دوست و همرزم شهید ـ محمد مهدی کاظمی ـ می گوید : زمانی که به نیروهای مستقر در خط قرار گاه هفت تپه برای شروع عملیات مرخصی داده بودند تا به دیدار اقوام و خانواده های شان بروند ایشان هم از نیروهای خط مقدم در جبهه بود ایشان را در نزدیکی مسجد جامع ملاقات کردم
به من گفت: اسم من برای سربازی ابلاغ شد مردد هستم به سربازی بروم یا به جبهه که عملیات در پیش است!!؟
گفت: به نظر شما کجا بروم؟
من گفتم: تصمیم با خودت است .
ایشان گفت: چون تعهد دارم که پس از مرخصی به جبهه برگردم بر خود تکلیف شرعی می دانم که به جبهه بروم و در عملیات شرکت کنم چرا که من نیروی آموزش دیده ای هستم برای شرکت در عملیات باید حضور داشته باشم .
روز موعود فرا رسید به جبهه اعزام شدیم و ایشان در همان عملیات شهید شد .
دوست و همرزم شهید ـ علی حبیبی ـ می گوید : چند روز قبل از عملیات کربلای وقتی از خواب بیدار شد حالت عجیبی داشت همه از روی حالت و رفتار وی متوجه شده بودند مشخصات دقیق خود را روی پیراهنش نوشت.
گفتیم: چرا این کار را می کنی ؟
گفت: خواب مادر مرحومم را دیدم با این که بارها خوابش را دیدم اما این بار فرق داشت خیلی نوازشم می کرد و می گفت: از خدا برایت طلب خیر کردم خیلی خوشحال بود . از خوابم متوجه شدم امروز آخرین روز من است و در همان عملیات شهید شد .
خواهر شهید ـ فاطمه صغری ـ می گوید : خیلی مصر بود که هیکلش بزرگتر شود بعد ها فهمیدیم او برای ثبت نام به جبهه به پایگاه رفت و به خاطر سن و سال کم او او را ثبت نام نکردند و برای این که به جبهه برود از وسایل ورزشی استفاده می کرد تا زودتر قدش بلند شود و در جبهه شرکت کند که در عرض چند ماه تغییر کرد و او را برای جبهه ثبت نام کردند .