شهید مهدی عربیان
فرزند: عباس
شهید «مهدی عربیان لاریمی» در هفدهم فروردین سال 1342، یعنی سال آغاز نهضت بیداری اسلامی در «لاریم» شهرستان جویبار متولد شد که پدرش عباس او را هم نام پدرش مهدی نامید. او دارای 7 برادر و 5 خواهر بود.
وی در یک خانواده ی پر جمعیت رشد کرد و با رسیدن به سن هفت سالگی به مدرسه رفت و دوران ابتدایی را در مدرسه «نواب صفوی» لاریم درس خواند و مقطع راهنمایی را در مدرسه ی «شهدای» کوهی خیل جویبار ادامه تحصیل داد و برای دوران متوسطه به دبیرستان «آیت الله طالقانی» ساری رفت و به مدت 2 سال در رشته ی ادبیات تحصیل کرد.
وی از دوران کودکی اهل نماز خواندن، روزه گرفتن، عبادت و رفتن به مسجد بود و با برادر بزرگترش به مسجد و حسینیه می رفت و در مراسم های مذهبی و نماز جماعت شرکت می کرد. او بدون یادآوری و تذکر خانواده، به پدر و مادر در کار کشاورزی و خانه کمک می کرد و در اوقات فراغت کتاب های درسی و مذهبی بویژه قرآن را زیاد می خواند. مادرش فاطمه صغری صادقی می گوید: «مهدی تلاوت قرآن را خیلی دوست داشت و در ایام بیکاری بخصوص شب ها قرآن را تلاوت می کرد و به خاطر اینکه ما از روشنایی چراغ بیدار نشویم با نور چراغ دستی در نیمه شب ها قرآن را قرائت می کرد.»
شهید عربیان اخلاق بسیار حسنه ای داشت و ارتباطش با دوستان و نزدیکان بسیار خوب و نزدیک بود. او در نوجوانی با حضرت امام آشنا، و مجذوب در شخصیت و اندیشه های امام شد و در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت می کرد و عکس های حضرت امام را در کتاب هایش نگهداری می کرد و کسی حق نداشت حرف نامربوطی حتی به شوخی در نزد او در مورد امام بگوید، چون سریع عکس العمل نشان می داد. شهید مهدی در فعالیت های انجمن اسلامی و کتابخانه روستا فعالیت داشت و در سال 60 عضو بسیج شد و در پایگاه فعالیت می کرد.
او فردی متدین، متعهد، متواضع و فروتن بود ، صبور و شکیبا بود و از اسراف و زیاده روی متنفر. و اگر روزی بر سر سفره چند نوع غذا می دید ناراحت می شد و به مقدار کمی از یک نوع غذا بر می داشت. و حتی پول تو جیبی هایی که از خانواده می گرفت برای کمک به جبهه می داد و با پای پیاده به مدرسه رفت و آمد می کرد.
وی با شروع جنگ درس را نیمه رها کرد و به صفوف رزمندگان پیوست و ابتدا مدت 9 ماه در منطقه سردشت کردستان حضور یافت و در گردان جندالله بود و پس از آن مدت 7 ماه در مهاباد در واحد اطلاعات و عملیات انجام وظیفه کرد و خدمات شایانی انجام داد.
شهید عربیان پس از آن تمام وقتش را در جبهه می گذراند و برای مدت کوتاهی به مرخصی می آمد. برادرش حسین می گوید: «برادرم عاشق جبهه و جنگ بود و می گفت: خداوند یک نفر را برای کار آفرید و یک نفر را برای جنگ. این جنگ واجب است و ما حتما باید برویم و تو هم باید بیایی. و در مرخصی هایش برای سرکشی از خانواده های شهدا می رفت و دعای کمیل برگزار می کرد.» وی عاشق شهادت بود و دوست داشت هر چه زودتر به منطقه برود و در شهادت دوستانش بسیار غمگین و ناراحت می شد و می گفت: « خدا نکند من اسیر بشوم، خدا کند شهید شوم ولی هرگز اسیر نشوم».
خواهرش عطیه می گوید: « برادرم اهل نماز شب و دائم الوضو بود و به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد و تمام هم و غمش شده بود جبهه و وقتی به او معترض می شدیم که بس است چند سال رفتی، می گفت اسلام در خطر است و ما باید پیروز شویم و تنها راه نجات مملکت و پیشرفت این مملکت را انسجام، وحدت و در خط ولایت رهبری بودن می دانست.»
او مدتی به عنوان فرمانده دسته بود و به خاطر شجاعت و شایستگی اش جانشین گردان شد و حتی در عملیات والفجر 8 از ناحیه ی گوش، لگن مجروح شد و موج انفجار نیز او را گرفت و سرانجام این سردار دلاور جویباری در عملیت کربلای 4 در تاریخ 4/10/65 شرکت کرد و در منطقهی ام الرصاص بر اثر اصابت تیر مستقم دشمن پای راستش قطع شد و ترکش سینه اش را به شدت شکافت و این عاشق پرواز ندای حق را لبیک گفت و هدیه ی سرخ الهی را دریافت کرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر مطهرش پس از تشییع در گلزار شهدای لاریم به خاک سپرده شد.