شهید رحمت الله عبدالله پور
فرزند: سیف الله
اهالي سنگچال دسته دسته خود را به گلزار شهدا ميرساندند، داخل آرامگاه پر از جمعيت است. وقتي پيكر رحمتالله را در قبر ميگذاردند، صداي گريه اهالي از هر طرف به آسمان ميرود. عطر شهادت خون تازهاي در رگهاي روستاييان ميريزد.
رحمتالله عبداللهپور به سال 1345 در اين روستا به دنيا آمد. سيفالله پدرش كشاورز بود. رحمتالله به خاطر شرايط خانواده تا سوم راهنمايي بيشتر نخواند و مشغول كار شد.
با شروع انقلاب در راهپيماييها شركت ميكرد و شبها اعلاميههاي حضرت امام را در خانههاي مردم انداخت تا آنها هم با انديشههاي ناب امام آشنا شوند. اگر در روزنامه عكس شاه را ميديد، روزنامه را برعكس ميكرد، شعار مرگ بر شاه مينوشت و روي ديوار ميچسباند. بعد از پيروزي انقلاب حاج آقا روحاني را با ماشين به محل ميآورد. آن زمان اسلحه نبود، با چوبدستي نگهباني ميداد. برادرش ميگويد:
«بسيار راستگو بود. به يتيمان و فقرا توجّه خاصي داشت و بسيار صادق بود. يك بار من و پدرم به همراه رحمتالله به ديدار خواهرمان ميرفتيم. هر كدام ده كيلو برنج همراه داشتيم. در صورتي كه اوايل انقلاب گفته بودند هر نفر بيشتر از ده كيلو برنج نميتواند با خودش همراه داشته باشد. وقتي به پليس رسيديم، از ما پرسيدند: چند كيلو برنج داريد؟ ما گفتيم: هر كدام ده كيلو. رحمتالله با كمال صداقت گفت: ما هر سه فاميل هستيم و به ديدار خواهرمان ميرويم. هر نفر ده كيلو، جمعاً سي كيلو برنج داريم. آنها بيست كيلو را از ما گرفتند و ده كيلو به ما دادند.»
پدرش ميگويد: «بعد از ترك تحصيل جوشكاري ميكرد. در كار كشاورزي هم كمك حال من بود. به مال دنيا اهميت نميداد. وقتي براي آموزش رفت، پولهايش را براي ما ميفرستاد. من گفتم: پسرم! اين پول حق توست، استفاده كن. گفت: نه پدر، اين پول را در راه مسجد و پلسازي و ... خرج كن.»
رحمتالله حقالنّاس را رعايت ميكرد و هرگز حق كسي را ضايع نميكرد. برادرش، اسماعيل ميگويد:
«يك دفعه وقتي برگشت، من پوتينش را بردم واكس بزنم، امّا فراموش كردم پول واكسي را بدهم. وقتي برگشتم منزل و پوتينش را ديد، فوري گفت: پولش را دادي؟ تازه يادم افتاد پول آن بنده خدا را ندادم. گفتم: اي واي! يادم رفت. گفت: سريع برو، پولاش را بده. تا پولاش را ندادي، من اين پوتين را نميپوشم.»
با شروع جنگ، فصل تازهاي از زندگياش رقم خورد. جنگ به مرحلهي حساسي رسيده بود. فرماندهان ميتوانستند با حضور جوانان پرشوري چون رحمتالله پيروزي را براي ملت به ارمغان بياورند.
او كه به خدمت سربازي فرا خوانده شده بود، دوران آموزشي را در منجيل گذراند. سپس به پايگاه شهيد بهشتي اهواز رفت و در عمليات كربلاي 5 در شلمچه شركت كرد. مدتي بعد از آن كه به پايگاه شهيد بهشتي اهواز رفت، براي خانواده خبر آوردند كه به شهادت رسيد. ده سال بعد پيكر پاكش را تشييع و در گلزار شهداي محل زندگياش به خاك سپردند.