نام پدر : احمد
تاریخ تولد :1347/06/30
تاریخ شهادت : 1365/112/12
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

رجب صادقی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

30/6/1347 بهرستاق آمل

3- نام و شغل پدر :

احمد، آزاد

4- نام و شغل مادر:

محرم پرتاک، خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

نه فرزند، فرزند پنجم

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

ایشان در یک خانواده متدین و با ایمان و پرجمعیت روستایی متولد شدند و در دامان پدر و مادری مهربان و سخت کوش پرورش یافتند.

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

حوزوی بودند

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود):ــــــــــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

مدرسه ابتدایی نبوت آمل

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی :

مدرسه راهنمایی نبوت آمل

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ـــــــــــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه :

حوزه علمیه امام صادق(ع) دماوند.

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت :

در کار نجاری به پدر خود کمک می کرد.

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل : ـــــــــــــــــ

 

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی : ـــــــــــــــــ

2- یگان اعزام کننده : ـــــــــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ـــــــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

مجرد

2- نام همسر و تاریخ ازدواج : ـــــــــــــــــ

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ): ـــــــــــــــــ

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

ایشان فردی مهربان و خوش رفتار بودند و بسیار به پدر و مادر خود احترام می گذاشتند. مادرشان می گوید،  ماه رمضان همیشه تا صبح در مسجد بودند و موقع سحر می آمدند خانه غذا درست می کردند و بعد ما را بیدار   می کردند وقتی من معترض می شدم  می گفت:« وظیفه من است و من راضی نیستم شما غذا درست کنید و من آن غذا را بخورم و روزه بگیرم.»

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی : ـــــــــــــــــ

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت : ـــــــــــــــــ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ـــــــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ـــــــــــــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ـــــــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی : ـــــــــــــــــ

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

در پایگاه فعالیت می کرد

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ـــــــــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :

حضور داشت

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

3 بار سال 63 مدت 3 ماه سپاه آمل لشکر 25 کربلا، مریوان

سال 64 به مدت 3 ماه سپاه آمل لشکر 25 کربلا، فاو

سال 65 به مدت 6 ماه سپاه آمل لشکر 25 کربلا، شلمچه

7/11/63 الی 21/12/63 آموزشی ساری

22/12/63 الی 18/4/64 ،کردستان

15/7/64 الی 10/10/64

6/12/64 الی 31/2/65

10/9/65 الی 12/12/65، شلمچه

3- مجموع مدت حضور در جبهه :

حدود 1 ماه

4- مسئولیت در جبهه :

معاون گروهان

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن :

دو بار- اصابت ترکش به پای راست، فاو- شیمیایی چشم، فاو

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ـــــــــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

12/12/65، شلمچه، اصابت تیر مستقیم عملیات کربلای5

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

12 سال مفقود بودند، سال 73 امام زاده ابراهیم(ع) آمل

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

پدر شهید: ایشان 3 بار به جبهه اعزام شده بودند که بار سوم مجروح شدن و به خانه آمدند یک روز با هم در خانه نشسته بودیم که به من گفت:« بابا شما چند سال است که برای امام حسین(ع) عزاداری می کنید؟» گفتم حدود 40 سال گفت:« پس چرا الان که امام حسین(ع) به شما احتیاج دارد وارد میدان نمی شوید.» گفت:« 40 سال عزاداری کردید الان موقع عمل است چرا الان فرار می کنید »گفتم فرار نمی کنم گفت:« اگر فرار نمی کنید بیائید به جبهه برویم.» و وسایل را آماده کرد و با هم به جبهه رفتیم.

ایشان زمانی که می خواستند خبر شهادت برادرشان علی را به من بدهند گفتند بابا خداوند 2 تا چشم به شما داد اگر روزی یکی از آن ها را بگیرد شما چه کار می کنید گفتم راضی ام به رضای خدا، خودش داده خودش گرفت به من گفت علی شهید شد و من را به اهواز برد و به من گفت این خبر را فقط من و شما می دانیم با هم به معراج شهدا رفتیم من به او گفتم علی من یک علامت دارد او در بچگی در روستا از بالای درخت افتاد و یک پایش مو ندارد رجب هم پای راست شهید را نگاه می کرد تلاش چند روزه ما بی فایده بود و به آمل برگشتیم. شب نزد مادرش  بود به او گفت دیگر نرو می خواهیم برایت این جا زن بگیریم. ایشان گفت:« زن من جبهه و اسلحه است» مادرش قبول نکرد و ایشان گفت:« باشد دختر عموی من را برایم خواستگاری کنید و فردا عقد کنیم» مادرش گفت چرا اینقدر عجله داری گفت:« چون بعد از ازدواج می خواهم بروم جبهه» مادرش گفت اگر           می خواهی بروی چرا دختر مردم را می خواهی بیچاره بکنی دیگر چرا می خواهی ازدواج کنی فردا صبح بدون اینکه به ما چیزی بگوید و وسایل خود را هم نگرفت و رفت جبهه و از اهواز برای ما تماس گرفت و گفت که من رفتم جبهه.

مادر شهید: ما تابستان ها می رفتیم روستا یک سال تابستان آقا رجب هر روز از خانه می رفت بیرون وقتی بر می گشت از او سوال می کردم کجا می روی؟ می گفت کار دارم بعد از شهادت ایشان فهمیدیم که در آن روستا خانم و آقایی بودند که وضع مالی خوبی نداشتند او هر روز می رفت در خانه سازی به آنها کمک می کرد تا اینکه خانه شان ساخته شد و من این موضوع را بعد از شهادت او متوجه شدم.


وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحيم «طلبة شهيد: رجبعلي‌ صادقي‌»
 
(يا ايتها النفس‌ المطمئنه‌ ارجعي‌ الي‌ ربك‌ راضيه‌ مرضيه‌ فادخلي‌ في‌ عبادي‌ وادخلي‌ جنتي‌ )(فجر/27-30)
با سلام‌ و درود فراوان‌ به‌ رهبر كبير انقلاب‌ حضرت‌ امام(رحمه الله عليه)‌، و با سلام‌ و درود به‌ تمامي‌ شهداي‌ جان‌ بركف‌ انقلاب‌ اسلامي‌ به خصوص‌ شهداي‌ جنگ‌ تحميلي‌ و بر تمامي‌ رزمندگان‌ جبهه‌هاي‌ نبرد حق‌ عليه‌ باطل‌  كه‌ جانشان‌ را فداي ‌اسلام‌ و قرآن‌ مي‌كنند تا نهال‌ درخت‌ اسلام به‌ ثمر برسد. اينجانب‌ رجبعلي‌ صادقي‌ متولد 1347 فرزند احمد اكنون‌ كه ‌عازم‌ جبهه‌هاي‌ نبرد حق‌ عليه‌ باطل‌ هستم‌، مطلبي‌ هر چند قاصر و كوتاه‌ به‌ عرض‌ مي‌رسانم‌. البته‌ من‌ خيلي‌ كوچكتر ازآن‌ هستم‌ كه‌ بتوانم‌ دربارة‌ شهيد و شهادت‌ چيزي‌ بنويسم‌، قلم‌ و زبان‌ از بيان‌ آن‌ ناتوان‌ است‌. 
خداوند در قرآن‌ كريم‌ مي‌فرمايد: اي‌ شهيد بيا با من‌ معامله‌ كن‌ و در هر معامله،‌ طرفين‌ بايد چيزي‌ را رد و بدل‌ كنند تو با جان‌ خود با من‌ معامله‌ كن‌ و من،‌ خود خونبهاي‌ جان‌ تو هستم‌ و نيز مي‌فرمايد: هرگز مپنداريد كساني‌كه‌ در راه‌ من‌كشته‌ شده‌اند مرده‌اند، بلكه‌ زنده‌اند و در نزد خداي‌ خويش‌ روزي‌ مي‌خورند. 
چگونه‌ مي‌توانم در اين‌ موقع‌ حساس‌ و سرنوشت‌ ساز براي‌ اسلام‌ و قرآن‌ در خانه‌ باشم‌ و در رختخواب‌ خود بميرم‌. خدايا! اگر چنين‌ شود چگونه‌ فرداي‌ قيامت‌ در مقابل‌ شهدا و انبيا و امامان‌ سر بلند كنم‌.
خدايا! جبهه‌ رفتن‌ در راهت‌ را نصيب‌ بنده‌ كن‌ تا بتوانم‌ در اين‌ دانشگاه‌ انسان‌ ساز خود را بسازم‌ و انسان‌ كامل‌ شوم‌ همانطور كه‌ امام‌ فرموده:‌ امروز جبهه‌ دانشگاه‌ است‌ و ايران‌ كربلاست‌.
مگر نه‌ اينكه‌ هميشه صداي‌ يا حسين‌(عليه السلام) سر مي‌داديم و مي‌گفتيم: كه‌ اي‌ كاش‌ در زمان‌ امام‌ حسين ‌(عليه السلام) بوديم‌ و در ركاب‌ او مي‌جنگيديم‌، اكنون‌ حسين‌ زمان‌ صداي‌ «هل‌ من‌ ناصر ينصرني‌» سر داده است پس بياييد در اين‌ امتحان‌ شركت‌ كنيد تا فرداي‌ محشر سربلند و روسفيد باشيد. چرا نبايد در اين‌ دانشگاه‌ شركت‌ كنيم‌ و امتحان‌خود را خوب‌ پس‌ دهيم‌ و به‌ صداي‌ حسين‌ زمان‌ لبيك‌ بگويم‌؟
برادران‌ و خواهرانم‌! امروز مردن در رختخواب‌‌ ننگ‌ است‌، امروز روزي‌ است‌ كه‌ بار ديگر صداي‌ حسين‌ (عليه اسلام) براي ‌احياء اسلام‌ طنين‌‌انداز گشت‌، امروز فرمانده‌ لشكر، صاحب‌ الزمان‌ (عجل الله تعالي فرجه) است‌. پس‌ برويم‌ در اين‌ لشكر نام‌ نويسي‌كنيم‌ و جزء ياران‌ و سربازان‌ امام‌ زمان‌ (عجل الله تعالي فرجه) شويم‌ تا شايد بتوانيم‌ با امام‌ زمان‌ خود كه‌ سال‌ها چشم‌ اميد به‌ ديدارش‌ دوختيم‌، ديدار كنيم‌. 
مي‌خواهم‌ به‌ ميدان‌ نبرد رفته‌ تا به‌ دشمنان‌ و كوردلان‌ بفهمانم‌ كه‌ هرگز سنگرِ هيچ‌ شهيدي‌ خالي‌ نمي‌ماند و اسلحه‌ بر زمين‌ افتاده‌اش‌ هرگز بر زمين‌ باقي‌ نمي‌ماند بلكه‌ سنگرش‌ را پر مي‌كنيم‌ و اسلحه‌اش‌ را بر مي‌داريم‌ و با طنين «لا اله الا ‌الله‌» بر دشمنان‌ دين‌ و قرآن‌ يورش‌ مي‌بريم‌. 
اي‌ منافقان‌ كوردل‌ و اي‌ ضد انقلاب‌ها! كجاييد تا ببينيد كه‌ امت‌ ما هر روز پيوندشان‌ محكم‌تر مي‌شود و اين‌ ملت‌،هرگز از شهادت‌ نمي‌ترسد و با به‌ شهادت‌ رسيدن‌ هر يك‌ از فرزندانشان‌ هيچ‌ وقت‌ از انقلاب‌ و اسلام‌ زده‌ نمي‌شوند وهر شهيدي‌ را كه‌ بر دوش‌ مي‌گيرند، خانواده‌ آن‌ شهيد دست‌ خود را به‌ طرف‌ آسمان‌ بلند مي‌كند و مي‌گويد: «الهي‌ رضي‌ بر‌ضائك‌» خدايا! من‌ راضيم‌ به‌ رضاي‌ تو. 
بار پروردگارا! معبودا! معشوقا! با كوله‌ باري‌ از گناه‌ و عصيان‌ بسوي‌ تو مي‌آيم‌ و اميد آمرزش‌ و رحمت‌ و مغفرت‌ و اميد بخشش‌ در درگاهت‌ را دارم‌. 
خدايا! مي‌خواهم‌ به‌ جبهه‌ بروم‌ و مي خواهم با پيروزي‌ و سربلندي‌ به سوي‌ تو عروج‌ كنم و به ملكوتت‌ بپيوندم‌. خدايا! اگر تو مرا نپذيري‌، اگر تو مرا رها كني‌، اگر تو دست‌ رد بر سينه‌ام‌ بزني‌-‌ جز تو كسي‌ را ندارم- به‌ چه كسي مراجعه‌ كنم‌.
هر جا كه‌ روم‌ صاحب‌ آن‌ خانه‌ تويي‌ تو هر در كه‌ زنم‌ پرتو كاشانه‌ تويي‌ تو
 خدايا! من‌ نمي‌توانم‌ در اين‌ دنيا با ذلت‌ زندگي‌ كنم‌ ومانند كبك‌ها سر در زير بال‌ فرو ببرم‌ و اطرافم‌ را نگاه‌ نكنم‌ در حاليكه‌ برادران‌ و عزيزانم‌ به‌ صداي‌ «هل‌ من‌ ناصر ينصرني‌» حسين‌ زمان‌ لبيك‌ مي‌گويند و مانند گل‌ پرپر مي‌شوند و به سوي‌ خداي‌ خويش‌ پر مي‌كشند.
خدايا! اين‌ دنيا كه‌ حكم‌ يك‌ مسافرت‌ را دارد چرا نبايد مسافرت‌، مثبت‌ باشد؟! خدايا! هر چند گناهانم‌ زياد است‌ و رويم‌ در پيشگاهت‌ سياه‌، اما تو را به‌ بزرگي‌ات‌ و عزت‌ و جلالت‌ قسم‌ مي‌دهم‌ كه‌ مرا نااميد برمگرداني و شهادت‌ در راهت‌ كه‌ بزرگترين‌ آرزو و اميدم ‌مي‌باشد را نصيبم‌ گردان، و مرا بپذيري‌ تا شايد در فرداي‌ قيامت‌ بتوانم‌ در پيش‌ شهدا و انبيا رو سفيد و سر بلند باشم‌. 
سخني‌ چند دارم‌ با خانواده‌ام؛‌ تو اي‌ پدرم‌ و مادرم‌ كه‌ زحمات‌ فراواني‌ برايم‌ كشيديد و مرا با آن‌ زندگاني‌ پر از رنج ‌و مشكلات‌ بزرگ‌ كرديد، اميد داشتيد كه‌ از بوستان‌ خود گل‌ بچينيد، اما نتوانستيد و اي‌ پدر و مادر مهربان‌ از اينكه ‌نتوانستم‌ جبران‌ زحمات‌ شما را بنمايم‌ بايد مرا حلال‌ كنيد و تو اي‌ مادرم‌ كه‌ شب‌ تا صبح‌ بر بالاي‌ گهواره‌ام‌ نشستي‌ ومرا شير پاك‌ دادي‌ و من‌ نتوانستم‌ جبران‌ نمايم‌، بايد مرا ببخشي‌ و حلالم‌ كني‌ تا در پيش‌ خدا رو سفيد باشم‌، پدرم‌ اگرمن‌ به‌ شهادت‌ رسيدم‌- البته‌ لياقت‌ آن‌ را ندارم‌- هرگز برايم‌ گريه‌ نكنيد، و بر سر و سينه‌ نزنيد و اگر خواستيد گريه ‌كنيد بر حسين‌ و اهل‌ بيتش‌ (عليهم السلام) گريه‌ كنيد و يك‌ پرچم‌ سفيدي‌ در بالاي‌ خانه‌ نصب‌ كنيد و اگر در اين‌ راه‌ جنازه‌ام ‌برنگشت‌ صبر داشته‌ باشيد و به فكر فاطمه‌(سلام الله عليها‌) باشيد كه همچنان‌ مفقود باقي‌ مانده‌ است‌.
از خدا مي‌خواهم‌ كه‌ مرا در بيابان‌هاي‌ جنوب‌ باقي‌ گذارد تا شايد تسكيني‌ باشد براي‌ خانواده‌هاي‌ مفقود‌الاثرها.
پدرم‌ و مادرم‌! اگر به‌ شهادت‌ رسيدم‌ و در درگاه‌ خدا پذيرفته‌ شدم‌ در نزد خداي‌ خود شفاعت‌ شما را خواهم‌ كرد تا شايد قطره‌اي‌ از درياي‌ بيكران‌ زحمات‌ شما را جبران‌ نمايم‌. پدرم‌ در فراق‌ جوانت‌ صبر داشته‌ باش‌ و بدان‌ كه‌ اين‌رسم‌ تاريخ‌ است‌:
هر كه‌ در اين‌ بزم‌ مقرب‌تر است‌ جام‌ بلا بيشترش‌ مي‌دهند.
اما شما اي‌ برادران‌ و خواهرانم!‌ مي‌خواهم‌ كه‌ شما مثل‌ حسين‌ (عليه السلام) و زينب‌ (سلام الله عليها‌) زندگي‌ كنيد، هرگز نگذاريد كه‌ اسلحه‌ من‌ بر زمين‌ بماند زيرا حسين‌ (عليه السلام) در كربلا تا آخرين‌ نفس‌ با دشمن‌ مبارزه‌ كرد، نكند خداي‌ ناكرده‌ دو روز دنياي‌ مادي‌، شما را متوجه‌ خود كند. 
شما در اين‌ ماديات‌ و شهوات‌ زود گذر زندگي‌ غرق‌ نشويد، خدا را فراموش‌ نكنيد و بدانيد كه‌ بهترين‌ انسان‌ها در نزد خدا با تقوي‌ترين‌ آنها است‌. به دنبال‌ خودسازي‌ برويد و به‌ آنها برسيد كه‌:
رسد آدمي‌ به‌ جايي‌ كه‌ به جز خدا نبيند بنگر تا چه‌ حد است‌ مقام‌ آدميت‌
برادران‌ و خواهران‌! هرگز دست‌ از ولايت‌ فقيه‌ بر نداريد و در نماز جمعه‌ و جماعت‌- كه‌ يكي‌ از بركات‌ بزرگ‌ انقلاب‌ و امام ‌است‌- شركت‌ كنيد. برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌‌هايم‌ را طوري‌ تربيت‌ كنيد كه‌ خدا شناس‌، پيرو ائمه‌ (عليهم السلام) و امام‌ باشند،]هرگز[  امام‌ راتنها نگذاريد. 
اما سخني‌ با برادران‌ پايگاه‌ مقاومت‌ مالك‌ اشتر؛ از برادران‌ مي‌خواهم‌ كه‌ جذب‌ نيرو در پايگاه‌ را زيادتر كنند و تا مي‌توانند كلاس‌ سياسي‌ و عقيدتي‌ براي‌ جوانان‌ بگذارند و جوانان‌ را با اهداف‌ انقلاب‌ آشنا كنند و نماز جمعه‌ و جماعت‌ را فراموش‌ نكنند. 
«والسلام‌ عليكم‌ و رحمه‌ الله‌ و بركاته‌»
شهيد رجبعلي‌ صادقي‌ 
الهي‌  سينـه‌ اي‌  ده‌  آتـش ‌ افــروز     در آن‌ سينه‌ دلي‌ وآن‌ دل‌ همه‌ سوز
هر آن‌ دل‌ راكه‌ سوزي‌‌نيست‌دل‌نيست‌     دل‌ افسرده‌ غير از آب‌ و گل‌ نيست‌
دلم‌  پر  شعله‌  گردان‌  سينه‌  پر دود        زبانم ‌  را   به  ‌ گفتن‌  آتش‌  آلـود
سخن‌  كز  سـوز  دل‌  تابـي ‌ ندارد چكد   گر   آب‌  از  او  آبي ‌ ندارد
 
 
استان: مازندران شهرستان: آمل تولد: 1347-پردمه شهادت: 12/12/1365-درياچه ماهي

زندگی نامه

طلبه شهيد: رجب علي صادقي فرزند: احمد

استان: مازندران شهرستان: آمل

تولد: 1347 آمل- پردمه شهادت: 1365/12/12- هفثت تپه

در سر تاسر پرده گيتي اگر يك بنگري، هيچ رنگي خوشتر و زيباتر از رنگ شهادت و نقش شهيد در آن نخواهي ديد و مشتاقان لقاء الله كه رنگين به اين جامه سرخ فالم شده اند در قهقهه مستانه شان «عند ربهم يرزقونند» و آن جا جاويد.

از تبار اين پاك دلان، شهيد «رجب علي صادقي» بود كه مردانگي خويش را با نثار گران بهاترين موجودي اش بر جهانيان اثبات كرد. ايشان در سال ۱۳۴۷ در روستاي زيباي «پردمه» بخش لاريجان آمل ديده به جهان گشود. دوران خردسالي و كودكي خود را  در دامن مادري مهربان و صبور و پدري با محبت و زحمتكش گذراند و اولين حرعه هاي معرفت را در آن خانواده پاك و ساده نوشيد.

تحصيلات ابتدايي را در روستاي «هفت تنان» لاريجان به اتمام رساند و سال ۱۳۵7 به آمل آمد و مقطع راهنمايي را در مدرسه دانشمند (نبوت) آغاز كرد. در همين دوران بودكه شعله هاي انقلاب به اوج خود رسيده بود و شهيد صادقي اگر چه كوچك سال بود اما نفرت خود را از رژيم طاغوت با موضع گيري هاي انقلابي ابراز مي داشت.

پس از پيروزي انقلاب، وجود آيات عظام جوادي آملي و حسن زاده آملي در شهر آمل، انگيزه اي شد تا اين نوجوان سيزده ساله طلبگي را برگزيند و در مسجد جامع آمل به تحصيل علوم حوزوي بپردازد. بعد از چندي با راهنمايي حضرت آيه الله جوادي آملي، رهسپار حوزه علميه دماوند شد و به خاطر استعداد، علاقه و كوشش در اين مسير، بارها مورد توجه و تشويق مسوولان حوزه قرار گرفتند، اما با همه اين توجهات، معركه جنگ تحميلي، غيرت هر غيرتمندي را بر مي انگيخت پا به دفاع از حيثيت و كيان اسلامي و ايراني خويش بپردازد. شهيد صادقي نيز كه تربيت شده مكتب اهل بيت -عليهم السلام- بود براي انجام وظيفه پنج بار به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام شد. جالب اين جاست در آخرين مرحله اي كه شهيد مي خواهد اعزام شود با مخالفت مسوولان حوزه مواجه مي شود؛ زيرا ايشان در اوج ترقي از لحاظ علمي بودند، اما به پيشنهاد ايشان قرعه كشي مي شود و در هر چهار مرتبه قرعه كشي، قرعه به نام ايشان در مي آيد و به ناچار با رفتن ايشان موافقت مي شود و او شادمانه راهي جبهه مي شود. با سپاه حضرت محمد-صلي الله عليه و آله- اعزام مي شود ودر لشکر 25 کربلا با توجه به رشادت و دلاورمردي ايشان به معاونت در گردان مالك اشتر انتخاب مي گردند. سرانجام در روز 12/12/1365 كه در هفت تپه خوزستان سازماندهي شدند در شب عمليات كربلاي پنج- 12/12/1365 گروهان ايشان اسير و پس از اسارت توسط دشمن شناسايي مي شوند. با توجه به روحاني و معاون گردان بودن، از ايشان درخواست توهين به امام -رحمه الله عليه- مي شود كه با جواب قاطعانه و رد مردانه  شهيد مواجه مي شوند؛ سپس دشمن دستور به تيرباران ايشان مي دهد و علم زمان روح ملكوتي شهد بزرگوار به اعلي عليين در نزد پروردگار ملحق مي شود و به آرزوي هميشگي خود؛ يعني شهادت مي رسد. هفت سال بعد استخوان هاي مطهرش براي تسكين درد جانكاه فراق به آغوش خانواده بر مي گردد.

«روحش شاد و راهش پررهرو باد»