، در پايگاه سپاه رامسر مشغول به خدمت شد.
همسرش درباره نحوه آشنايياش با او، اينگونه ميگويد: «هوشنگ 22 ساله بود و من 19 ساله بودم. آن موقع به طور موقت در بيمارستان امام سجاد(ع) رامسر كار ميكردم؛ كه يك نفر او را به من معرفي كرد. ايمان و شخصيت معنوياش مرا شيفته خودش كرد. براي همين با او ازدواج كردم.»
هوشنگ، سرانجام در 4/10/65 طي عمليات كربلاي 4 در جزيره امالرصاص كه به عنوان يك نيروي عملياتي مشغول خدمت بود، به خيل همسنگران شهيدش پيوست؛ و بعد از انتظاري دوازده ساله، در گلزار «شهداي كوزهگرمحله» به خاك سپرده شد.
و امّا نحوه شهادت اين شهيد گرانقدر به روايت همرزمش «حبيبالله كهني»: «پاتك دشمن ساعت سه صبح شروع شده بود. ما در خاكريزی جلوي آنها بوديم. بقيه بچهها در خاكريزي به فاصله سه كيلومتري ما بودند. تعداد كل برادران پانزده نفر بود كه نه نفر اسير و بقيه شهيد شده بودند. يكي از اسرا تعريف ميكرد كه دشمن بعد از دفع پاتك، از شهدا فيلمبرداري كرد و روي اجساد را با خاك پوشانيد.»