*زندگی نامه شهيد رضا عسجدی*
نام پدر: حسين
تابستان 1337، رسيده بود كه دومين ثمره زندگي «حسين و صفيه» در «مينودشت» گنبد چشم به دنيا باز كرد. پدر، كارمند جنگل بود و از اين راه، ارتزاق ميكرد.
«رضا»، كودكي بيش نبود كه گاه در کنار قرائت قرآن مادر و مناجاتهايش مينشست و به آیات الهی گوش جان ميسپرد.
او بعد از اتمام مقاطع ابتدائي و راهنمایي در زادگاهش «آمل»، وارد دبيرستان «امام خميني» فعلی اين شهر شد و با اخذ مدرك ديپلم، به تحصيلات خود پايان داد.
حضور در تظاهرات ضدّ طاغوت و توزيع اعلاميه، از جمله فعاليتهاي رضا به شمار ميرود.
او از سر علاقه و ارادت به روحانيت، از محضر «آيتالله حسنزاده» و «آیتالله جوادي آملي» بهرهها برد.
در بيان خلقوخوی رضا، همين بس كه همواره خانوادهاش را به انجام صلهرحم و معاشرت با آشنايان و همسايگان سفارش ميكرد و ميگفت: «اين رفتوآمدها باعث افزوني عمرتان ميشود.»
پدرش از تقيّدات اخلاقي و ديني او چنين ميگويد: «يكبار در جلسه شورا نشسته بوديم. آقايي آمد و دو پاكت سيمان از من خواست. من هم حوالهاي براي او نوشتم. بعد از اينكه به خانه رفتيم، رضا به من گفت: پدر! چرا نديده و نشناخته به او حواله سيمان دادي؟ اين بيتالمال است و در مصرف آن بايد حواست جمع باشد.»
اين فرزند نيكسيرت در 22/6/1360 به عضويت سپاه در آمد و با تعهدي عميقتر، به انجام وظيفه مشغول شد.
حضور او در عمليات فتحالمبين، منجر به جراحتش از ناحيه دو پا شد.
مريوان نيز، از ديگر آوردگاه حضور اين رزمنده خستگيناپذير به شمار ميرود.
او بهعنوان مسئول دسته گروهان يك از گردان رزمي لشكر 25 كربلا، خدمات ارزندهاي از خود به يادگار گذاشت.
سرانجام، رضا در پنجم اسفند 1362، در عمليات والفجر 6 به خيل ياران شهيدش پيوست؛ اما پیکر پاكش، بعد از گذشت نُه بهار از تقويم روزگار، به آغوش خانواده بازگشت و در «امامزاده ابراهيم» آمل، تا ابد آرام گرفت.