نام پدر : علی اصغر
تاریخ تولد :1341/06/04
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

وصیت نامه

 

***بسم الله الرحمن الرحیم***

اِنّا لِله وَ اِنّا اِلَیه راجِعُون

همه از خدائیم و به سوی او باز می گردیم

با سلام و درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با سلام و درود فراوان به روان پاک شهدا از صدر اسلام تا کنون و با سلام درود فراوان به رزمندگان جان بر کف که در جبهه های حق علیه باطل در حال ستیز می باشند. خدمت محترم پدرجان عزیزم و مادرجان عزیزم و خواهران و برادران عزیزم سلام امیدوارم که همیشه در سایه پرمهر و محبت خداوند منان سالم باشید و انقلاب را یاری نمائید. سلام من به عمه عزیزم که خیلی دوستش دارم. سلام من به خاله و دائی های عزیزم. سلام من به سه عروس عزیزم. سلام من دوستان خوبم. سلام من به حزب اللهیان شهر و محلمان. سلام من به حزب اللهیانی که در تشیع جنازه ام شرکت کرده اند. سلام من به امام بزرگوار آن ابر مرد تاریخ مرجع شیعیان تسکین دهنده درد محرومان شفا دهنده قلب مظلومان کسی که سختی و مشقات زیادی بر او وارد آمده ولی خم به ابرو نیاورده است. سلام من به آن برادران و خواهرانی که از توشه و خوراک خود کم کرده و به جبهه ها می فرستند.

سلام من بر عاشقان راه خدا. پدر عزیز و مهربانم چند مدتی دیگر باقی نمانده. عهدی را که با خدا بسته بودم به آن وفا کرده. و همانجور که اولین روزی را که در این راه قدم نهادهام جان خود را در رضایت او قرار دادم و در این راه از تمام زندگی و هست و نیستم چشم دوخته ام و در این راه محتمل هر گونه سختی و رنج و مصیبتی شدم. پدرجان تا کنون شما خیلی حق به گردن دارید زیرا پدر من هستی و فقط از تو می خواهم که اگر غفلتی در انجام وظیفه نسبت به تو از من سر زده آن را بخشیده و مرا حلال کن و دعای من در این ساعات گرانبها این است. پروردگارا مرا بیامرز و به پدر و مادر رحم کن چنانکه مرا تربیت کردند در کوچکی، به نیکی آنها بیفزا و گناهان شان را بیامرز.

تنها انتظارم از تو صبر می باشد. مادر عزیزم فقط افتخار تو این باشد که فرزندی در دامنت پروراندی که در راه خدا به شهادت رسیده و تو بایستی یک مادر نمونه باشی برای مادرانی که فرزندان شان را به اجتماع تحویل دهند برادران عزیزم انقلاب را حافظ و پشتیبان باشید تا ابر قدرتها نتوانند کوچکترین ضربه ای به ما بزنند. خدایا من در درگاه تو خجالت زده و شرمنده می باشم چون فقط یک جان داشتم در راهت دادم ای کاش من چند جان داشتم و همه را هدیه تو می کردم. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

پدر و مادر عزیزم من و می توانید در چند جا دفن نمائید.

1-در بغل دوست عزیزم نوید برقی که با هم بزرگ شده بودیم. 2- در بغل دوستم ایرج کوزه گر. 3-در بغل محمدرضا کرد رجبی. 4-در بغل پسر خاله عزیزم.5-در بغل پسر دائی عزیزم بهرام غلامرضائی.

پدر و مادر عزیزم هر چیزی که تعلق به من داشت به شما دو نفر می بخشم. خداحافظ

دیدارمان تا روز قیامت

"والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته"

***هوشنگ عسگر مشایی***

**************************************

 


زندگی نامه

شهيد «هوشنگ عسگر مشائي»

نام پدر: علی اصغر(عسگر)

11 دي 1341 در «مشاءكلاي» كتالم از توابع رامسر ديده به جهان گشود. نورسيده‌اي كه نور چشم «علی اصغر و ليلا» شد و زمستان آن‌ها را با تلألو وجودش، گرما بخشيد.

دوران تحصیلی ابتدائي هوشنگ در دبستان «امين» سابق در كتالم، و راهنمائي‌اش را در مدرسه «شهيد ايرج كوزه‌گر» فعلی سپري کرد. سپس، به مقطع متوسطه روي آورد و در دبيرستان «شهيد كوزه‌گر» فعلی، به ادامه تحصيل پرداخت. اگرچه در روزهاي انقلاب كم‌ سن بود، اما همگام با ديگر انقلابيون، فرياد تظلّم سر داد و به توزيع و تكثير اعلاميه‌هاي امام خميني پرداخت.

عسگر مي‌گويد: «نام هوشنگ را من براي او انتخاب كردم. خيلي باادب بود و به ما احترام مي‌گذاشت. نمازهايش را اول وقت مي‌خواند و نسبت به اهل بيت(ع) ارادت خاصي داشت. يادم است كه به اتفاق جمعي از دوستانش به مشهد مقدس سفر كرده بود و همراه آنان مداح نبود. هوشنگ بدون آمادگي، براي‌شان مداحي كرده بود.»

«جمشيد» از خصوصيات اخلاقي برادرش اين‌گونه ياد مي‌كند: «او برادر سوم ما بود و محبوبيت خاصي بين‌مان داشت. همواره به ما توصيه مي‌كرد كه مطابق با رضاي خدا رفتار كنيم؛ با كسي دوست شويم كه ما را از مسير الهي دور نكند.»

هوشنگ در سال 1359 رهسپار ميدان‌های نبرد با دشمن شد. مي‌گفت: «وطن نبايد از بين برود. ما بايد برويم بجنگيم و آن را نجات دهيم.»

او در سال 1362 جامه پاسداري را به تن كرد و با تعهدي عميق‌تر، به مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت.

هوشنگ در سال 1364 بود که با بانوئي عفيفه، به نام «خديجه مهدي‌آقايي» ازدواج كرد؛ و از همین زمان نیز، در پايگاه سپاه رامسر مشغول به خدمت شد.

همسرش درباره نحوه آشنايي‌اش با او، اين‌گونه مي‌گويد: «هوشنگ 22 ساله بود و من 19 ساله بودم. آن موقع به طور موقت در بيمارستان امام سجاد(ع) رامسر كار مي‌كردم؛ كه يك نفر او را به من معرفي كرد. ايمان و شخصيت معنوي‌اش مرا شيفته خودش كرد. براي همين با او ازدواج كردم.»

هوشنگ، سرانجام در 4/10/65 طي عمليات كربلاي 4 در جزيره ام‌الرصاص كه به عنوان يك نيروي عملياتي مشغول خدمت بود، به خيل همسنگران شهيدش پيوست؛ و بعد از انتظاري دوازده ساله، در گلزار «شهداي كوزه‌گرمحله» به خاك سپرده شد. 

و امّا نحوه شهادت اين شهيد گرانقدر به روايت همرزمش «حبيب‌الله كهني»: «پاتك دشمن ساعت سه صبح شروع شده بود. ما در خاك‌ريزی جلوي آن‌ها بوديم. بقيه بچه‌ها در خاكريزي به فاصله سه كيلومتري ما بودند. تعداد كل برادران پانزده نفر بود كه نه نفر اسير و بقيه شهيد شده بودند. يكي از اسرا تعريف مي‌كرد كه دشمن بعد از دفع پاتك، از شهدا فيلمبرداري كرد و روي اجساد را با خاك پوشانيد.»