مادر شهید : شهید در دوره ی دانشجوی کتاب امام را جمع آوری می کرد و از ترس مامورین ساواک آنها را در منزل خواهرش بین پوشالها پنهان می کرد
پدر شهید : به گرگان رفتیم تا برای عروسی شهید گوسفندی تهیه کنیم وقتی آوردیم دیدیم در روستا چند شهید آوردند و او قبول نکرد که برایش عروسی بگیریم و همسرش را بسیار ساده به منزل آورد