نام پدر : غلام علی
تاریخ تولد :1337/01/01
تاریخ شهادت : 1360/10/12
محل شهادت : شهر طویله عراق

زندگی نامه

شهید «رمضان‌علی عبدی»

نام پدر: غلامعلی

«شب قبل از آخرین اعزامش، وقتی به خانه آمدم، نبود. برای انجام ماموریت، به نور رفته بود. خانواده‌ گفتند که او فردا می‌خواهد به جبهه برود. فقط سه روز از مرخصی اش گذشته بود. آن شب که رمضان‌علی به منزل برگشت، گفتم: پسرم! امشب باید پیش من بخوابی. قبول نکرد و گفت: می‌خواهی با این کار، محبت پدری‌ات در دلم بیفتد تا از رفتن منصرف شوم؟! گفتم: نه، پسرم. همچنین چیزی نیست. او هیچ‌وقت نمی‌گذاشت صورتش را ببوسم، ولی آن شب گفت: پدرجان! هرچه می‌خواهی مرا ببوس. صبح که خداحافظی کرد و رفت، به مادرش گفتم: او مثل پرنده دارد پرواز می‌کند و دیگر به آشیانه باز نمی‌گردد.»

به بهانه‌های پدرانه «غلام‌علی»، گذری به تقویم زندگانی فرزندش می‌زنیم؛ نورسیده‌ای با نام «رمضان‌علی» که همگام با آغازین طلوع بهار سال 1337، چونان آفتاب در تقدیر او و همسرش «سیده لیلا» درخشید.

کودکانه‌های رمضان‌علی در کوی و برزن «پولادکلا»ی نور، و در دامان پر مهر خانواده‌ای کشاورز و متدین خاطره شد.

به علت شرایط نامساعد مالی آن زمان، تحصیلات رمضان‌علی به مقطع ابتدائی در زادگاهش ختم می‌شود.

این فرزند نیک‌سیرت که هماره خود را به زیور فضائل اخلاقی می‌آراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. گذشته از آن، به سبب صدق گفتار و گشاده‌رویی با دیگران، از محبوبیتی فراوان بهره داشت.

او که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود، پیوسته در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص به خرج می‌داد و از انجام محرمات امتناع می‌ورزید. با قرآن، این مصباح هدایت بشر نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، همواره در پی کسب کمال معنوی و انسانی می‌کوشید.

رمضان‌علی که تحت‌تاثیر اندیشه‌های شهید بهشتی و امام خمینی، و آشنایی با اهداف و افکار ایشان قرار گرفته بود، در روزهای پرشکوه انقلاب، با شرکت در جلسات دینی «حاج‌آقا نائیجی» به جرگه انقلابیون پیوست. گذشته از آن، در توزیع اعلامیه و ترویج افکار امام خمینی، در راستای روشنگری اَذهان مردم نیز، نقش فعالی داشت.

با ظفرمندی قیام سال 1357، او ادامه فعالیت هایش را در کمیته و جهاد تهران و نور از سر گرفت.

در انجمن اسلامی و بسیج نیز، اقدامات درخور توجهی از خود ارائه نمود.

رمضان‌علی در 19/3/1359، هم‌زمان با عضویت در سپاه نور، به عنوان نیروی طرح ویژه جنگل مشغول به خدمت شد. او در همین سال نیز، در کسوت نیروی عملیاتی، راهی سنندج و پیرانشهر شد.

پدر در ادامه سخنانش، برگی دیگر از دفتر خاطرات آن ایام را ورق می‌زند: «شبی که خبر شهادت دکتر چمران را در تلویزیون شنیدم، به رمضان‌علی گفتم: پسرم! اگر نوبتی هم بود، دیگر نوبت تو تمام شد. به جبهه نرو! گفت: پدر! چمران رفت. من را می‌خواهی چه کنی؟ تو نُه بچه داری؛ یکی را نمی‌خواهی در راه اسلام بدهی؟ وقتی دیدم اشک از چشمانش جاری شد، گفتم: برو پسرجان! در پناه خدا.»

رمضان‌علی در 4/1/1360 با حضور در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه مریوان به ادای تکلیف پرداخت. پنج ماه بعد نیز، با انتصاب به سمت مسئول محور در همین منطقه، مشغول به خدمت شد.

ترغیب و تهییج جوانان به حضور در جبهه‌ها و دفاع از وطن، حضور در جمع خانواده‌های شهدا با هدف پاسداشت یاد و نام سربازان خلف این مرز و بوم و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، از جمله اقدامات وی در جبهه فرهنگی محسوب می‌شود.

وی در طول مدت حضورش در دوران جنگ تحمیلی، چند مرتبه دچار جراحت شد. خواهرش «صغری» در این باره نقل می‌کند: «یک بار که داشت وضو می‌گرفت، دستش را دیدم و گفتم: چه شده است؟ به شوخی گفت: به خاطر فقر آهنی که بدنم داشت، یک تکه آهن خوردم تا کمبود آهنم رفع شود.»

و اما روایتی شنیدنی از هم‌رزمان وی؛ «صبح روز عملیات، غسل شهادت کرد. بعد به یکی از بچه‌ها مبلغی پول داد تا مقداری شیرینی بخرد. وقتی علتش را پرسیدیم، گفت: این شیرینی دامادی و شهادت من است. آرزوی دیرینه من پوشیدن لباس شهادت بود که دارم به آن می‌رسم.»

و عاقبت، رمضان‌علی در 12/10/1360 در منطقه طویله عراق به جمع یاران شهیدش پیوست؛ و اینک سال‌هاست که چونان گوهر، در گوشه‌ای از گلستان شهدای زادگاهش به یادگار مانده است.

هاجر نیز از برادرش گقتنی‌های شنیدنی دارد؛ «روز عروسی‌ام مرا با آینه و شمعدان راهی خانه بخت کرد. صبح فردا که برای خداحافظی پیشم آمد، با چادر سفیدم بدرقه‌اش کردم؛ اما روزی که برگشت، او را با چادر سیاه به دل خاک سپردم.»


وصیت نامه

*وصیت نامه شهید رمضانعلی عبدی*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِي الأَرْضِ أَوْ كَانُواْ غُزًّى لَّوْ كَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ يُحْيِـي وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (سوره آل عمران / آیه 155)

ای گرویدگان به دین اسلام! شما مانند آنان که راه کفر و نفاق پیمودند نباشید که گفتند برادران و خویشان ما به سفر نرفته و یا به جنگ حاضر نمی­شدند و به چنگ مرگ نمی افتادند. این آرزوهای باطل را خدا حسرت دل­های آنان خواهد کرد و خداست که حیات بخشد، بمیراند و به هر چه کنید آگاه است.

روزی که پا به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گذاشتم برای پیروزی اسلام و [ ] جمهوری اسلامی در این راه خدمت می­کردم و زمانی شهادت را انتخاب کردم که به کردستان رفتم و شهادت تنها آرزوی من هست و از خداوند بزرگ می­خواهم که شهادت را نصیب من گرداند. حرف­های برادر خود را گوش بدهید.

خدایا! به امام خمینی طول عمر بیشتری عطا بفرما. خدایا! به تمام جوان­های اسلام ایمان بیشتری بده تا بتوانند در راه اسلام کار کنند. خط امام را به همه ماها نشان بده و به ما بفهمان که خط امام کدام است. به مردم ایران و جوانان مسلمان نشان بده تا بدانند خط امام کدام است تا خط امام را در پیش گیرند.

ای خواهر! حجاب تو اسلحه تو است. حجاب تو از خون شهید کوبنده­تر است.

ای برادر! با دشمنان جهاد کن. با سلاح ایمان پشتیبانی از امام خمینی، بنیان­گذار جمهوری اسلامی و این رهبر بزرگوار روحانیت مبارز ایران بنمایید.

به پدر و مادرم بگویید که برای من گریه نکنند چون در راه خدا می­روم در راه اسلام. پدر و مادر عزیز و مهربانم! به ریا نمی­روم و از شما می­خواهم که بعد از من نگویید بچه ما رفت و کشته یا شهید شد و نگویید بچه من، بگویید امانت خدا بود و دادیم به خدا. در واقع ما امانت خدا هستیم و از خدای بزرگ خواستاریم که مردم مسلمان بتوانند فرزندانی مثل فرزندان حسین تربیت بنمایند و بتوانند راه حسین را ادامه بدهد و یا راه حسین را پیشه خود رسانند. پدر و مادر عزیز و مهربان! اگر سعادت داشتید امانت خود را به خدا پس می­دهید.

وقتلا فِی سَبیلِک تُوفیق لَنا. خدایا به ما توفیق بده تا در راه تو کشته شویم.

وَلاتَقولوا لِمَن فِی سَبیل الله اَموات بَل اَحیاء وَلکِن لا تَعَرون

و آن کسی که در راه خدا کشته شد، مرده نپندارید بلکه او زنده ابدیست ولیکن همه شما این حقیقت را درنخواهید یافت.

خدایا مرا شهید زنده بدار و شهید بمیران.

برو مادر بخواب آرام گلاب آن رخ ماهت                      برای من مشو دلتنگ که فرزندت شد راحت

شادی کن به مرگ من برای این­که من شادم        خداحافظ که من رفتم و گه­گاهی کنید یادم

 

پاسدار انقلاب اسلامی

 رمضان­علی عبدی