نام پدر : یحیی
تاریخ تولد :1343/06/10
تاریخ شهادت : 1364/12/25
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید فاروق صدیقی*

 

شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی)

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس خدا را که ما را از منجلاب فساد نجات داد و راه آزاد زیستن و انسان بودن را به ما آموخت سپاس خدائی را که به ما آموخت که چگونه گذشت و ایثار و تقوی و فداکاری را جایگزین حسد و کفر و خودپرستی یا به عبارت دیگر ارزشهای انسانی را جایگزین ارزشهای حیوانی زمان طاغوت کنیم و این در سایۀ رهبری امام بزرگمان بود که تسلیم در برابر امر خدا بوده و قانون خدا را در این کشور آلوده به فساد حاکم کند.

درود و سلام بر شهیدان اسلام که با خون خود درخت اسلام را آبیاری نموده اند.

درود و سلام بر پدر و مادر گرامی که حق بزرگی بر گردن فرزند خود دارید از کجا بگویم از محبتهای بی دریغ تان در کودکی و نوجوانی و جوانی که هرگاه مرتکب خطائی شدم با عکس العمل تند شما روبرو شدم ولی با این حال عرصۀ زندگی را بر من تنگ نگردید و مرا در منگنه قرار ندادید که نتوانم آزادانه فکر کنم و همین لطف شما سبب شد که راه اسلام را بهتر بشناسم و قدم در این راه مقدس که دفاع از اسلام دفاع از انسانیت، دفاع از ارزشهای انسانی است بگذارم، چون امام و رهبرم حسین بن علی علیه السلام و دیگر ائمه و مردان صالح خدا در این راه قدم برداشتند.

 برادران گرامیم! امروز زمان طاغوت نیست که ما بگوئیم مراکز فساد باز بوده امکانات فساد بوده و ما گمراه شدیم امروز از بلندگوهای مسجد هر محل صدای اذان و قرآن خلاصه صدای روحبخش اسلام بیرون می آید با این همه امکانات در رادیو و تلویزیون تشییع جنازه شهداء دیگر در روز قیامت برای ما بهانه ای نمی ماند پس بیائیم راه راست را انتخاب کنیم و وقت خودمان را با گشتن در خیابانها و غافل از خدا بودن تلف نکنیم دوری کنیم از دوستان و آشنایانی را که ما را غافل می کنند خداوند می فرماید: در روز قیامت هر کس بسزای اعمال خودش می رسد و کسی دیگر را بخاطر گناهی که انجام داده ایم مجازات نمی کنند روز قیامت از ما سوال کنند که چرا نماز نخواندی چرا روزه نگرفتی چرا زکات ندادی چرا امر به معروف و نهی از منکر نکردی چرا جهاد نکردی ما نمی توانیم بگوئیم چون خیلی ها نکردند چون دیگران نکردند ما هم این اعمال را انجام نمی دهیم نه اینطور نیست حساب هر کس را جداگانه رسیدگی می کنند.

 در پایان، خداوند به همه شما صبر عنایت کند و انشاءالله که رهروان راستین اسلام باشید و همواره تلاش مان این باشد که خدمت به اسلام کنیم.

 

والسلام

فاروق صدیقی 7/11/64


زندگی نامه

فاروق صدیقی حسن کیاده

فرزند: یحیی

نیمه شب دهم مرداد سال 1343 بود که در شهرستان سَقِّز در دامان «گوهر» چشم به دنیا باز کرد. بیش‌تر از یک بهار از زندگی‌اش نگذشته بود که به خاطر شغل پدر در اداره منابع طبیعی، از کردستان به مازندران نقل مکان کرد.

اول تا چهارم دوره ابتدایی فاروق، در دبستان «شهید قرچه» فعلی ساری و پایه پنجم او در مدرسه «کاظم خاوری» همین شهر طی شد. بعد از اتمام مقطع راهنمایی، موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته اتومکانیک از هنرستان شهید «خیری مقدم» ساری شد.

وی که عشق وافری به کسب علم داشت، بعد از قبولی در کنکور سراسری، به مدت دو سال در مرکز تربیت معلم «شهید باهنر» تهران مشغول تحصیل شد. او بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی و فارغ‌التحصیلی در رشته ی دبیری، اداره آموزش و پرورش حوزه لاریجان شهرستان آمل را انتخاب کرد و مشغول تدریس شد.

انقلاب که به اوج رسید، فاروق نوجوانی بیش نبود. با این حال همراه دوستان و هم‌کلاسی‌هایش در راهپیمایی‌ها وتوزیع اعلامیه شرکت می‌کرد.

پدرش، یحیی، چنین می‌گوید:

«زمان انقلاب همیشه به او تذکر می‌دادم که مبادات به تظاهرت بروی! می‌گفت: نه!‌‌نمی روم. خیالم راحت بود که سرگرم تحصیل است. روزی یکی از دوستانش به من گفت که وقتی در تظاهرات بودم، عکس فاروق را دیدم. گفتم کجا؟ گفت: پشت شیشه یک مغازه، عکس‌های تظاهرات را زدند. آدرس مغازه را گرفتم و رفتم آن جا. تا من برسم، عکس‌ها را جمع کرده بودند. رفتم منزل، دیدم مشغول کارهایش است. گفتم: مگر من به تو نگفتم که به تظاهرات نرو؟! چرا به حرفم گوش نکردی؟ اول انکار کرد، ولی وقتی موضوع عکس را گفتم، سرش را پایین انداخت و با چهره‌ای ناراحت گفت: اگر من و امثال من نرویم، چه کسی برود و از حق مملکت دفاع کند؟»

او بعد از انقلاب هم دست از فعالیت‌هایش برنداشت و با عضویت در بسیج، در گشت‌زنی‌های شبانه به دوستانش کمک می‌کرد.

فاروق با وجود تحصیل و انجام فعالیت‌های انقلابی، در رشته کشتی آزاد مهارت خاصی داشت و با شور وصف‌ناپذیری سر تمرینات حاضر می‌شد. او اولین بار از طریق بسیج دانشجویی تهران در قالب لشکر محمد رسول ا... به طور داوطلبانه عازم زادگاهش، کردستان شد؛ روستایی به نام «بله جانم» بین سَقِّز و بانه.

مادر از بی‌قراری آن روزهایش برای رفتن فاروق این طور حکایت می‌کند:

««خیلی نگران‌اش بودم. یک روز در خیابان به من گفت: مادرجان چه کسی مرا به شما داد؟ گفتم: خدا. گفت: پس چرا این‌قدر نگران هستی؟ همان کسی که مرا به شما داد، یک روز هم مرا از شما می‌گیرد. توکل‌تان به خدا باشد.»

وقتی برای اعزام مجدد از اداره مرخصی خواست، رییس آموزش و پرورش مخالفت کرد و ترجیح داد که فاروق در مدرسه بماند، اما او که تاب ماندن نداشت، به تهران رفت و حکم مأموریتش را از اداره ی آموزش و پرورش آنجا گرفت. این معلم فرهیخته، پس از این مأموریت، د ر17 مهر سال 1364، جامه ی پاسداری به تن کرد و بین سال های 62 تا 65، هفت بار به جبهه اعزام شد. در آخرین اعزامش هم، فرماندهی واحد تخریب لشکر 43 امام علی کرمانشاه را به عهده داشت. همرزم و همسنگر آن روزهای فاروق، اینگونه روایت می کند:

«در فاو وقتی بچه ها شهید می شدند، او که فرمانده تخریب بود، خیلی ناراحت می شد. می گفت: بچه هایم یکی یکی رفتند و من ماندم. شب آخری که قرار بود برای شناسایی برود، به او گفتم: اینجا مأموریت ات تمام می شود. از فردا مسوول هستی تا وسایل تدارکات را به عقب برگردانی. با شنیدن این حرف بسیار ناراحت شد. گفتم: برای رفتن عجله نکن، وقت هست. گفت: من راضی هستم به رضای خدا. شب قبل از حرکت، وسایل خود را بین دوستانش تقسیم کرد. موقع خداحافظی حالت خاصی داشت. گویی می دانست که این آخرین دیدار است. او رفت و صبح فردا خیر آوردند که به شهادت رسید.»

این پهلوان نامورِ مازندرانی، عاقبت در 25 اسفند سال 1364، در جبهه ی فاو به فیض عظیم شهادت نائل آمد. دردانه ی گوهر، اینک سالهاست که در گوشه ای از بوستان شهدای «ملامجدالدین» ساری، در دل خاک آرمیده است.