نام پدر : اباذر
تاریخ تولد :1333/08/21
تاریخ شهادت : 1364/11/21
محل شهادت : اروندرود

وصیت نامه

من از علی اکبر امام حسین(ع) که بالاتر نیستم، اگر مسلمانیم بایستیم؛ همه مثل علی اکبر(ع) خون بریزیم پای درخت قرآن. به راستی انسان وقتی در میدان ها در میان جهادی ها و بسیجی ها قرار می گیرد، تازه می فهمد آنها چه عظمتی دارند و گذشت و ایثار و مقاومت را از این ها درس می گیرد...

وصیت نامه

بسم رب الشهدا و الصديقين
ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص
شهيد: احمد امين طبرسي
طلوع: 1333/08/01 - آمل
غروب: 1364/11/21 - اروندرود
 
فرازهايي از وصيت نامه شهيد
كارها را براي انجام تكليف الهي و جلب رضاي خداي بزرگ انجام دهيد. حتما به چيزي عمل نماييد كه امام رهنمود داده اند.
من از علي اكبر امام حسين كه بالاتر نيستم، اگر مسلمانيم بايستي همه مثل علي اكبر خون بريزيم پاي درخت قرآن، به راستي انسان وقتي در ميدانها در ميان جهاديها و بسيجيها قرار مي گيرد تازه مي فهمد آنها چه عظمتي هستند و گذشت و ايثار و مقاومت را از اينها درس مي گيرد. تنها از خدا كمك بخواهيد بايستي به تكليف الهي عمل نموده و در راه اداي تكليف آزمايش هايي فراوان است كه با اراده محكم بايستي پيروزمند بيرون آمد.
شوريده و بي قرار از خاك گذشت         از خاك به سمت بام افلاك گذشت 
مانند علي اكبر گلگون حسين (ع)          آيينه شد و با نفس پاك گذشت
 
در صحراي تركمن حاضر شده بودند و پا به پاي حاجي در آباداني مناطق محروم كوشيده بودند با اين لحظه ها آشنا بودند.لحظات بكري كه سرشار از بوي دعا و گريه بود.باران بي امان گريه بر چهره حاجي مي نشست.مي گفت:پدرش نامش را علي اكبر حسين، قرباني راه عشق باشد و گريه امانش نمي داد. يعني لياقتش را دارم ؟
همه مي دانستند حاجي در عالم رويا مژده شهادتش را از رسول خدا گرفته است. شب حمله بود. فردا عمليات كربلاي چهار در پيش بود. حال و هواي بچه ها به حال پرندگان عاشقي شبيه بود كه در ارزوي رهايي از زندان لحظه شماري مي كنند. صداي العفو العفو دل تاريك اسمان را مي شكافت. دستي به شانه حاجي خورد تو كه كارنامه عملت سپيده تو چرا ؟ براي غربت ما دعا كن حاجي. دعا كن دستي ما را از اين مرداب نجات بده. تو كه كوله بارت پر است.
همه بچه هاي جهاد مي دانستند كه فرمانده شان سرداري بي ادعاست كه تمام روزهاي زندگيش را وقف هدف والايش كرده. چه شبها و چه روزهايي را كه وقف خدمت به محرومان كرده بود و چه لحظه هايي را كه براي روشنايي ذهن منحرف انسانهايي گمراه كوشيده بود. حالا اينگونه روبروي خدا نشسته بود و ضجه مي زد. صداي هق هق گريه اش دل سياه شب را مي شكافد. ان روزها، صداي شكسته مردي را از زمين به گوش فرشته ها مي رسيد و فرشته ها خود را براي استقبال سرداري ديگر آماده مي كردند.
ام الرصاص در چهارمين روز از ديماه سال 65 سكوي پرواز مردي شد كه از جنس اسمان بود و به اسمانها پيوست. مردي كه در كربلاي چهار مشامش را بابوي بهشت تطهير كرده بود و در دشت خاك و آتش و خون باليده بود و هوا را از هرم نفسهايش دگرگون كرده بود. او امده بود تا خاكريز بسازد، خاكريزهايي براي جدايي ايمان و كفر، اما شهادت دستان نوازشگرش را بر سرش كشيد و او را به سبكباري يك پرواز جاودانه ساخت.

زندگی نامه

اسکن زندگینامه درقسمت تصاویرموجودمی باشد