*زندگی نامه شهيد علياصغر صابر*
نام پدر: حاجعلي
همگام با دوّمين طلوع خرداد 1337، صداي گريه نوزادي در كاشانه «حاجعلي و صُلبيجهان» طنينانداز شد که نام «علياصغر» را بر او نهادند. كودكي، برخاسته از طبيعت خوشآبوهواي «كرديچال»، از توابع كلاردشت؛ و رشديافته دامان پدر و مادري متديّن.
پنج سال ابتدائي تحصيلياش در روستاي «هرطهكلا»، و پايه ششم اين مقطع در «هچيرود» چالوس طي شد. سپس با گذر از دوره راهنمایي، موفق به اخذ ديپلم رشته طبيعي در دبيرستان دكتر شريعتي اين شهر شد.
او در كنار تحصيل، كمكکار پدر در امور كشاورزي نيز بود.
در بيان تقيّدات ديني علياصغر، همين بس كه مادرش میگوید: «نسبت به انجام اعمال عبادي اهتمام خاصي داشت. علاوه بر آن، در كلاس احكام و قرآن حضور مييافت و در ايّام فراغت، بچههاي محله را جمع ميكرد و با هم به تلاوت آيههاي حق ميپرداختند.»
در اوصاف خلقوخویش، باید گفت که در ادب و احترام نسبت به پدر و مادر زبانزد بود و همواره رضایت آنان را مدنظر داشت. علاوه بر آن، به سبب خوشروئی و تواضع، از محبوبیت خاصی بین دیگران برخوردار بود.
ذكر خاطرهاي از «هاجرنساء» در باب تعهدات اخلاقی برادرش شنيدني است؛ «در دوران طاغوت، يك روز دختربچهها بدون روسري داشتند در كوچه، بازي ميكردند. او آنها را جمع كرد و با نوازش، تشويقشان كرد كه روسري سر كنند. بچهها هم به خانه برگشتند و به مادرشان گفتند: به ما روسري بده! دايي اصغر گفته كه روسري روي سرمان بگذاريم. بعد با همان روسري پيش برادرم رفتند. او هم آنها را نوازش كرد و گفت: چقدر زيبا شديد! از اين به بعد، ديگر روسري سر كنيد.»
زمزمه های انقلاب که در شهر پیچید، این مبارز آگاه نیز، به جرگه انقلابیون پیوست و همنوا با آنان، ندای آزادی سر داد و خواستار براندازی حکومت طاغوت شد.
با گفتههاي «ابوالحسن فقيه» ـ همرزم علياصغر ـ این فصل زندگانی او را چنین ورق ميزنيم: «چند بار با هم به تهران و از آنجا به قم رفتيم و در تظاهرات خونين قم شركت كرديم. يك شب كه قبل از اذان مغرب در يكي از خيابانهاي اين شهر شعار ميداديم، كماندوهاي مزدور، با گاز اشكآور به مردم حمله كردند. عليصغر در توزيع اعلاميه و عكس امام خميني نيز فعّال بود.»
آقاي فقيه در ادامه نقل ميكند: «یکی از خصوصیات برجسته علیاصغر، حلم و خویشتنداری بود. ميگفت: انسان معتقد به خدا، نبايد خود را در مشكلات و تنگناي حوادث ببازد؛ زیرا خداوند میبیند. همین که انسان به خودش باور دهد که در راه خدا مشکلات پیش میآید و او هم آگاه است، به نظارت و دستگیری خداوند دلخوش میشود و دچار یاس نمیشود و خودش را در بنبست نمیبیند. اعتقادش اين بود كه اگر بنده خدا باشيم، هرگز نميگذارد كه به بنبست برسيم.»
بعد از پیروزی انقلاب و تشكيل بسيج، به عضويت اين نهاد در آمد و فعاليتهايش را در پايگاه كلاردشت ادامه داد.
در 17/11/1358، جامه پاسداري به تن كرد و راهي كردستان شد؛ چرا که معتقد بود چه در پشت جبهه و چه در میدان نبرد، نباید بگذاریم که دشمن به دین و قرآن ما تجاوز کند.
به نقل از یکی از همرزمانش: «شبها از خواب برمیخاست و بی سر و صدا به نماز شب میایستاد و گریه میکرد. اوایل نمی دانستم کیست که نیمه شب ها برای نماز بلند می شود. یک شب صبر کردم تا نمازش تمام شود. بعد که پیشش رفتم، دیدم که علیاصغر است.»
سرانجام ، علیاصغر در 7/11/1359 با سِمت فرماندهي دسته، در سومار به درجه والاي شهادت نائل گشت. جسم مطهّر اين شهيد عزيز، بعد از نُه ماه، با تشييع اهالي «هرطهكلا»، در بوستان شهداي اين روستا به خاك سپرده شد.
و اما روایتی از خانواده: «یک بار در نامهای که از جبهه برایمان فرستاد، نوشت: من 1800 تومان پول دارم. اگر شهید شدم، این مبلغ را به آقای ابوالحسن فقیه بدهید تا برای ساخت کتابخانهای در محل خرج کند.»