دوست شهید-سید حشمت الله اشرفی –می گوید: شخصی انقلابی ، زحمت کش ، مؤمن و بسیج فعال بود و بدون ریا ، کار و تبلیغات جنگ می نمود.
یک روز به عنوان شورای اسلامی داشتم لوازم زندگی که سهمیه شان بود در بین اهالی تقسیم می نمودم موقع اذان شد و متقاضیان سرو صدا می کردند یک مرتبه شهید بر سرم داد کشید جمع کن این ها را ، وقت اذان است بگذار برای فردا.
مادر شهید : این خاطره مربوط به 12 سالگی شهید است.
روزی از شالیزار به خانه آمدم دیدم شهید چادر مرا به دوش خود گذاشته و با چادر دیگری برای خود عمامه درست کرده و مشغول خواندن مداحی می باشد و بچه های کوچک دیگری دور او هستند و مشغول سینه زنی .
بعضی اوقات بالشت و پتو ها را روی هم می چیدند و شهید روی آن می رفت و برای بچه های کوچک تر از خودش سخنرانی می کرد و از بچگی علاقه ی شدیدی به روحانیت داشت و به برادر خود اصرار داشت که به حوزه برود و طلبه شود.