نام پدر : سیف الله
تاریخ تولد :1345/01/01
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : ام الرصاص

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید رحمت الله عبدالله پور*

 

به شما عزیزان توصیه می کنم که از رهبری حمایت کنید و دین اسلام را زنده نگه دارید و در حفظ ناموس خود بکوشید. تقوا را سرلوحه زندگی خود قرار دهید و ساده زیست باشید. در انجام واجبات وترک محرمات کوشا باشید. نماز خود را اول وقت و به صورت جماعت به جا آورید. به خواهران خود توصیه می کنم که حجاب خود را رعایت نمایند.


زندگی نامه

شهید رحمت الله عبدالله پور

فرزند: سیف الله

اهالي سنگ­چال دسته دسته خود را به گلزار شهدا مي­رساندند، داخل آرامگاه پر از جمعيت است. وقتي پيكر رحمت­الله را در قبر مي­گذاردند، صداي گريه اهالي از هر طرف به آسمان مي­رود. عطر شهادت خون تازه­­اي در رگ­هاي روستاييان مي­ريزد.

رحمت­الله عبدالله­پور به سال 1345 در اين روستا به دنيا آمد. سيف­الله پدرش كشاورز بود. رحمت­الله به خاطر شرايط خانواده تا سوم راهنمايي بيشتر نخواند و مشغول كار شد.

با شروع انقلاب در راهپيمايي­ها شركت مي­كرد و شب­ها اعلاميه­هاي حضرت امام را در خانه­هاي مردم انداخت تا آن­ها هم با انديشه­هاي ناب امام آشنا شوند. اگر در روزنامه عكس شاه را مي­ديد، روزنامه را برعكس مي­كرد، شعار مرگ بر شاه مي­نوشت و روي ديوار مي­چسباند. بعد از پيروزي انقلاب حاج آقا روحاني را با ماشين به محل مي­آورد. آن زمان اسلحه نبود، با چوب­دستي نگهباني مي­داد. برادرش مي­گويد:

«بسيار راستگو بود. به يتيمان و فقرا توجّه خاصي داشت و بسيار صادق بود. يك بار من و پدرم به همراه رحمت­الله به ديدار خواهرمان مي­رفتيم. هر كدام ده كيلو برنج همراه داشتيم. در صورتي كه اوايل انقلاب گفته بودند هر نفر بيشتر از ده كيلو برنج نمي­تواند با خودش همراه داشته باشد. وقتي به پليس رسيديم، از ما پرسيدند: چند كيلو برنج داريد؟ ما گفتيم: هر كدام ده كيلو. رحمت­الله با كمال صداقت گفت: ما هر سه فاميل هستيم و به ديدار خواهرمان مي­رويم. هر نفر ده كيلو، جمعاً سي كيلو برنج داريم. آن­ها بيست كيلو را از ما گرفتند و ده كيلو به ما دادند.»

پدرش مي­گويد: «بعد از ترك تحصيل جوش­كاري مي­كرد. در كار كشاورزي هم كمك حال من بود. به مال دنيا اهميت نمي­داد. وقتي براي آموزش رفت، پول­هايش را براي ما مي­فرستاد. من گفتم: پسرم! اين پول حق توست، استفاده كن. گفت: نه پدر، اين پول را در راه مسجد و پل­سازي و ... خرج كن.»

رحمت­الله حق­النّاس را رعايت مي­كرد و هرگز حق كسي را ضايع نمي­كرد. برادرش، اسماعيل مي­گويد:‌

«يك دفعه وقتي برگشت، من پوتينش را بردم واكس بزنم، امّا فراموش كردم پول واكسي را بدهم. وقتي برگشتم منزل و پوتينش را ديد، فوري گفت: پولش را دادي؟ تازه يادم افتاد پول آن بنده خدا را ندادم. گفتم: اي واي! يادم رفت. گفت: سريع برو، پول­اش را بده. تا پول­اش را ندادي، من اين پوتين را نمي­پوشم.»

با شروع جنگ، فصل تازه­اي از زندگي­اش رقم خورد. جنگ به مرحله­ي حساسي رسيده بود. فرماندهان مي­توانستند با حضور جوانان پرشوري چون رحمت­الله پيروزي را براي ملت به ارمغان بياورند.

 او كه به خدمت سربازي فرا خوانده شده بود، ‌دوران آموزشي را در منجيل گذراند. سپس به پايگاه شهيد بهشتي اهواز رفت و در عمليات كربلاي 5 در شلمچه شركت كرد. مدتي بعد از آن كه به پايگاه شهيد بهشتي اهواز رفت، براي خانواده خبر آوردند كه به شهادت رسيد. ده سال بعد پيكر پاكش را تشييع و در گلزار شهداي محل زندگي­اش به خاك سپردند.