نام پدر : عباس
تاریخ تولد :1342/01/17
تاریخ شهادت : 1365/10/05
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصيت­نامه شهيد مهدي عربيان*

 

بسم رب الشهدا و صديقين

اِنّالله و اِنّا اليه الراجعون

 

وَلا تَقولوا لِمَن يَقتُل في سبيل­الله اَموات بَل اَحياء وَلكن لاتَشعُرُون

آن كسي كه در راه خدا كشته شده، مرده مپنداريد بلكه او زنده ابدي است وليكن همه شما اين حقيقت را نخواهيد يافت.

خدايا، نمي­دانم چگونه گويم و چه بنويسم. اگر در اين حال بر روي كاغذ جملاتي مي­آورم، خودم نيستم بلكه به عنايت توست. آخر قلب سياهم نور نمي­دهد كه بر روي كاغذ بدرخشد و ديگران را بهره­مند كند. خدايا، خديا! در سختي­ها تو را مي­بينم و در ناراحتي­ها و مشكلات و عذاب تو را مي­بينم. بارالها! در رزم­ها و نبردها در مصيبت و رنج­ها، در خنده و خوشحالي­ها تو را مي­بينم. خدايا! قلبم پر از حرف، پر از درد است. قلبم پر از گلوله و رنج است. نمي­دانم به كه بگويم، به خودم گفتم كه به قلم و كاغذ بگويم؛ چون شنيده­ام كه مردم چه مي­گويند و چه مي­كنند. نمي­دانم صحبت از روح كنم يا جسم، چون هراسي دارم مي­خواهم از دنيا و جسم صحبت كنم، به خود جرأت نمي­دهم زيرا ما امروز در آن غرق شده­ايم و هرچه مي­بينيم از اين ظواهر دنيا مي­بينيم. و مي­خواهم هم از جسم و از پوست و از استخوانم بگويم. مي­بينم ما شبانه­روز در فكر آن هستيم و روح­مان در آن مرده است؛ چون روح و جسم، دنيا و قيامت، حالت نوسان ترازو را دارد. هر وقت كه كفه ترازو دنياطلبي بالا رود، قيامت از ياد مي­رود و بالعكس هر وقت روح را كشته و در راه شيطان گام بردارد، جسم پرورش مي­يابد. براي اثبات آن دلايلي روشن دارم. امروز سرمايه­دارها را ببينيد كه از تمام ارزش­هاي انساني غافلند و اگر پيش آن­ها صحبت از مرگ كني، مي­گويند استغفار كن. علت چيست؟ دل به دنيا بسته­اند. علي اسوه مردانگي و شجاعت را ببين كه چه مي­گويد: «من مانند بچه گرسنه­اي هستم كه دنبال پستان مادر مي­گردد. هر وقت يافت، آرام مي­گيرد. من اين­گونه عاشق مرگم» و يا موقعي كه ضربت شمشير بر فرق مباركش فرود مي­آيد، چه زيبا مي­گويد: «فُزتُ وَ ربُّ الكعبه، قسم به خداي كعبه رستگار شدم.» و حق دارد اين­گونه بگويد؛ چون آن­گونه زندگي كرد. آن دنياطلب پست هم حق دارد اين­گونه بگويد؛ چون ظواهر دنيا را ديد. من از علي و حسين درس گرفته­ام، نه از آن دنياطلب. مردم به آخرت بيانديشند و از ظواهر زيباي دنيا و دوست­داشتني دنيا فريب نخوريد. در كارهايتان تعقل و تجديدنظر كنيد. مردم! به خدا و قيامت ايمان آوريد و براي يقين پيدا كردن بكوشيد. از اين مردن­ها پند بگيريد. حداقل به اين يقين كنيد كه شما هم فردا خواهيد مرد. مردم! حجت از زمان پيامبر تمام شد و اگر ما امروز بهانه آوريم كه نبوديم و نمي­دانيم، امروز احيا حجت شده است براي هر مسلمين و آزاده­اي امروز واقعيت چون خورشيد مي­درخشد و هر كجا باشيم در زير تشعشات آن قرار مي­گيريم. نكند خداي ناكرده از آن فرار كنيم. امروز امام جهت مي­دهد. شهدا و علما و آزادمردان آن را مي­پيماند و چون شمع مي­سوزند، براي ما جهت را روشن مي­كنند. ديگر براي هيچ­كس بهانه نمانده، پس هوشيار باشيد كه شيطان از رگ گردن هم به ما نزديك­تر است. مسلمين يكي از خصلت­هاي رذيله كه امروز در ما بي­نهايت نمود كرده است، غيبت است. غيبت يعني پشت سر برادر خود حرف زدن. امروز چاشني و شيريني سخن ما غيبت شده و اصلاً صحبت عاميانه است. آن­قدر غافليم كه خودمان نمي­دانيم داريم گوشت برادر مرده خود را مي­خوريم. آيا شما دوست داريد كه پشت سرتان بدي شما را بگويند؟ پس چرا چيزي را كه براي خود نمي­پسندي براي ديگران مي­پسنديد. بترسيم از عواقب زشت دنيوي و اخروي كه بسيار زيان­آور و سخت است. مؤمنين آن چيزي كه جان و فضيلت و انسانيت جهت و خود خدا در آن نهفته شده، از آن غافليم، از آن بيگانه­ايم. قرآن جهت راهنمايي از جهل و خودپسندي به خدا و خداپرستي از جهالت و ناداني به آگاهي و عمل، اما امروز قرآن در بالاي طاقچه­هاي ما به عنوان شيء مقدس گذاشته شده و خاك روي آن را پوشيده و يا اصلاً خواندن آن را بلد نيستيم چه رسد به عمل كردن آن.

اگر دوست يا آشناي خوب ما يك روز براي ما نامه­اي دهد، چه­قدر خوشحال مي­شويم و با چه ذوق و شوقي آن را مي­گشاييم و مي­خوانيم و حتي يك واو آن را جا نمي­گذاريم و اگر چيزي درخواست كرد، به آن عمل مي­كنيم. آيا در نامه خدا اين­قدر علاقه نشان مي­دهيم؟ اين­گونه مي­خوانيم؟ پس واي به حال ما، واي به ما كه چه­قدر جاهليم كه چه­قدر غافليم كه چه­قدر قاصريم. موقعي قرآن را از بالاي طاقچه­هايمان برمي­داريم كه كسي مرده است و يا براي قسم خوردن از آن استفاده مي­كنيم. مسلمانان! قرآن را بخوانيد و عمل كنيد و به فرزندان­تان بياموزيد و كارهاي خير انجام دهيد و از شر دوري كنيد كه خدا در قرآن كريم در سوره بقره مي­فرمايد‌: «بترسيد از روزي كه در آن روز به جاي ديگري مجازات نبينيد و هيچ شفاعت از كسي پذيرفته نشود و خداوند قبول نكند. پس از نفس­تان حساب بكشيد، پيش از آن­كه از شما حساب بكشند.» و امّا در مورد زاهدان شب و شيران روز، آن­هايي كه به درجاتي از ايمان رسيدند، آن­هايي كه مجاهدند. امروز رزمندگان دلير ما در جبهه­ها جان­شان را در كف اخلاص گذاشتند و آن سردي و گرمي­ها، نخوابي­ها و نخوردن­ها و دور از خانه و كاشانه­ مشغول نبردند و همه چيز را مي­پذيرند و فكر مي­كنند باز در وظيفه­شان كوتاهي مي­كنند و ما امروز در پشت جبهه بلديم كه حرف­هاي ناروا به آن­ها نسبت بدهيم. ما در اين­جا همه چيزمان تأمين است نه سردمان، نه گرم­مان. اگر سرد شده، امكانات گرم شدن و بالعكس ولي آن­ها در مقابل سختي­ها مقاومت مي­كنند و اين كمبودها اعتقادشان را بيشتر و قلب­شان را نسبت به محبوبيت امام نزديك­تر مي­كنند و آن­گاه كه مصيبت و سختي برايشان پيش آيد، دست مبارك­شان را به سوي آسمان دراز مي­كنند و از خدا حفظ انقلاب و اسلام و طول عمر امام عزيز را مي­طلبند. اما بعضي از ما نسبت به اين كمبودهاي نان و آب مي­ناليم و خداي ناكرده دهن­كجي مي­كنيم. مردم! آگاه باشيد كه انقلاب­مان را به خاطر راحتي دنياطلبي نكرديم، ما براي احياء اسلام، انقلاب كرده­ايم. مسلمين اين­ها را آزمايش الهي فرض كنيد و خودمان را بيازماييم كه چه­قدر مي­توانيم از اين آزمايشات موفق شويم. بدانيم كه فرداي قيامت هم همين اندازه موفق مي­شويم. امروز اگر به بعضي از ما مسووليت بدهند، اول به فكر جاي پاي خودمانيم، آن­وقت خدا را گم كرده هيچ، خودمان را هم گم مي­كنيم. خيلي­ها را امروز مشاهده مي­كنيم كه چه­قدر انسان نترس شده، بترسيد از خدا كه همه ما به سوي او رجعت خواهيم كرد. پس چرا اين­گونه آزمايش پس مي­دهيم. اي واي به حال ما. آيا به فكر مرگ نيستيم؟ در روايتي خوانده­ام وقتي انسان گنه­كار را داخل قبر مي­گذارند، آن­قدر وحشت مي­كند كه گويا عالم بر سر او ريخته شده، پس به فكر خودمان باشيم و حساب­مان را پاك كنيم و در جاي ديگر خواندم اگر شخصي در داخل آتش جهنم قرار دارد، او را در تنور اين دنيا بگذارند، احساس راحتي مي­كند. امروز جهاد آزمايش است. يكي توان ندارد با فرزند و يكي مال و فرزند دارد با هردوشان و سومي كه هيچ­ كدام را ندارد، بايد با زبانش جهاد كند. مردم! در جهاد مقاوم باشيد. جهاد شب و روز ندارد. تا زماني كه اسلام در خطر است، جهاد ادامه دارد. زماني­كه اسلام در خطر است، فرزند هيچ است. وقتي كه اسلام نباشد، زن نباشد و اصلاً عالم نباشد. مؤمنين! مسجد را خالي نكنيد چون از صدر اسلام محل نشر اسلام مسجد بوده است. به حرف امام گوش كنيد. امام را تنها نگذاريد، مسير او را طي كنيد. جز خط او، خط شيطان است و راه شيطان هلاك­كننده است. از همه دوستان و آشنايان مي­خواهم كه اگر بدي از من ديده­اند، مرا حلال كنند. باز هم متذكر مي­شوم و از خدا سلامتي و طول عمر امام را از خدا طلب كنيد.

بر مشامم مي­رسد هرلحظه بوي كربلا                              بر دلم ترسد بماند آرزوي كربلا

كربلا آرزو باشد برايم ياحسين                                       سوي جانانت رسد هرلحظه بوي جبهه­ها

اي حسين سالار بي­دست و سرت از تن جدا                     بهر ديدارت كنم هجرت به سوي كربلا

با خميني رهبر فرمانده كل قوا                                        مي­كنم برپا نماز جمعه را در كربلا

بارالها، بارالها، بارالها، بارالها                                          كن عنايت طول عمر بر رهبر آگاه ما

 

اجركم عندالله

فرزند و برادر كوچك شما، مهدي عربيان


زندگی نامه

شهید مهدی عربیان

فرزند: عباس

شهید «مهدی عربیان لاریمی» در هفدهم فروردین سال 1342، یعنی سال آغاز نهضت بیداری اسلامی در «لاریم» شهرستان جویبار متولد شد که پدرش عباس او را هم نام پدرش مهدی نامید.  او دارای 7 برادر و 5 خواهر بود.

وی در یک خانواده ی پر جمعیت رشد کرد و با رسیدن به سن هفت سالگی به مدرسه رفت و دوران ابتدایی را در مدرسه «نواب صفوی» لاریم درس خواند و مقطع راهنمایی را در مدرسه ی «شهدای» کوهی خیل جویبار ادامه تحصیل داد و برای دوران متوسطه به دبیرستان «آیت الله طالقانی» ساری رفت و به مدت 2 سال در رشته ی ادبیات تحصیل کرد.

وی از دوران کودکی اهل نماز خواندن، روزه گرفتن، عبادت و رفتن به مسجد بود و با برادر بزرگترش به مسجد و حسینیه می رفت و در مراسم های مذهبی و نماز جماعت شرکت می کرد. او بدون یادآوری و تذکر خانواده، به پدر و مادر در کار کشاورزی و خانه کمک می کرد و در اوقات فراغت کتاب های درسی و مذهبی بویژه قرآن را زیاد می خواند. مادرش فاطمه صغری صادقی می گوید: «مهدی تلاوت قرآن را خیلی دوست داشت و در ایام بیکاری بخصوص شب ها قرآن را تلاوت می کرد و به خاطر اینکه ما از روشنایی چراغ بیدار نشویم با نور چراغ دستی در نیمه شب ها قرآن را قرائت می کرد.»

  شهید عربیان اخلاق بسیار حسنه ای داشت و ارتباطش با دوستان و نزدیکان بسیار خوب و نزدیک بود. او در نوجوانی با حضرت امام آشنا، و مجذوب در شخصیت و اندیشه های امام شد و در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت می کرد و عکس های حضرت امام را در کتاب هایش نگهداری می کرد و کسی حق نداشت حرف نامربوطی حتی به شوخی در نزد او در مورد امام بگوید، چون سریع عکس العمل نشان می داد. شهید مهدی در فعالیت های انجمن اسلامی و کتابخانه روستا فعالیت داشت و در سال 60 عضو بسیج شد و در پایگاه فعالیت می کرد.

او فردی متدین، متعهد، متواضع و فروتن بود ، صبور و شکیبا بود و از اسراف و زیاده روی متنفر. و اگر روزی بر سر سفره چند نوع غذا می دید ناراحت می شد و به مقدار کمی از یک نوع غذا بر می داشت. و حتی پول تو جیبی هایی که از خانواده می گرفت برای کمک به جبهه می داد و با پای پیاده به مدرسه رفت و آمد می کرد.

وی با شروع جنگ درس را نیمه رها کرد و به صفوف رزمندگان پیوست و ابتدا مدت 9 ماه در منطقه سردشت کردستان حضور یافت و در گردان جندالله بود و پس از آن مدت 7 ماه در مهاباد در واحد اطلاعات و عملیات انجام وظیفه کرد و خدمات شایانی انجام داد.

شهید عربیان پس از آن تمام وقتش را در جبهه می گذراند و برای مدت کوتاهی به مرخصی می آمد. برادرش حسین می گوید: «برادرم عاشق جبهه و جنگ بود و می گفت: خداوند یک نفر را برای کار آفرید و یک نفر را برای جنگ. این جنگ واجب است و ما حتما باید برویم و تو هم باید بیایی. و در مرخصی هایش برای سرکشی از خانواده های شهدا می رفت و دعای کمیل برگزار می کرد.» وی عاشق شهادت بود و دوست داشت هر چه زودتر به منطقه برود و در شهادت دوستانش بسیار غمگین و ناراحت می شد و می گفت: « خدا نکند من اسیر بشوم، خدا کند شهید شوم ولی هرگز اسیر نشوم».

خواهرش عطیه می گوید: « برادرم اهل نماز شب و دائم الوضو بود و به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد و تمام هم و غمش شده بود جبهه و وقتی به او معترض می شدیم که بس است چند سال رفتی، می گفت اسلام در خطر است و ما باید پیروز شویم و تنها راه نجات مملکت و پیشرفت این مملکت را انسجام، وحدت و در خط ولایت رهبری بودن می دانست.»

او مدتی به عنوان فرمانده دسته بود و به خاطر شجاعت و شایستگی اش جانشین گردان شد و حتی در عملیات والفجر 8 از ناحیه ی گوش، لگن مجروح شد و موج انفجار نیز او را گرفت و سرانجام این سردار دلاور جویباری در عملیت کربلای 4 در تاریخ 4/10/65 شرکت کرد و در منطقه­ی ام الرصاص بر اثر اصابت تیر مستقم دشمن پای راستش قطع شد و ترکش سینه اش را به شدت شکافت و این عاشق پرواز ندای حق را لبیک گفت  و هدیه ی سرخ الهی را دریافت کرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر مطهرش پس از تشییع در گلزار شهدای لاریم به خاک سپرده شد.