نام پدر : علی
تاریخ تولد :1337/01/02
تاریخ شهادت : 1359/11/07
محل شهادت : سومار

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید علی اصغر صابر*

 

سفارش من به شما این است که نسبت به انقلاب و رهبر عزیزمان وفادار باشید. از روحانیون متعهد پیروی کنید. در انجام واجبات و ترک محرمات بکوشید. حق الناس را رعایت کنید. با قرآن مانوس باشید و نماز جمعه و جماعت را ترک نکنید. و از خواهران عزیزم می خواهم که در حفظ حجاب خود کوشا باشند.

 


زندگی نامه

                                       *زندگی نامه شهيد علي­اصغر صابر*

 

 

نام پدر: حاج­علي

همگام با دوّمين طلوع خرداد 1337، صداي گريه نوزادي در كاشانه «حاج­علي و صُلبي­جهان» طنين­انداز شد که نام «علي­اصغر» را بر او نهادند. كودكي، برخاسته از طبيعت خوش­آب­وهواي «كرديچال»، از توابع كلاردشت؛ و رشديافته دامان پدر و مادري متديّن.

پنج سال ابتدائي تحصيلي­اش در روستاي «هرطه­كلا»، و پايه ششم اين مقطع در «هچيرود» چالوس طي شد. سپس با گذر از دوره راهنمایي، موفق به اخذ ديپلم رشته طبيعي در دبيرستان دكتر شريعتي اين شهر شد.

او در كنار تحصيل، كمك­کار پدر در امور كشاورزي نيز بود.

در بيان تقيّدات ديني علي­اصغر، همين بس كه مادرش می­گوید: «نسبت به انجام اعمال عبادي اهتمام خاصي داشت. علاوه بر آن، در كلاس احكام و قرآن حضور مي­يافت و در ايّام فراغت، بچه­هاي محله را جمع مي­كرد و با هم به تلاوت آيه­هاي حق مي­پرداختند.»

در اوصاف خلق­و­خویش، باید گفت که در ادب و احترام نسبت به پدر و مادر زبانزد بود و همواره رضایت آنان را مدنظر داشت. علاوه بر آن، به سبب خوش­روئی و تواضع، از محبوبیت خاصی بین دیگران برخوردار بود.

ذكر خاطره­اي از «هاجرنساء» در باب تعهدات اخلاقی برادرش شنيدني است؛ «در دوران طاغوت، يك روز دختربچه­ها بدون روسري داشتند در كوچه، بازي مي­كردند. او آن­ها را جمع كرد و با نوازش، تشويق­شان كرد كه روسري سر كنند. بچه­ها هم به خانه برگشتند و به مادرشان گفتند: ‌به ما روسري بده! دايي اصغر گفته كه روسري روي سرمان بگذاريم. بعد با همان روسري پيش برادرم رفتند. او هم آن­ها را نوازش كرد و گفت: چقدر زيبا شديد! از اين به بعد، ديگر روسري سر كنيد.»

زمزمه های انقلاب که در شهر پیچید، این مبارز آگاه نیز، به جرگه انقلابیون پیوست و هم­نوا با آنان، ندای آزادی سر داد و خواستار براندازی حکومت طاغوت شد.

با گفته­هاي «ابوالحسن فقيه» ـ هم­رزم علي­اصغر ـ این  فصل زندگانی  او را چنین  ورق مي­زنيم: «چند بار با هم به تهران و از آنجا به قم رفتيم و در تظاهرات خونين قم شركت كرديم. يك شب كه  قبل از اذان مغرب در يكي از خيابان­هاي اين شهر شعار مي­داديم، كماندوهاي مزدور، با گاز اشك­آور به مردم حمله كردند. علي­صغر در توزيع اعلاميه و عكس امام خميني نيز فعّال بود.»

آقاي فقيه در ادامه نقل مي­كند:‌ «یکی از خصوصیات برجسته علی­اصغر، حلم و خویشتن­داری بود. مي­گفت: انسان معتقد به خدا، نبايد خود را در مشكلات و تنگناي حوادث ببازد؛ زیرا خداوند می­بیند. همین که انسان به خودش باور دهد که در راه خدا مشکلات پیش می­آید و او هم آگاه است، به نظارت و دستگیری خداوند دلخوش می­شود و دچار یاس نمی­شود و خودش را در بن­بست نمی­بیند. اعتقادش اين بود كه اگر بنده خدا باشيم، هرگز نمي­گذارد كه به بن­بست برسيم.»  

بعد از پیروزی انقلاب و تشكيل بسيج، به عضويت اين نهاد در آمد و فعاليت­هايش را در پايگاه كلاردشت ادامه داد.

در 17/11/1358، جامه پاسداري به تن كرد و راهي كردستان شد؛ چرا که معتقد بود چه در پشت جبهه و چه در میدان نبرد، نباید بگذاریم که دشمن به دین و قرآن ما تجاوز کند.

به نقل از یکی از هم­رزمانش: «شب­ها از خواب برمی­خاست و بی سر و صدا به نماز شب می­ایستاد و گریه می­کرد. اوایل نمی دانستم کیست که نیمه شب ها برای نماز بلند می شود. یک شب صبر کردم تا نمازش تمام شود. بعد که پیشش رفتم، دیدم که علی­اصغر است.»

سرانجام ، علی­اصغر در 7/11/1359 با سِمت فرماندهي دسته، در سومار به درجه والاي شهادت نائل گشت. جسم مطهّر اين شهيد عزيز، بعد از نُه ماه، با تشييع اهالي «هرطه­كلا»، در بوستان شهداي اين روستا به خاك سپرده شد.

و اما روایتی از خانواده: «یک بار در نامه­ای که از جبهه برای­مان فرستاد، نوشت: من 1800 تومان پول دارم. اگر شهید شدم، این مبلغ را به آقای ابوالحسن فقیه بدهید تا برای ساخت کتابخانه­ای در محل خرج کند.»