نام پدر : محمد علی
تاریخ تولد :1343/01/01
تاریخ شهادت : 1365/03/18
محل شهادت : آستانه اشرفیه - گیلان

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید مهرداد صادق کوهستانی*

 

 

سفارش من به شما این است که نسبت به انقلاب و رهبر عزیزمان وفادار باشید. از روحانیون متعهد پیروی کنید. در انجام واجبات و ترک محرمات بکوشید. حق الناس را رعایت کنید. با قرآن مانوس باشید و نماز جمعه و جماعت را ترک نکنید. دعاهای کمیل و توسل را هرچه باشکوه تر برگزار کنید. و از خواهران عزیزم می خواهم که در حفظ حجاب خود کوشا باشند.

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد مهرداد صادق كوهستاني*

 

 

نام پدر: محمّدعلي

«وقتي پدرش اجازه نمي­داد كه به جبهه برود، دو زانو جلويش مي­نشست و مي­گفت:  فردا جواب حضرت فاطمه(س) را چه مي­خواهي بدهي؟ در آخرين اعزام، پيش فرمانده­اش رفتم و از او خواستم كه پسرم را با خود به منطقه نبرد. فرمانده هم پذيرفت؛ امّا وقتي كنار ميني­بوس رفتم، ديدم ديگر نمي­شود جلوي «مهرداد» را گرفت. من بلافاصله به بازار رفتم و با يك قرآن که الان در جانمازم به یادگار مانده است و يك بسته شكلات، پيش پسرم برگشتم. او وقتي آن را دست من ديد، خوشحال شد. گفت:  مادرم راضی است که من به جبهه بروم.»

همگام با مادرانه­هاي «هاجر»، پلي به تقويم سال 1343 می‌زنیم. آن­گاه كه در آغازين طلوع بهاري‌اش، صداي گريه نوزادي در دامان او و «محمدعلي» طنين­انداز شد.

مهرداد، قبل از ورود به مدرسه، قرآن را نزد «حجت بابايي» آموخت و از همان اَوان خردسالي به نماز روي آورد.

سال­هاي ابتدائي تحصيلي­اش، در دبستان زادگاهش «كلاجو» از توابع چالوس گذشت. سپس، با طي دوره راهنمائي، در پايه اوّل متوسطه، در هنرستان «دكتر علي شريعتي» واقع در «فرگاه» نوشهر، مشغول به تحصيل شد؛ امّا به دليل عزيمت به جنگ و نبرد، از درس خواندن كناره گرفت. ناگفته نماند كه او در كنار كسب علم، كمك‌كار خانواده در امر دامداري نيز بود.

پدر از تعهدات و تقيّدات ديني فرزندش مي­گويد: «يك‌بار با هم‌كلاسي­هايش به جایی رفته بود. وقتي به خانه برگشت، گفت: من ديگر با آن­ها حرف نمي­زنم. گفتم: چرا؟ گفت: اين­ها از باغ مردم پرتقال چيدند و خوردند؛ آن‌ها به مال مردم خيانت كردند.»

زمزمه­هاي انقلاب كه در شهر پيچيد، او که نوجوانی بیش نبود، هم­صدا با ديگر انقلابيون، خواستار براندازي حكومت جور و برپايي عدالت شد. او در اكثر تظاهرات ضدطاغوت در چالوس، شركت فعّال داشت و از مخالفان سرسخت احزاب ضد انقلاب بود.

«محمد» در گذر از آن سال‌ها، این‌چنین سخن می‌راند: «در زمان انقلاب که سوخت کم بود، من دویست لیتر نفت در خانه داشتم. یک روز برای‌مان مقداری سوخت آوردند. داشتند آن را در ظرف، خالی می‌کردند که مهرداد رسید و گفت: ما نفت داریم. آن را به خانه همسایه ببرید.»

مهرداد در سال 1361 در كِسوت بسيجي، در عمليات بيت­المقدس حضور داشت. يك‌سال بعد هم، به عضويت سپاه چالوس در آمد و با تعهدي بيش از پيش، به خدمت مشغول شد.

او در سال 1363، بعد از ازدواج با «هاجر كياپاشا»، به رشت مهاجرت كرد. همسرش، خاطرات آن روزها را اين­گونه مرور مي­كند: «خستگي­ناپذير و پر جنب­وجوش بود و در انجام كارهاي خانه كمكم مي­كرد. از من انتظار داشت كه تا زماني كه زنده هستيم، احترام يكديگر را نگه داريم و با هم دوست باشيم.»

 پدر در تکمیل صحبت‌های عروسش اذعان می‌دارد: «زماني كه در رشت بود، يك روز گلدان گُلي را به خانه آورد. عروسم پرسيد: چرا گل خريدي؟ گفت: مرا شهيد مي­كنند. اين گل، چشم­روشني زايمان توست. اگر بچه­ام دختر بود، اسمش را «سميه»، و اگر پسر بود، «جواد» بگذار.»

خواهرش «گل‌صفا» از برادرش روایت می‌کند: «آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود، روز قدس بود. او آن روز به خانمش گفت: هر طوری که هست، باید این نماز جمعه را چالوس بخوانم. می‌دانستم که این آخرین نماز جمعه‌اش است.»  

و عاقبت، مهرداد در 18/3/1365 در آستانه اشرفيه، به‌دست منافقين به فيض شهادت نائل آمد؛ و اينك بوستان شهداي چالوس، تنها مأواي «جواد» با پدر شهيدش است.