نام پدر : مصیب
تاریخ تولد :1341/07/16
تاریخ شهادت : 1365/11/04
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

اگر انسان منطق حقیقت را بپذیرد و آگاهانه مسیرش را انتخاب کند، همه ی مشکلات برایش آسان می شود...

اگر توفیق شهادت حاصل شد، وصی من همسرم و مادر خواهند بود. سه سال نماز و سه ماه روزه برای پدرم مصیب بجا آورید. سلام مرا به مادرم سیده پاک و نجیب و همسر بزرگوارم برسانید…

زندگی نامه

زندگی نامه سردار شهید مهدی عبدالله پور درزی

 

فرزند: مصیب

در شانزدهم مهر ماه 1341 در شهرستان فریدونکنار، در یک خانواده ای مذهبی و متدیّن، فرزند پسری به دنیا آمد که ابتدا او را « مرادعلی » نامیدند. مرادعلی وقتی بزرگتر شد، فهمید که ولادتش مصادف با ولادت دوازهمین اختر تابناک امام و ولایت بوده است، لذا نام « مهدی » را برای خود برگزید.

وی در زیر چتر مهر و محبت پدرش « مصیب » و مادرش « سیده معصومه » رشد و نمو کرد تا به سن مدرسه رسید. دل پاک و روح بی آلایش مهدی از دوران کودکی با عشق به خاندان اهل بیت (ع) عجین شد و از همان زمان بسیار نجیب، مهربان و علاقمند به یادگیری مسائل دینی بود.

او دورات ابتدایی را در مدرسه « سنایی قدیم » ( شالیکار فعلی ) و راهنمایی را در مدرسه « مهدیه » درس خواند و برای ادامه تحصیلات به هنرستان « نوشیروانی » بابل رفت و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته راه و ساختمان شد. مهدی کلاس سوم ابتدایی بود که بزرگ ترین حامی زندگی اش یعنی دستان پر مهر پدر را از دست داد و با کار کردن در روز و درس خواندن در شب، با تمام سختی ها و مشکلات دسته و پنجه نرم کرد، ولی هرگز مقابل مشکلات قد خم نکرد و مردانه ایستاد.

« مولود » خواهر مهدی می گوید: « مهدی گاهی اوقات که از مدرسه می آمد، با من درد دل می کرد و می گفت: « در مدرسه بچه ها برای زنگ تفریح خوراکی و یا پول می آورند و از بوفه، چیزی می خرند. من گردنم را کج می کنم و به آن ها نگاه می کنم. به خاطر این که آن ها به من غذا تعارف نکنند، مجبورم خودم را با کتاب سرگرم کنم؛ چون اگر آنها به من خوراکی بدهند، دفعه ی بعد من مجبورم برای آن ها چیزی بخرم. »

دوران تحصیل متوسطه مهدی، مصادف شد با شکل گیری انقلاب و آشنایی با شخصیت حضرت امام (ره) به همین خاطر تحوّل شگرفی در او ایجاد شد. وی در بسیاری از راهپیمایی ها و دیگر تحرکات انقلابی حضور داشت و اعلامیه ها و پیام های حضرت امام (ره) را در منطقه سکونت خود تکثیر و توزیع می کرد.

در سال 1359، با آغاز تهاجم همه جانبه رژیم بعث عراق، مهدی نیز جبهه را بهترین فرصت برای ادای دین خود نسبت به انقلاب اسلامی دانست و در قالب اولین گروه از نیروهای داوطلب بسیجی از سپاه بابل به میادین نبرد حق علیه باطل شتافت. پس از 6 ماه حضور در جبهه به شهر خود بازگشت و به درس خود ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته راه و ساختمان از هنرستان نوشیروانی بابل شد. امّا به خاطر عشق و علاقه اش به فراگیری علوم دینی، وارد حوزه ی علمیه « گلپایگانی » قم شد. در این دوران، مطالعات عمیقی پیرامون امور دینی و اعتقادی آغاز کرد و انس خود را با قرآن و نیایش و احکام شریعت شدّت بخشید و لُمعَتین را به پایان رساند. وی در سال 1364 با خانمی مؤمن و متدیّنه ازدواج کرد.

سپس مدتی را در جهاد سازندگی در بخش فرهنگی فریدونکنار به فعالیت پرداخت و بعد از آن وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابلسر شد و در کسوت روحانیت در بخش عقیدتی سپاه ناحیه به انجام وظیفه پرداخت.

حجة الاسلام و المسلمین عبدالله پور آنقدر به لباس روحانیت اعتقاد راسخی داشت و همیشه می گفت: « این لباس ائمه است. » روزی یکی از آشنایان به روحانیت توهین کرد. او به شدّت ناراحت شد و عکس العمل نشان داد و گفت: « من از این که او به من اهانت کرد و اذیت و آزارم کرد، ناراحت نشدم؛ اما نمی توانم اهانت به روحانیت و لباس روحانیت را تحمل کنم. »

« بتول » خواهر دیگر شهید می گوید: « مهدی برای پدر و مادر و بزرگ تر ها احترام و ارزش زیادی قائل می شد. وقتی در سن 9 سالگی پدر را از دست داد، وابستگی و عشق و علاقه او به مادر، بیش از گذشته شد. مهدی، هربار از بیرون به منزل می آمد، دست و پای مادر را می بوسید و می گفت: « تو چه شیری به من دادی که من به این جا رسیدم و مردم به من احترام می گذارند. من هر چه دارم از تو دارم. »

« مولود » می گوید: « او همیشه به ما خواهران می گفت: « زنی که در زندگی اش، سختی و رنج بکشد، فردا  پیش خانم فاطمه الزهرا (س) سربلند و عزیز است و جایش نزد خانم فاطمه الزهرا (س) است. »

وی فردی مهربان، دقیق، وقت شناس ، با ایمان بود و در انجام واجبات و ترک محرمات کاهلی نمی کرد. همیشه سعی داشت نماز جماعت را در مسجد بخواند و در نماز جمعه شرکت کند و دیگران را نیز ترغیب و تشویق به نماز جماعت و جمعه می کرد. رفتارش با دیگران بسیار گرم و صمیمی بود، دوستانه و مؤدبانه بود.

وی در مورد انتخاب دوست می گفت: « با افراد صالح، با خدا، با ایمان و خداترس رفتار و معاشرت داشته باشید. » خواهرش، بتول می گوید: « خیلی رعایت می کرد که حق کسی پایمال نشود. همیشه به ما می گفت: « برای مال دنیا کار نکنید و نجنگید. بلکه دنیا بازار است، سعی کنید اعمال و رفتارتان را درست کنید که در رروز مرگ فشار قبر نداشته باشیم. »

هنگامی که دوستانش به شهادت می رسیدند، مهدی بسیار ناراحت و غمناک می شد. او با خواهرزاده اش « محمدعلی یوسف پور» بسیار صمیمی بود. روابط این دو باهمدیگر زبانزد همه شده بود. وقتی محمدعلی شهید شد، مهدی بیش از گذشته به مناطق جنگی می رفت. هر وقت که به مرخصی می آمد، پای مادر را می بوسید و می گفت: « تو چه دعایی می کنی که من شهید نمی شوم؟ تو سید هستی! چرا دعا نمی کنی که من شهید بشوم؟ تو چه کار می کنی که من به شهادت نمی رسم. »

بتول، خواهر شهید می گوید: « برادرم همیشه بعد از نماز، سوره ی قیامت و زیارت عاشورا را می خواند و در نیمه های شب، نماز شب می خواند و همیشه می گفت: « تابع ولایت فقیه باشید و پیرو دین اسلام. »

این سردار روحانی فریدونکناری، جوانان را برای حضور در جبهه و دفاع از کشور راهنمایی می کرد و می گفت: « ما باید برای دین اسلام و دفاع از کشور به جبهه برویم تا بیگانگان بر کشور ما مسلّط نشوند. »

وی در مرخصی هایش با خانواده های شهدا ملاقات و به مشکلات آن ها رسیدگی می کرد و می گفت: « آن ها واجب هستند و من تا زنده ام باید با آن ها ارتباط برقرار کنم. هر وقت من شهید شدم، هر چه دارم برای خداست. آن را در راه خدا و برای رضای خدا، مردم انفاق کنید. »

خواهرش، راضیه در مورد توصیه های مهدی می گوید: « برادرم همیشه ما را به صبر و استقام توصیه می کرد و می گفت: « زینب وار رفتار کنید. صرفه جو و قانع باشید و فرزندان خوبی تربیت کنید. در شهادت من، با صدای بلند، شیون و ناله نکنید که صدای شما را نامحرم بشنود. سعی کنید راه شهدا را ادامه دهید. »

ذبیح الله یدالله زاد، دوست و همرزم شهید می گوید: « نظر شهید عبدالله پور این بود که دشمن به ما تجاوز کرده . اگر ما متجاوز بودیم، چرا خاک ما در اختیار عراقی هاست. اگر ما شروع کننده جنگ بودیم، چطور آن ها در خاک ما هستند؟! »

وی در عملیات های رمضان، والفجر 8، کربلای 5 و ... شرکت و به عنوان آر پی جی زن، فرمانده گروهان ، جانشین گردان و فرمانده گردان انجام وظیفه کرد. در چند عملیات نیز مجرووح شد.

یدالله زاده می گوید: « در شب دوم عملیات رمضان، گروهان ما به عنوان خط شکن بود. ما در آن شب در مسیر به صورت ستونی حرکت می کردیم. مهدی جلو، من پشت سرش و غلامرضا بابانسب پشت سرما بود. یک دفعه یک خمپاره افتاد وسط ستون ما . در آن شب دو بی سیم چی داشتیم که با افتادن خمپاره ، دست غلامرضا ترکش خورد و گوشی بی سیم شکست وما با این تعداد نیرو ، بدون گوشی بی سیم شدیم. بی سیم روی کول غلامرضا بود. من آن را از غلامرضا گرفتم و دستش را پانسمان کردم. بعد به عبدالله پور گفتم: « آقا مهدی، برای چه بی سیم بدون گوشی را نگه داریم؟ » او گفت: « داشته باش خدا بزرگه. بیش تر از 50 الی 100 متری نرفته بودیم که یک گروهان دیگر به ما رسید. بی سیم آن ها خراب بود، ولی گوشی سالم داشت. گوشی آن ها را با نظر مهدی به بی سیم خودمان وصل کردیم. سپس عبدالله پور به فرمانده آن گروهان گفت: « تو مسوولیت دو گروهان را قبول کن و من معاونت می شوم تا با یک بی سیم بهتر عمل کنیم، امّا فرمانده گروهان قبول نکرد. با اصرار نیروهای آن گروهان مهدی به عنوان فرمانده دو گروهان شد و بچه ها را به سلامت به منطقه ی مورد دنظر برای انجام عملیات رساند.»

سرانجام این سردار شهید حجة الاسلام و المسلمین مهدی عبدالله پور، در عملیات کربلای 5 در سوم بهمن سال 1365 شرکت کرد و هنگامی که به همراه عده ای از فرمانده هان ، جهت شناسایی به منطقه شلمچه رفته بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره، دار فانی را وداع گفت و به آروزی دیرینه اش، شهادت و لقای حق رسید.

آن شهید گرانقدر در فرازی از وصیت نامه اش می نویسد:

« آیا سزاوار است که ما در کنج منزل بنشینیم و از منطق حقیقت به منطق منفعت متمسک شویم؟ کسانی که می خواهند دین دار باشند، امّا قلب شان مملو از حبّ مال و جا و خانه و امکانات است، آنانی که زرق و برق دنیا قلب های شان را تیره کرده ، از یاران و دوستان امام حسین (ع) نیستند. » 


وصیت نامه

اسکن وصيتنامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد