نام پدر : محرم علی
تاریخ تولد :1343/02/10
تاریخ شهادت : 1365/04/13
محل شهادت : مهران

زندگی نامه

تنها ثمره ی زندگی محرمعلی صفرزاده و زینب خاتون محمدی، در دهم اردیبهشت سال 1343 ، در روستای هرطی کلای هچیرود چالوس، دیده به جهان گشود. مادر نام «حسن» را برای او برگزید. او پس از رسیدن به سن هفت سالگی به مدرسه رفت و دوران ابتدایی را در دبستان «شهید صابر» فعلی گذراند. دوره ی راهنمایی را در مدرسه ی «امیرکبیر هچیرود» سپری کرد و دبیرستان را در مدرسه ی «شریعتی» چالوس با موفقیت پشت سر گذاشت. در نهایت موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ی ریاضی فیزیک شد.
پدر شهید می گوید: «حسن از کودکی بسیار بامحبت، مهربان و مودّب بود. به درس علاقه ی زیادی داشت و تکالیفش را به موقع انجام می داد. او کار کردن را دوست داشت و در کار کشاورزی به ما کمک می کرد. به فوتبال و شکار علاقمند بود، ولی در تمام کارهایش، نظم حرف اول را می زد.»
او از کودکی به مسائل دینی پایبند و معتقد بود. برای انجام واجبات و ترک محرمات اهمیت خاصی قائل می شد. وی در دوره ی راهنمایی بود که موج انقلاب در سراسر کشور طنین انداز شد. در همین راستا او نیز همانند دیگر دوستانش به صف انقلابیون پیوست. در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت، و اعلامیه و اطلاعیه های حضرت امام را بین مردم توزیع می کرد. از همان دوران طرفدار سرسخت امام و انقلاب شد.
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، عضو فعّال این نهاد مقدس شد.
مادرش می گوید: «از نوجوانی به امام علاقه ی زیادی داشت. شبی که امام می خواستند به ایران بیایند، دیدم که او دست هایش را بلند کرد و در حال دعا کردن برای ورود امام (ره) است. از آن جا فهمیدم که فرزندم راهش را درست انتخاب کرده است. خیلی از این مسأله خوشحال شدم.»
وی در حین تحصیل بود که جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی شروع شد. بنابراین برای اولین بار در سن 16 سالگی به جبهه رفت. عملیات های مختلفی مثل رمضان، محرم، والفجر 4 ، والفجر 6 ، والفجر 8 ، محمد رسول ا... و غیره شرکت کرد و در مناطق عملیاتی سومار، هورالهویزه و غیره حضور داشت. مسئولیت هایی چون فرمانده تیپ 106، فرمانده دسته ضد زره از واحد 106، فرمانده گروهان ضد زره از گردان ادوات و جانشین ستاد تیپ ضد زره الحدید در منطقه عملیاتی کربلای یک در مهران را عهده دار بود.
پدرش می گوید: «ما گاوهایی داشتیم که من وقتی حسن در منطقه بود، آن ها را فروختم. حسن وقتی از منطقه به مرخصی آمد، سراغ گاوها را از من گرفت. گفتم نمی توانستم نگهشان دارم، فروختم. او در پاسخ گفت: بابا اشتباه کردی. شما باید لبنیات خودتان را تهیه کنید؛ و گرنه سربار دولت می شوید و به دولت فشار می آورید. من با حرف او دوباره رفتم و گاو خریداری کردم.»
شهید صفرزاده در طول دوران دفاع مقدس هرگز درس را رها نکرد. در اوقات فراغت در منطقه یا در پشت جبهه به مطالعه می پرداخت. در نهایت در کنکور سراسری در رشته پتروشیمی دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته و مشغول تحصیل شد. او در عملیات های محمد رسول ا... (ص)، رمضان و والفجر 8 از ناحیه ی گردن، سینه و پا مجروح شد. مدتی را در بیمارستان های سرپل ذهاب و قائم شهر بستری بود.
محمد محمدی دایی شهید می گوید: «حسن نقش روحانیت را به عنوان متخصص در دین، چون طبیبی برای بیمار تلقی می کرد. او در آن زمان از احزاب زیادی که خودشان را وصل به اسلام و انقلاب می کردند تا از مزایا و برکات این نظام به نفع خود و یا گروهشان استفاده بکنند، دوری می کرد؛ اما از گروه هایی که جزو حامیان نظام بودند، و در میدان عمل این را ثابت کرده بودند مثل حزب جمهوری اسلامی حمایت می کرد؛ چون اهداف آن ها را در راستای تداوم انقلاب
می دید. »
پدر شهید می گوید: «یک بار می خواستم با ازدواجش مانع رفتن او به جبهه شوم. از او خواستم ازدواج کند. در پاسخ گفت: تا جنگ هست، این را از من نخواهید. آخرین بار هم وقتی قصد رفتن کرد، مادرش گفت: ما تنها هستیم. تو دیگر به جبهه نرو. اما حسن در جواب مادرش گفت: «سزاوار است ناموس ما در خطر باشد، دشمن وارد خاک ما شود و من بمانم چون شما یک فرزند دارید؟ من راه خودم را انتخاب کردم».
مادرش می گوید: «پسرم همیشه سفارش می کرد که در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید. در راهپیمایی ها و تظاهرات حضوری فعال داشته باشید. به صحبت ها و سخنان شخصیت ها گوش دهید تا اگر احیاناً منافقین بحثی به میان آوردند، بتوانید جواب دهید.»
سید هادی سیادت، همسایه و دوست شهید در مورد خوی و خصلت حسن می گوید: «اخلاص در عمل، تقوی، پرهیزگاری، تواضع و فروتنی او در بین اهالی محل زبان زد عام و خاص بود. در همه ی امور رضای خدا را سرلوحه کارها قرار می داد. در سلام گفتن کسی نمی توانست از او سبقت بگیرد.»
سید هادی سیادت از خاطره ی حضور او در جبهه می گوید: «در عملیات فاو برای چندمین بار از ناحیه ی کتف و سر و صورت به سختی مجروح شد و دست راست اش از کار افتاد؛ ولی هنوز زخم های بدن او ترمیم نشده بود که وقتی از طریق دوستان مطلع شد عملیاتی در پیش است، سریع خود را به منطقه ی عملیاتی کربلای 1 در مهران رساند.»
سردار شهید حسن صفرزاده، سرانجام در عملیات یک، در مهران در 13/4/65 شهد شیرین شهادت را نوشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

وصیت نامه

به نام آن که همه چیز از اوست و از اویم و راهی نیست جز به او پیوستن و ملحق شدن. پس به سوی او می شتابم تا رستگار شوم و هل من ناصراً ینصرنی حسین زمان را لبیک گویم.
خداوندا! مرا قبول کن بدون آزمایش، زیرا در توانم هیچ نیست. از من مپرس چه آوردی که سخت خجالت زده ام، چون در کوله بارم بجز گناه چیزی ندارم.

«قاتلو فی سبیل ا... و اعلمو ان ا... السمیع العلیم»

می خواهیم وصیت نام بنویسم، ولی سخت در نزد خداوند شرمنده ام از بسیاری گناه و معصیت؛ ولی امید این که خداوند مرا بپذیرد و وظیفه ام را انجام داده
باشم.
چند جمله ای برای بازماندگان و دوستان می نویسم به امید این که خداوند مرا جزو شهدای واقعی در راه خویش قرار دهد و خون ناقابل مرا که در طول عمرم بسیار گناه کرده ام، بپذیرد.
ما اسلام را دریافته ایم، باید حسین وار بجنگیم و در راه اسلام و ... شهید شویم و یا زینب گونه پیام حسین را به گوش مردم مستضعف برسانیم. از شما پدر و مادرم که این گونه مرا پرورش دادید تا در راه خدا جهاد کنم و جان ناقابلم را در راه خدا، علی اکبر گونه بدهم هم بسیار متشکرم و امیدوارم که خداوند به شما، صبر و اجر بدهد و شما را جزو صالحان در راه خویش قرا ردهد و امیدوارم که مرا ببخشید. نتوانستم دین خودم را نسبت به شما ادا کنم. از شما تقاضا می کنم که از همه دوستان و آشنایان بخواهید که آن ها مرا ببخشند و حلالم کنند. پدر و مادرم! جنازه ام را ببینید و بنگرید که فرزندتان چگونه به خون خویش آغشته گشته و آرام خفته است، ببینید جنازه غرق به خونم را و به یاد گودال قتلگاه کربلا بیفتید و به یاد زینب (س). در مرگ طوری گریه نکنید که دشمنان اسلام سوء استفاده کنند و در شهادتم مانند کوهی استوار باشید تا از مقاومتتان، دوستان و دشمنان پند بگیرند، چون خدای من گواه است که من عاشقانه پا در این راه نهادم که من با دادن کوچک ترین چیزم، اعلاترین و ارزشمندترین ارزش ها را گرفتم و این نیست مگر به لطف و عنایت پروردگار نسبت به بنده اش.
پدرم و مادرم، دوستان و آشنایانم! همواره پیرو خط امام باشید و از امام دست برندارید که تنها با پیوستن به حزب ا... است که دنیا و آخرت را خریداری کرده اید. از گروه گرایی بپرهیزید و با اتحاد و همبستگی تان مشت محکمی بر دهان تمام دشمنان اسلام همان طور که تا الان زده اید، بزنید و تمام وسایل و لوازم من را در اختیار فرد عاقل و پیرو خط ولایت فقیه قرار دهید تا آن طوری که خود می داند استفاده کند و یا این که خودتان اگر می توانید استفاده کنید و مقداری از پولم را به عنوان این که از کسی حقی بر گردنم مانده است، پرداخت شده باشد؛ من از کسی طلبکار نیستم.
برایم به اندازه سه ماه روزه و مقداری بیشتر اگر امکان دارد، نماز و روزه قضا بگیرید.
باز هم از شما می خواهم که از امام این پرچم دار استقلال و آزادی دست برندارید که او تنها حفظ کننده اسلامی بودن این انقلاب است. خداوندا! گناهان مرا ببخش و مرا در صف شهدای کربلا قرار ده.

والسلام علیکم و رحمت ا... و برکاته

خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی (عج)، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار.

وصیت نامه

اسکن وصيت نامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد