نام پدر : قاسم
تاریخ تولد :1342/03/10
تاریخ شهادت : 1362/11/16
محل شهادت : محور دهلران - مهران

وصیت نامه

 

 

*وصیت نامه شهید یدالله صادقی*

 

انا لله و انا الیه راجعون

{} شهیدان سرچشمه راه خدا

 درود و سلام فراوان بر منجی بشریت امام مهدی ارواحنا له الفدا و فرزند زهرا (س) خمینی کبیر حامی دلشکستگان و دلسوختگان که توانستند چنین فرزندانی را در راه خدای خویش نثار کنند.

{} به تمامی ملت مسلمان این است که من به خاطر هیچ چیز و هیچ کس به جز خدای یکتا به جبهه نرفتم زیرا راه او را شناختم و هدف و ایمان خویش را به قصد او به مقصد می رسانم. آری من با فرزند زهرا (س) {} عهد و پیمان بسته ام که تا آخرین نفسی که در سینه ام دارم با دشمن اسلام مبارزه کنم و خدای خویش را راضی و خشنود نگاه دارم و من تا خدای خویش را دارم هیچ ترس و واهمه ای {} در راهش که راه عشق و حقیقت است با اشتیاق کشته می شوم.

 {} سخنی چند با تو دارم: تو خود می دانی که هروقت کنارت می نشستم و با تو سخن می گفتم به تو می گفتم که تنها آرزوی هر مسلمان واقعی شهادت است و این آرزو نیز در دل من پرورش یافته و دیگر تاب ماندن در این زندان را ندارم زیرا عزیزی عزیزتر از شما را یافتم که به همین زودی به مهمانی آن عزیز خواهم رفت. مادرجان! نه فکر نکن که فرزندت احساس کمبود محبت و یا مادیات میکند مادرجان! {} خدا قسم می خورم که اگر رضایت خود را برای جبهه رفتن من زیاد نکنی و خویشتن را به خدا واگذار {} تو در جلو زهرا (س) آبرومند و روسفید خواهی بود زیرا می توانی در آن وقت بگویی که من نیز فرزندم را در راه اسلام و قرآن داده ام. مادرجان! بعد از شهادتم به دوستان و رفقای من بگو که فرزند من کشته شد. به هر کدامشان که به سر خاک من می آیند بگو که یدالله با تمام وجود با خدا بود و در راه خدا کشته شد.

از شما پدر و مادر عزیز خیلی معذرت می خواهم از این که شاید تا این مدت عمر باعث ناراحتی شما شده باشم که بخشش از شما بزرگترها است.

از پدر تقاضای عفو و بخشش می کنم زیرا نتوانستم عصای دست پیری او شوم.

{} خواهرم! تو که رهبری چون زینب داری و می توانی مانند زینب پیامبر خون عزیزت باشی باید همان طور باشی وآن چنان سخنان محکم و رسا بگوئی که دهان یزیدیان و یاوه گویان را بسته باشی و آن ها را به لرزه آوری و آخرین وصیتم به تو خواهرم، حجاب توست

برادرم که رهرو راه خون های پاک هستی و بعد از من بار سنگین بر دوس تو انداخته می شود باید این با را تا آخری جائی که اسلام بر پایه محکم خویش بایستد حمل کنی.

 

والسلام علیکم و رحمه الله.

 

     


زندگی نامه

شهيد يدالله صادقي

فرزند: قاسم

«قاسم و گلستان» در سال 1347 در تب و تاب تولد نوزادي بودند با نام «يدالله». كودكي برخاسته از دامان پدر و مادري كشاورز و طبيعت زيباي «پركوه» از توابع ساري.

به جهت مهاجرت خانواده به ساري، دوره ابتدايي وي در دبستان «قائم­مقام» اين شهر طي شد. سپس به مدرسه راهنمايي «طبري» در ساري راه يافت و در پايه دوّم اين مقطع به ترك تحصيل روي آورد.

در توصيف خلقيات يدالله مي­توان چنين گفت كه در خوش­خلقي و وفاي به عهد زبانزد بود و در رفتار و كردار با ديگران، صادق.

حوادث سال 1357 كه روي داد، اين نوجوان مبارز و آگاه نيز به جمع تظاهرات­كنندگان ملحق شد و چندين بار توسط عمّال شاه مورد ضرب و شتم قرار گرفت. وي بعد از پيروزي انقلاب، جهت سركوب تحرّكات منافقين، مدّتي در روستاهاي آقامشهد، سياهكل و وركي به سُر بُرد.

يدالله از 2/9/1361 به عنوان بسيج ويژه، در سپاه ساري مشغول خدمت شد و چندين بار راهي جبهه كردستان و جنوب شد.

سپس در 8/8/1362 با پوشيدن جامه پاسداري، فعاليت­هايش را در واحد انتظامات ادامه داد.

اين رزمنده غيور در كِسوت تك­تيرانداز، آر.پي.جي­زن، مرّبي آموزش و مسوول دسته ادوات در گردان امام حسين (ع) نيز خدمات ارزنده­اي از خود به يادگار گذاشت.

در نهايت، شهيد صادقي بزرگوار در 16 اسفند ماه سال 1362، طي عمليات والفجر 6، در مهران دچار جراحت شد.

سپس چند روز بعد در بيمارستان امام خميني تبريز به فيض عظيم شهادت نائل شد. پيكر مطهّر اين جوان برومند وطن نيز با تشييع باشكوه اهالي قهرمان­پرور ساري، در گلزار شهداي «ملامجدالدين» اين شهر به خاك سپرده شد.

خواهرش، «سلطان»، به نقل از يكي از همرزمان برادرش، اين­گونه مي­گويد:

«صبح روز عمليات، آرام و قرار نداشت! سپاه چهارم عراق با تحرّكات خود، عرصه را بر ما تنگ كرده بود. شهيد صادقي به همراه شهيد عالي، دست به يك اقدام شجاعانه زدند. حمل اَدوات و آر.پي.جي 11 در بالا بردن از سراشيبي كوه­هاي مهران سخت بود، امّا يدالله بدون واهمه از اين اسلحه براي نابودي دشمن استفاده كرد و هنگام اصابت گلوله، نواي حسين حسين شعار ماست، شهادت افتخار ماست، سر داد.»