نام پدر : اصغر
تاریخ تولد :1338/10/03
تاریخ شهادت : 1361/08/11
محل شهادت : موسیان

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید موسی اسماعیلی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ان تنصروا الله ینصرکم و یثت اقدامکم

 

حرکت بسوی جبهه ها خود یک وصیت کامل است.  ما انسانهای مسلمان بایستی به حکم فتوای رهبرمان بسوی جبهه ها حرکت کنیم تا این جانیان تاریخ و ابرقدرتهای شرق و غرب را نابود کنیم و مکتب ما یک مکتب شهادت طلب می باشد که در نهایت ابرقدرتها را نابود خواهد کرد.

این جانیان تاریخ باید بدانند که ما پیرو یک رهبر الهی می باشیم و فوج فوج بسوی جبهه ها ی حق علیه باطل حرکت می کنیم تا مکتب حیات بخش اسلام زنده بماند.

ای خدای بزرگ! و ای قادر متعال! و ای رهنمون کننده! ای سبحان! ما را به اسلام حقیقی و راستین که در این زمان امام بزرگمان رهبر کبیر امام خمینی بت شکن پرچمدار اسلام رهنمون باشی.

 خدایا! از تو می خواهم که اگر شهادت را نصیبم کردی فقط بخاطر ذات مقدست باشد.

بار خدایا! شهادت در راه خودت را نصیبم کن و مرا در صف شهدای اسلام قرار بده و ما را از بندگان مخلص خودت از مومنین و از مطیعان ولی امرت حضرت مهدی و نائب بر حقش خمینی عزیز قرار بده.

خدایا! از تو می خواهم لحظه ای که مرگ برایمان فرا می رسد از تمام دوستیها و عشق و محبتها جز دوستی و عشق و محبت بر خودت و از تمام وابستگی ها جز وابستگی به خودت آزادم سازی.

 حال ای امام عزیز! می دانم که تو نائب امام زمان (عج) و فرزند مقدس امام حسین (ع) هستی و این را هم می دانم که ندای هل من ناصر ینصرنی برای اسلام سردادی و من برای ندای آسمانی لبیک گفتم و حاضرم تا آخرین قطره خونم برای احیای اسلام جانفشانی کنم.

و حال ای پدر و مادر عزیزم! و خواهران و برادرانم! و ای تمام دوستان و آشنایان! امیدوارم هر بدی و رنجش از من مشاهده کردید مرا به بزرگواری و خوبی خودتان ببخشید و از شما پدر و مادرم خواهش می کنم، برای من قطره ای اشک نریزید و آه و ناله ای نکنید چون می خواهم دشمن شاد نگردد.

 همگی شما را بخدای بزرگ می سپارم و برای شما آرزوی زندگی آرامی را می کنم و از خدای بزرگ می خواهم بر شما صبر عنایت فرماید.

 و از شما می خواهم اگر شهید شدم در قبرستان کیاکلا دفن کنید.

 

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

به تاریخ 5/5/1361


زندگی نامه

شهيد موسي اسماعيلي

فرزند: اصغر

همگام با طلوع سوّمين روز زمستان سال 1338 در «كياكلا»، آفتاب زندگاني­اش در تقدير «اصغر و سيّده جهان» تابيدن گرفت. پدرش كشاورز بود و مادرش خانه­دار. «موسي» كه پرورش­يافته يك تربيت اسلامي بود، از همان اَوان خردسالي پابه­پاي پدر به مسجد رفت و در آن­جا قرآن آموخت.

دانش­آموز پايه پنجم ابتدايي در دبستان «خيّام» كياكلا بود كه به علت مشكلات اقتصادي آن زمان به ترك تحصيل روي آورد.

حضور در تظاهرات ضدّ طاغوت در كياكلا و تهران، پخش اعلاميه­هاي امام خميني و تهيج و ترغيب ديگران در پيوستن به صفوف انقلابيون ازجمله فعاليت­هاي موسي در روزهاي انقلاب محسوب مي­شود. وي كه دوران سربازي­اش مصادف با همين ايّام بود، در باز كردن اسلحه­خانه و تحويل اسلحه به مردم نيز حضور داشت. بخشي از دوران سربازي­اش در بندرانزلي و رشت سپري شد، چهار ماه آن به دليل مصادف شدن با جنگ تحميلي، در جبهه گيلان­غرب.

«عليرضا خليلي» از هم­رزم شهيدش مي­گويد:

«خلوص نيّت خاصّي داشت و بيشتر به عبادت مي­پرداخت. در انجام واجبات و ترك محرّمات كوتاهي نمي­كرد. تنها مأمني كه مي­توانستي او را در آن­جا پيدا كني، مسجد و حسينيه بود.»

موسي، آر.پي.جي­زن گردان صاحب­الزمان بود و در اين كسوت خدمات ارزنده­اي از خود ارائه نمود. وي در عمليات رمضان از ناحيه پا دچار مجروحيت شده بود. اين پاسدار شهيد، عاقبت در 11/8/1361 در جبهه موسيان، جامه سرخ شهادت به تن كرد و به جمع همرزمان شهيدش پيوست. فرزند برومندي كه در هشتم ماه محرم به دنيا آمد و در سيزدهم محرم، طي عمليات محرم چهره در نقاب خاك كشيد. گلزار شهداي كياكلا، اينك سال­هاست كه موسي را چونان گوهر در دل خود جاي داده است.

و امّا حكايت آخرين ديدار به روايت برادرش، «يوسف»:

«آخرين مرتبه، من و او با هم اعزام شديم. يك روز بعد از عاشوراي سال 1361 بود. موسي در گردان صاحب­الزمان بود و من در گردان امام حسين (ع) بودم. هر دو هم خط­شكن بودند. عصر شام غريبان بود كه ما آماده عمليات مي­شديم. بعد از نماز هم من و موسي با هم خداحافظي كرديم.»