نام پدر : قربان علی
تاریخ تولد :1339/08/18
تاریخ شهادت : 1364/02/19
محل شهادت : پاسگاه ترابه

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید محمد حسین طاطیان*

 

 ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه

 پدر و مادر! شما چشم من هستید، ولی امام قلبم. بودن چشم می شود زندگی کرد ولی بدون قلب هرگز

           مرگ اگر مرد است گوی نزد من آی                      تا در آغوشش فشارم تنگ تنگ

خداوندا! معبودا! پروردگارا! سپاس و حمد بی پایان ما نثارت باد که که ما را آفریدی و زیست به ما بخشیدی تا عبد و بنده خالص تو باشیم.

و ما خلقت الجن و الانس  الا لیعبدون

 نیافریدیم جن و انس را و خلق نکردیم مگر برای عبادت.

آنها که ما نتوانستیم عبد و مخلص و مطیع و طبیب باشیم، پس چه بهتر که جان ناقابل ما را که خودت به ما بخشیدی بستانی، و باز چه بهتر توفیق جانبازی و شهادت را در رکاب حجت ولی فقیه، و اولی الامر، تو امام امت را در آغوش کشیم.

خدایا! ما را ببخش و بیامرز.

ربنا اغفر لنا ذنوبنا کفر عنا سیاتنا و توفنا مع الابرار

 و ما را بانیکان محشور کن، و بعد بنده حقیر گنهکار پاسدار محمد حسین طاطیان با چشمانی باز و بصیرت تمام خط سرخ شهادت را که خط محمد و آل علی است انتخاب کردم، و در این راه حتی مرگ را پس از آن نیز بدن استخوان من ندای اسلام و ولایت فقیه و امام روحانیت در خط امام و بالاخره شهادت را سر دهد و لبیک به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین مظلوم در کربلای 61 هجری بیابان تف دیده نینوا و کربلاهای ایران پاسخ خواهد گفت.

یا لیتنا کنا معک فافوز فوزاً عظیما

 یا حسین شهید یا سالار شهیدان و یا سید الشهدا اگر ما تا آن زمان نبودیم تا یاری نمائیم. امروز رهبرمان را تنها نخواهیم گذاشت، و گفتیم و می گوئی که تا خون دررگ ماست خمینی رهبر ماست. و این بدن پاره، پاره و قلب از حرکت ایستاده ما گواهی خواهد داد آ«قدر خون می دهیم و جانبازی و ایثار و فداکاری می کنم، تا درخت اسلام بارور گردد، و مقدمه ظهور امام زمان (عج) فراهم شود، تا روح ما که زنده و جاوید است آرام گردد، که خداوند فرموده است. یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه نفس مطمئن بازگشت به معبود حقیقی در جهت رفتن به لقا الله است.

خدایا! خونهای پاک و مطهر را از ما بپذیر، همچون خونی که امام حسین مظلوم (ع) از حلقوم نازنین علی اصغر در هوا پاشید و گفت: خدایا این قربانی را بپذیر. و ما نیز می گوئیم الهم تقبل منا.

بنده حقیر محمد حسین طاطیان، فرزند قربانعلی، متولد 1339، ساکن بهشهر پاسدار در خانواده متوسط کارگری و مومن بزرگ شده ام و برای دین اسلام و این حسین زمان عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شدم و بنده گنهکار چندین بار است که به جبهه رفته ولی لیاقت شهادت نداشتم که شهید شوم. و گفته ام خدایا این بار شهادت را نصیبم گردان.

خدایا! ان شالله که شهادت نصیبم می گردد. خدایا، خدایا عمر تباهی دارم در لحظه های عمرم آرزویم این بود که بتوانم خدمت در راه تو داشته باشم. این بزرگترین افتخاریست برای من که چنین زمانی زیست می کنم و افتخاری و لا در چنین موقعیت حساس تحت رهبری چنین امامی به جنگ با کفار و چه زیبا و دوست داشتنی است، این گونه زندگی کردن پدر و مادر به پدران و مادران دیگر شهید بگوئید که برای شهادت فرزندانی را که از دل و جان خود بیشتر دوست دارند به سوی الله رفته اند غمگین نباشید و به آنها دلداری اده و تبریک بگوئید.

مادر جان! همیشه به شما گفته بودم که من امانتی هستم از طرف خدا در نزد شما و روزی باید پیش او باز گردم. و امروز همان روز است  مرا اگر خفه ام کنند سازش نخواهم کرد، که در حقیقت را قربانی مصلحت نمی کنم و از مردم شهید پرور می خواهم که اگر بدی از من دیده اند مرا ببخشند.

مادرجان! بر سر قبر من ننویسید، « جوان ناکام» بلکه من به کام خود رسیده ام که همان شهادت است و مرا در گلزار شهدا در بهشت فاطمه سارو در کنار همسنگرم سعید صادقی دفن کنید در سر قبر من عکس امام امت خامنه ای، فخر الدین حجازی و شهید بزرگوار هاشمی نژاد و خلبان شهید شیرودی بگذارید.

از امت شهید پرور ایران مخصوصاً بهشهر می خواهم که پشتیبانی از مجلس شورای اسلامی و روحانیت مبارزدر خط امام – سپاه پاسداران و دولت خدمتگزار نمایند.

مادر جان! نماز مرا حتما امام جمعه محترم شهرستان بهشهر حاج سید صابر جباری بخواند، و سخنرانی و در روز سوم برادر جباری، و در روز هفتم برادر فخرالدین حجازی، و یا امام جمعه محترم گرگان حجه السلام نورمفیدی سخنرانی نماید.

مادر جان! به شما گفته بودم که من می روم و دیگر برنمی گردم، و بزرگترین آرزوی من این است که اولین شهید محل و کوچه و خانواده ام باشم. و در مراسم من شیرینی پخش کنید، و از خانواده ام می خواهم لباس سیاه نپوشند، و گریه نکنند، و از تمام ملت ایران مخصوصاً امت حزب الله بهشهر می خواهم که، امام را تنها نگذارند و او را یاری نمایند، و به حرفهای پدرانه ایشان گوش فرا دهند. و در آخر چند جمله پند و نصیحت و دعا:

1-    تا ظلم است مبارزه است ما هستیم زیر پرچم توحید لااله الا الله مبارزه کنید، و این رابه خود تلقین نمائید.

2-    عاشقان شهادت! برخیزید. برخیزید که ظهور صاحب الزمان نزدیک می باشد.

3-    بار الها! یاریمان ده تا پاسدار حرمت خون شهیدان باشیم.

4-    خدایا! با تو پیمان بسته ام که تا پایان راه برویم و همچنان بر پیمانمان استواریم. برادرانم! رفتند تا مکتب ابراهیم زنده بماند، برادرانم! به میدان نبرد رفتا تا فردا ستارگانت را یاری کنند، از یک سر باید شهید شویم تا آینده زنده بماند و از آن سوی دیگر باید تا فردا شهید نشود. پس امروزشهید می شوم تا فردا زنده بماند.

5-    خدایا! تو می دانی که چه می کشم پنداری که چون شمع ذوب می شوم آب می شوم و ز مردن نمی هراسم اما می ترسم بعد از ما ایمان را سر ببرند بار الها همه چیز مرا بگیر، فقط و فقط یک روز حکومت صاحب الزمان (عج) را ببینم.

6-    خدایا! بار الها! سید مظلوم ما جباری عزیز، امام محترم ما را محافظت بفرما.

خواهرانم! با حجاب اسلامیتان می توانید سنگر محکمی باشید و بر دهن این یاوه گویان بکوبید و زینب وار محکم و استوار باشید که اینگونه خواهید بود.

برادرانم! جبهه ها را گرم بگذارید همچنانکه تاکنون همیشه بارها در جبهه ها حاضر شده اید و دس از اسلام برنداشتید، و در نماز جمعه شرکت مستمر داشته باشید. به خلقی های بی خلق بگوئید که دست از سر مسلمین بردارند به منافقان کور دل بگوئید، این قدر دفاع از ضد انقلاب نکنند برادران حزب الله به این منافقان کور دل ضد انقلاب و به اصطلاح خلقی و یا حزب کثیف توده یا جنبش مسلمانان مبارز و غیره امان ندهید، تا تفکر و اندیه اسلامیتان را محو و نابود نمایند. و همیشه و در همه حال با هم باشید و یک لحظه و آن از خط امام امت خارج نشوید.

در خاتمه از تمام کسانی که عامل اختلاف هستند، درخواست می کنم که اختلاف سلیقه ها را کنار بگذارید، و عامل اختلاف نگردند که باعث خوشحالی آمریکا و ضد انقلاب گردد، با هم برادر باشید، و تحت تأثیر فریبنده یک مشت افراد که بد شما را می خواهند و نه انقلاب را قرار گیرید.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی ا نگهدار.

فرزند کوچک شما

محمد حسین طاطیان 1363/3/25


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد محمدحسين طاطيان*

 

نام پدر: قربان‌علي

سال 1339 كه «قربان‌علي و صديقه» براي چندمين بار در تب‌وتاب تولد فرزندشان بودند، قدوم «محمدحسين» شادي دوباره‌اي به کاشانه این زوج کشاورز‌ به ارمغان آورد.

هفت سالگي محمدحسين كه از راه رسيد، وارد دبستان «نظامي» زادگاهش «بهشهر» شد. سپس با پايان دوره راهنمایي در مدرسه «آيت‌الله كوهستاني» در همين شهر، تحصيلاتش را در دبيرستان «شهيد عباس‌زاده» فعلی بهشهر ادامه داد. اگرچه، او به قصد عزیمت در جبهه، تحصيلات متوسطه‌اش را ناتمام رها کرده بود؛ اما در تابستان 1359 با شركت در امتحانات نهايي رزمندگان، در آموزشگاه شبانه‌روزي كشاورزي آمل، موفق به اخذ مدرك ديپلم شد.

محمدحسین كه تربيت‌يافته پدر و مادري متدين و محب اهل‌بيت بود، از همان طفوليت، به مكتب‌خانه رفت و مفاهيم و تعاليم قرآن را نزد شخصي به نام «مُلا باجي» آموخت. در بزرگ‌سالی نیز، در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی هر چه تمام‌تر در پیش گرفت.

در اوصاف اخلاقی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که پیوسته خود را به زیور خصائل و فضایل نیک می‌آراست. از این‌رو، محبوب همگان بود. او در رفتار و گفتار با والدین نیز، ادب و تواضع به خرج می‌داد و در همه امور، رضایت‌شان را مدنظر قرار می‌داد.

محمدحسين در آبان 1357، ضمن لبیک به فرمان تاریخی امام خمینی مبنی بر ترک پادگان، چونان قطره‌ای به سیل خروشان انقلابیون پیوست.

به گفته برادرش «علي»، «او از مهره‌هاي تأثيرگذار در كشاندن دانش‌آموزان به كوچه و خيابان، و شركت در تظاهرات ضد طاغوت بود. علاوه بر آن، ضمن انجام تحركات سياسي، با چريك‌هاي فدايي خلق كه با گرفتن پلاكارد در تظاهرات شركت مي‌كردند، برخورد مي‌كرد.»

«علي‌اكبر» نیز در تکمیل صحبت‌های برادر اذعان می‌دارد: «بعد از پيروزي انقلاب، به عنوان بسيجي، مقابل بازار المهدي در خيابان امام فعلي بهشهر كه منافقان در آن‌جا روزنامه مي‌فروختند، می‌رفت. بعد، همه روزنامه‌ها را مي‌گرفت و مي‌گفت: تا من هستم، كسي نبايد اين‌جا روزنامه بفروشد.»

محمدحسین بعد از پيروزي نهضت اسلامي مردم ايران، به عنوان عضو افتخاري كميته، حفاظت از بانك ملي بهشهر را به عهده گرفت.

سال 1358 كه گروهک كومله و دموكرات در كردستان آشوب به پا کرده بودند، محمدحسین جزء اولين نيروهايي بود كه جهت سركوبي اشرار و مزدوران داخلي، با همراهي حسين‌علي مهرزادي[1] عازم آن منطقه شد.

ناگفته نماند که او در کنار حضور در ميادين نبرد، در زمينه ورزش نيز فعاليت داشت.

گفته های حجت‌الاسلام «سيدرسول حسيني»، مسئول سابق تبليغات لشكر 25 كربلا، خود گواه این مدعاست: «محمدحسين هرگاه كه در پادگان قدم مي‌زد، اگر لباس هم به تن نداشت، او را از پشت سر مي‌شناختم و مي‌فهميدم كه يك فرد نظامي است. او هيكل ورزيده‌اي داشت و در مسابقات دوي نيروهاي ارتش و سپاه كشور، مقام اول را به دست آورده بود.»

محمدحسین در 27 مهر 1359، در کسوت تک‌تیرانداز راهی سردشت شد و در این جبهه آسیب دید.

سپس در سال 1360، به عنوان آرپی‌جی‌زن، جانشین دسته در مریوان و مسئول دسته گردان امام علی، دوشادوش دیگر برادران رزمنده‌اش به ادای تکلیف پرداخت.

در سال 1361 و 1362، با انتصاب به سمت جانشین و فرمانده گروهان در گردان امام علی، مشغول خدمت شد.

هم‌زمان با پوشیدن جامه پاسداری در 2 آذر 1362، مربی‌گری تربیت بدنی در واحد آموزش سپاه بهشهر را به عهده گفت. او در کسوت مربی تکنیک در پادگان شهید بیگلو در اهواز و فرماندهی گردان نیز، خدمات شایانی از خود به جا گذاشت.

آخرين آوردگاه محمدحسین در مناطق جنگي، حضورش به عنوان ديده‌بان واحد اطلاعات ـ عمليات لشكر 25 كربلا به فرماندهي شهيد محمدحسن طوسي در پاسگاه ترابه بود.

و عاقبت، او در 29 اسفند 1363 در هورالعظیم، مجروح شد و بعد از نوزده روز، در بيمارستان «قائم» مشهد به درجه رفيع شهادت نائل گشت. سپس، با هم‌دلي اهالي شهر، در بوستان «بهشت فاطمه» آرام گرفت.

 و اما روایت برادرش، كه حكايتي است دلنشين! «مادرم خيلي دوست داشت كه شهادت يكي از فرزندانش را ببيند. هر بار كه محمدحسين مي‌خواست به جبهه برود، مادرم بند پوتين‌هايش را مي‌بست. مي‌گفت: من بايد اين كار را بكنم تا حداقل كاري براي جبهه كرده باشم. خبر شهادت محمدحسين، يك روز بعد از فوت مادرم به ما رسيد.»



[1] . شهید