نام پدر : حبیب
تاریخ تولد :1349/04/15
تاریخ شهادت : 1368/03/03
محل شهادت : اروندرود

خاطرات

خواهر شهید:

از رادیو اعلام کردندکه شلمچه با خاک یکسان شده و خانواده های زیادی عزادار شدند. برادرم نیز در شلمچه حضور داشت و سمت بی سیم چی را داشت. از برادرم و دوستش آقای محسن پور هیچ خبری نشده بود پدر و مادر دو خانواده هر روز به ساری می رفتند تا شاید خبری کسب کنند. 13 روز گذشت و خبری نشد. و از ساری آنها را مفقودالاثر اعلام کردند. شب پدر آقای محسن پور به منزل ما آمد و از پدرم خواست که مراسم عزاداری برای آنها برپا کنیم. پدر قبول کرد. روز چهاردهم آنها وسایلی را برای مراسم ختم خریداری کردند و از اقوام دعوت کردند. ولی روز پانزدهم پدر خواست که این کار را نکنیم می گفت: احساسم بر این است که آنها زود بر می گردند اما دوباره پدر آقای محسن پور امید را از پدرم دور کرد و قرار شد مراسم برپا شود. شب بود و هوا خیلی سرد. بعد از چند شبانه روز اهل خانه خواب رفتند. صبح شد و مادرم برای جمع کردن رختخواب به دنبال پتوی گمشده می گشت. با خود فکر کرد شاید پدر آن را به اتاق برادرم برد تا شب در آنجا به یاد برادر بخوابد مادر به اتاق برادر رفت و دیدکسی آنجا خوابیده پدر را صدا زد و گفت چرا به اتاق جواد آمدی؟ ولی جوابی نشنید. پتو را کنار زد. دید که جواد آنجا خوابیده باورش نمی شد و او را صدا کرد و گفت تو جوادی؟ برادرم جواب داد بله جوادم. دیروقت آمدم بگذار بخوابم. ولی مادر دوباره پرسید تو کی هستی؟ باورش نمی شد به حیاط آمد و چند نفر را صدا زد که بیایند و ببینند چه کسی در زیر پتو خوابیده است. ما همه به اتاق برادرم رفتیم و در کمال ناباوری برادر شهیدم را در آنجا یافتیم و به مادر اطمینان دادیم که او جواد است. برادرم با دیدن ما از جا بلند شد و گفت: من و محسن 15 روز در بیابان گم شده بودیم تا اینکه به یک روستا رسیدیم و ماشین گرفتیم به ساری آمدیم و خود را معرفی کردیم دیشب دیروقت آمدم به همین خاطر کسی را بیدار نکردم یک پتو گرفتم و به اتاقم آمدم تا استراحت کنم البته اگر شما بگذارید. ما خوشحال از دیدار برادر اجازه استراحت را از او گرفتیم و از او در مراسم ختم بعد از ظهرش دعوت به عمل آوردیم و او با تأسف گفت افتخار شهادت را پیدا نکردم. ان شاالله باشد دفعه بعد که اعزام شدم. دقیقاً دفعه ی بعد که اعزام شد دیگر او را ندیدیم و به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.