نام پدر : ابوطالب
تاریخ تولد :1341/06/01
تاریخ شهادت : 1361/01/08
محل شهادت : کامیاران

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید محمد طالبیان*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 وصیت نامه اینجانب محمد طالبیان، متولد 1341، شماره شناسنامه 1010، صادره از بابل، فرزند ابوطالب طالبیان.

«ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاهّم عتد ربهم یُرزقون»

سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایرانم امام خمینی؛ سلام به ملت شهیدپرور ایران. سلام به پدر و مادر و رفقهام و خانواده گرامی‌ام. اولاً از تمام برادران و خواهران خواهش می‌کنم هر کاری را از روی اشتباهاتی انجام داده‌ام که باعث اذیت و آزار شما شده است. منو ببخشید و ثانیاً اگر لیاقت داشتم و به فیض شهادت نائل گشتم باید به شما بگویم که این راه را کسی به من تحمیل نکرده است خودم انتخاب کرده‌ام و تا آخرین نفس این راه را ادامه خواهم داد. آخر من خواستم خدمتی برای این جامعه بکنم شاید خون من باعث جوشش جوان شود و راه اسلام را دنبال کند؛ آخر من نمی‌خواستم به خودم بقبولانم که روز بهترین فرزندان اسلام در جبهه‌های جنگ شهید و زخمی و اسیر شوند و من شاید این باشم که فلان جا چند زخمی و فلان جبهه چند شهید دادند و من همین‌طور به کار روزانه‌ام مشغول باشم.

به همین جهت تصمیم رفتن به جبهه را گرفتم و کامیاران رفتم و چند ماهی با کومله و دموکرات و دشمنان داخلی اسلام می‌جنگیدم. اگر به فیض شهادت نائل گشتم به پدر و مادرم بگویید که برای من ناراحت نباشند و به خودشان بیایند که چنین فرزندی تربیت کردند که توانست در راه اسلام شهید بشود. آیا مگر انسان یک بار بیشتر می‌میرد.

چه خوب است در راه اسلام بمیرد. سلام منو به تمام دوستان و آشنایان برسانی. به امید پیروزی اسلام و انقلاب اسلامی ایران و به امید اتحاد جماهیر اسلامی.

تاریخ: 17/12/13600 محمد طالبیان

 


زندگی نامه

شهید محمد طالبيان

فرزند: ابوطالب

يكي از روزهاي 1341 در درزي­كلاشيخ بابل ديده به جهان گشود. پدرش، ابوطالب كارگر روزمزد بود. هر جا نياز به كارگر داشتند، مي­رفت تا بتواند از پس مخارج خانواده پرجمعيت­اش بربيايد. مادرش، مرضيه خانه­دار بود. محمد در يك خانواده­ي كارگري با درآمدي كمتر از حد متوسط بزرگ و بالنده شد و به سنّ درس و مدرسه رسيد. محمد تا 5 سالگي حرف نمي­زد. همه فكر مي­كردند لال است، امّا پس از آن شروع به حرف زدن كرد. او دبستان را در مدرسه­ي طالبيان خواند.

پدرش مي­گويد:‌

«سال اول و دوم خوب بود. امّا از سال سوم ابتدايي به خاطر دوستي با افراد ناشايست اُفت تحصيلي پيدا كرد و تا سوم راهنمايي بيشتر ادامه تحصيل نداد.»

او پس از ترك تحصيل، مدتي كنار پدر در تره­بارفروشي ماند و سپس به كارخانه چوب رفت. آن­جا سه ماه بيشتر دوام نياورد و به كارخانه بلوك­زني رفت و تا زمان شهادت همان­جا ماند. انقلاب در او تحول عظيمي به وجود آورد. متأثر از استاد مطهري راه زندگي­اش را شناخت و به صف انقلابيون پيوست. در راهپيمايي شركت مي­كرد و شب­ها اعلاميه حضرت امام را به در و ديوار مي­چسباند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي يك بار عضو بسيج محله شد و تا جايي كه مي­توانست در امور فرهنگي كمك مي­كرد.

برادرش، علي مي­گويد:

«محبوبيت­اش به خاطر صداقت، راستگويي و مظلوميتي بود كه داشت. به پدر و مادر احترام مي­گذاشت و در كارهاي خانه به آن­ها كمك مي­كرد. اگر به كسي قولي مي­داد، حتماً به قولش عمل مي­كرد. به نظم اهميت مي­داد و هيچ­گاه حق كسي را ضايع نمي­كرد. در حفظ بيت­المال مي­كوشيد و حق­النّاس را رعايت مي­كرد.»

خواهرش، زهره مي­گويد:‌

«يك بار از باغ پدرشوهرم برايش ميوه كندم و بردم. او ميوه را نخورد. گفت: شايد پدرشوهرت راضي نباشد اين ميوه را من بخورم.» خواهرش مي­گويد: «من بيشتر آشپزي­هاي خانه را انجام مي­دادم. هميشه مي­گفت: تو خيلي زحمت­كش هستي. من چه­طور مي­توانم زحمات تو را جبران كنم. گفتم: وقتي مردم، سر قبرم بيا و فاتحه بخوان. با لبخند گفت: خواهر! من زودتر از تو مي­ميرم. همين­طور هم شد.»

محمد 20/5/60 به عضويت سپاه درآمد و همان سال براي اولين بار در سن 19 سالگي با عنوان بي­سيم­چي به جبهه رفت. پس از اولين حضور با لمس فضاي جبهه ديگر تاب ماندن در پشت جبهه را نداشت و چند بار ديگر اعزام شد تا اين­كه 8/1/61 در جبهه كامياران بر اثر اصابت گلوله به سينه به شهادت رسيد. پيكر پاكش يك هفته بعد از شهادت، تشييع و در گلزار شهداي درزي­كلاشيخ بابل به خاك سپرده شد. روحش شاد.