نام پدر: علىاصغر
تاريخ تولد: 1344/2/12
تاريخ شهادت: 1364/11/25
محل شهادت: فاو
عمليات: والفجر
وصيتنامه شهيد اسماعيل شيرزاد
آنانكه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند و در راه خدا با مال و جان جهاد كردند آنها را نزد خدا مقام بلندى است. آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند. »سوره توبه آيه 20»
تا مدتى نه چندان دور خبر از جانبازى عزيزانى ديگر است و در دلم شور دگرى برپا شده است. كار كمى مشكل است و شايد برگشتى نباشد، هرچند هرچه خدا بخواهد همان مىشود، اما در پى فتح و پيروزى، خون نيز بايد داد و شايد كه اين بار نام اين حقير در صحيفه دلدادگان و سبكبالان قرار گيرد و روح خسته و دربندم سرانجام رهايىاش را بيابد.
اكنون مىخواهم وصيتى بنويسم كه در تاريخ بعد از ما بماند. لكن سخت است و بسيار قدرت و آزادى جان مىخواهد و من كه عمرى در عمل به وصاياى عزيزان سستى و غفلت نمودهام چگونه جرأت و گستاخى آن را داشته باشم كه در محضر خدايم تنبيهى براى آيندگان بنگارم و تاكنون بدين دليل بعد از هفت سال كه رفيقان بسيارم به ديار عشق پر كشيدهاند نتوانستم شرحى به نام وصيت بنويسم. اما اكنون از روى تنهايى دل دلتنگم و خستگى از ماندن بسيار، دستى بر قلم و كاغذ مىبرم شايد كه اين آخرين نوشتارم باشد و ديگر دستى نباشد كه قلم را به رقص غم درآورد و ترسيمى از بىترسيمهاى گذشته از چهره پررنج دلم به نقش آورد.
خدايا! از ماندنم در رنجم و در اين سختى و بىتابى، عشق به اسلام عزيز و اهل بيت عصمت)ع( و اميد به دعاى عزيزان، موجب برخاستن و ايستادنم مىباشد.
خدايا! مدتهاست كه جانم از سوز و آتش درد جدائى، هواى خنك و نسيم آرامبخش دارالسلام را دارد و در انتظار آنم كه چه وقتى نظر رحمتت به طرف من برمىگردد و مرا از اين دردهايم جدا مىكند.
اكنون با دنيايى از غم و اندوه و رنج ماندن و پوسيدن به سويت مىآيم و طالب شهادت مىباشم.
پدر بزرگوار و مادر مهربانم! مىخواهم با شما از دنياى بىوفا و انسانهاى جاهل و غافل سخن بگويم. آنان كه همه چيزشان را در دنيا مىبينند و غافل از آخرت و خداى خويش هستند. آنان كه حيات را فقط در دنيا ديده و شكست سختى را در دنيا تحمل نكرده و زبان به اعتراض نسبت به مشيت خداوند مىگشايند، آنان كه نه اميدى به نور و نه ايمانى به پاداش صبر در آن سراى ندارند، اينان كسانى هستند كه خدا را به خشم مىآورند و آتش جهنم را براى خويش فراهم كردهاند.
پدر جان! بنده به عنوان فرزند كوچكتان كه شرمنده زحمات چندين سالهتان هستم و شصت سال و اندى زحمت و تلاش و سختى را بر پيكر خستهتان حس مىكنم و همچنين بار مشكلات و مصائب مادرم را كه در تمام طول زندگىاش هميشه دلش شكسته بود و خيرى از دنياى بىوفا نديده است را حس مىكنم. اما پدر جان! هيچگاه شكايت از مشيت پروردگارم ندارم و در عوض به شما افتخار مىكنم كه با همه مشكلات و سختىها با قامتى به استوارى ايمان ايستادهايد و همچنان شاكر نعمات خداوند تبارك و تعالى بودهايد و هستيد.
پدر و مادر مهربانم! بارها برايتان گفتهام و باز هم مىگويم و اين را از دل كوچكم به ياد نگهداريد كه دنيا بىوفاست و چشم و دل به دنيا نبنديد. پدر جان! به خواهران و برادرم بگو فراز و نشيب زندگى بسيار است و شيرينىاش زمانى است كه انسان در خوشى به ياد خدا و فقيران و يتيمان باشد و در سختى نيز به ياد خدا و به ياد رسولالله و مشكلاتش و فاطمه زهرا)س( و مصيبتهايش باشد. زمانى زندگى شيرين است كه ذخيره براى آخرت داشته باشد. اين زندگى سپرى مىشود و مرگ همه را دربر مىگيرد. اما آن ديار تمامى ندارد و دائمى خواهد بود.
پدر و مادر مهربانم! در تمام عمر بازيافتهام در بعد از انقلاب با تمام سستى و غفلت بىاندازهام هيچگاه از ياد دين حق غافل نبودم و از غريبى دين، در رنج و از پيروزى و افتخار آئينمان در لذت بودم و درد اسلام عزيز را درد خويش و نصر اسلام عزيز را افتخار خود مىدانستم.
مادرم! از آن زمانى كه برايم از حسين گفته بودى و سردار كربلاى او را به من شناساندى و از غريبى و تنهايى و بىكسىاش برايم مصيبتها خوانده بودى، برايش گريستم و اشكها بر كشتههايش ريختم و نالهها و آه جانسوز براى اسيرى زينب و كودكانش كشيدم. پس مادرم و خواهران عزيزم! اگر مىخواهيد گريه كنيد به ياد سيد مظلومان بگرييد و رنجهايش و زينب كبرى و دردهايش.
در آخر سخنى با دوستان و آشنايان و امت حزبالله: اى خواهران و برادرانم كه به شما ظلم بسيار كردم! مرا ببخشيد و برايم طلب آمرزش كنيد. ساختن خويش و ديگران را سرلوحه برنامههاى خود قرار دهيد و با برخوردهاى اسلامى بىمسئوليتها را مسئول بار بياوريد. )سوءظن يا هر عامل ضد الفت قلبى را در خود راه ندهيد(.
مىدانيد و باز هم بدانيد كه تنها مكتب براى رهايى و رشد و تعالى انسان اسلام است و اسلام است و اسلام و هر نغمهاى غير از آن را فرصت گسترش و پيشروى ندهيد.
جبههها را از ياد نبريد كه حرمت و بقاى اسلام عزيز در گرو همين جنگ و مبارزه برحق ما مىباشد.
قدر امام عزيز را بدانيد و در هرحال تابع و پيرو بيانات ملكوتيش باشيد.
خدايا! امامم را به تو مىسپارم و او را براى گسترش و صدور انقلاب اسلامى عزيز به تو.
خدايا! از تو مىخواهم از گناهانم درگذرى و توبهام را بپذيرى و مرگ در راه خويش كه سرانجامش لقاى باعظمت و باارزش تو مىباشد را نصيب اين جامانده از قافله عاشقان وصالت بنمائى. والسلام
وصيتنامه شهيد اسماعيل شيرزاد اسكي
تاريخ تولد: 12/2/1344
تاريخ شهادت: 25/11/1364
محل شهادت: فاو
عمليات: والفجر
آنان كه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيدند
و در راه خدا با مال و جان جهاد كردند آنها را نزد خدا مقام بلندي است. آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند. «سوره توبه آيه 20»
تا مدتي نه چندان دور خبر از جانبازي عزيزاني ديگر است و در دلم شور دگري برپا شده است. كار كمي مشكل است و شايد برگشتي نباشد، هر چند هر چه خدا بخواهد همان ميشود، اما در پي فتح و پيروزي، خون نيز بايد داد و شايد كه اين بار نام اين حقير در صحيفه دلدادگان و سبكبالان قرار گيرد و روح خسته و دربندم سرانجام رهايياش را بيابد.
اكنون ميخواهم وصيتي بنويسم كه در تاريخ بعد از ما بماند. لكن سخت است و بسيار قدرت و آزادي جان ميخواهد و من كه عمري در عمل به وصاياي عزيزان سستي و غفلت نمودهام چگونه جرأت و گستاخي آن را داشته باشم كه در محضر خدايم تنبيهي براي آيندگان بنگارم و تاكنون بدين دليل بعد از هفت سال كه رفيقان بسيارم به ديار عشق پر كشيدهاند نتوانستم شرحي به نام وصيت بنويسم. اما اكنون از روي تنهايي دل دلتنگم و خستگي از ماندن بسيار، دستي بر قلم و كاغذ ميبرم شايد كه اين آخرين نوشتارم باشد و ديگر دستي نباشد كه قلم را به رقص غم در آورد و ترسيمي از بيترسيمهاي گذشته از چهره پررنج دلم به نقش آورد.
خدايا! از ماندنم در رنجم و در اين سختي و بيتابي، عشق به اسلام عزيز و اهل بيت عصمت (ع) و اميد به دعاي عزيزان، موجب برخاستن و ايستادنم ميباشد.
خدايا! مدتهاست كه جانم از سوز و آتش درد جدائي، هواي خنك و نسيم آرامبخش دارالسلام را دارد و در انتظار آنم كه چه وقتي نظر رحمتت به طرف من بر ميگردد و مرا از اين دردهايم جدا ميكند.
اكنون با دنيايي از غم و اندوه و رنج ماندن و پوسيدن به سويت ميآيم و طالب شهادت ميباشم.
پدر بزرگوار و مادر مهربانم! ميخواهم با شما از دنياي بيوفا و انسانهاي جاهل و غافل سخن بگويم. آنان كه همه چيزشان را در دنيا ميبينند و غافل از آخرت و خداي خويش هستند. آنان كه حيات را فقط در دنيا ديده و شكست سختي را در دنيا تحمل نكرده و زبان به اعتراض نسبت به مشيت خداوند ميگشايند، آنان كه نه اميدي به نور و نه ايماني به پاداش صبر در آن سراي ندارند، اينان كساني هستند كه خدا را به خشم ميآورند و آتش جهنم را براي خويش فراهم كردهاند.
پدر جان! بنده به عنوان فرزند كوچكتان كه شرمنده زحمات چندين سالهتان هستم و شصت سال و اندي زحمت و تلاش و سختي را بر پيكر خستهتان حس ميكنم و همچنين بار مشكلات و مصائب مادرم را كه در تمام طول زندگياش هميشه دلش شكسته بود و خيري از دنياي بيوفا نديده است را حس ميكنم. اما پدرجان! هيچ گاه شكايت از مشيت پروردگارم ندارم و در عوض به شما افتخار ميكنم كه با همه مشكلات و سختيها با قامتي به استواري ايمان ايستادهايد و همچنان شاكر نعمات خداوند تبارك و تعالي بودهايد و هستيد.
پدر و مادر مهربانم! بارها برايتان گفتهام و باز هم ميگويم و اين را از دل كوچكم به ياد نگهداريد كه دنيا بيوفاست و چشم و دل به دنيا نبنديد. پدرجان! به خواهران و برادرم بگو فراز و نشيب زندگي بسيار است و شيرينياش زماني است كه انسان در خوشي به ياد خدا و فقيران و يتيمان باشد و در سختي نيز به ياد خدا و به ياد رسول الله و مشكلاتش و فاطمه زهرا (س) و مصيبتهايش باشد. زماني زندگي شيرين است كه ذخيره براي آخرت داشته باشد. اين زندگي سپري ميشود و مرگ همه را در بر ميگيرد. اما آن ديار تمامي ندارد و دائمي خواهد بود.
پدر و مادر مهربانم! در تمام عمر بازيافتهام در بعد از انقلاب با تمام سستي و غفلت بياندازهام هيچ گاه از ياد دين حق غافل نبودم و از غريبي دين، دررنج و از پيروزي و افتخار آئينمان در لذت بودم و درد اسلام عزيز را درد خويش و نصر اسلام عزيز را افتخار خود ميدانستم.
مادرم! از آن زماني كه برايم از حسين گفته بودي و سردار كربلاي او را به من شناساندي و از غريبي و تنهايي و بيكسياش برايم مصيبها خوانده بودي، برايش گريستم و اشكها بر كشتههايش ريختم و نالهها و آه جانسوز براي اسيري زينب و كودكانش كشيدم. پس مادرم و خواهران عزيزم! اگر ميخواهيد گريه كنيد به ياد سيد مظلومان بگرييد و رنجهايش و زينب كبري و دردهايش.
در آخر سخني با دوستان و آشنايان و امت حزبالله: اي خواهران و برادرانم كه به شما ظلم بسيار كردم! مرا ببخشيد و برايم طلب آمرزش كنيد. ساختن خويش و ديگران را سرلوحه برنامههاي خود قرار دهيد و با برخوردهاي اسلامي بيمسئوليتها را مسئول بار بياوريد. سوءظن يا هر عامل ضد الفت قلبي را در خود راه ندهيد.
ميدانيد و باز هم بدانيد كه تنها مكتب براي رهايي و رشد و تعالي انسان اسلام است و اسلام است و اسلام و هر نغمهاي غير از آن را فرصت گسترش و پيشروي ندهيد.
جبههها را از ياد نبريد كه حرمت و بقاي اسلام عزيز در گرو همين جنگ و مبارزه بر حق ما ميباشد. قدر امام عزيز را بدانيد و در هر حال تابع و پيرو بيانات ملكوتيش باشيد.
خدايا! امامم را به تو ميسپارم و او را براي گسترش و صدور انقلاب اسلامي عزيز به تو.
خدايا! از تو ميخواهم از گناهانم درگذري و توبهام را بپذيري و مرگ در راه خويش كه سرانجامش لقاي با عظمت و با ارزش تو ميباشد را نصيب اين جا مانده از قافله عاشقان وصالت بنمائي.
والسلام
اسماعيل شيرزاد اسكي
اشعاري به قلم شهيد اسماعيل شيرزاد
(رنج نامه)
خون شددلم خدايا،رحمينمابه حالم
ازدوريرفيقـان آشفته شد خيـالم
تــا قلّــه هــدايت يــاران مـن برفتند
گم گشتهام خـدايا در كوچـه ظلالم
همچون پرنده عاشق، پرواز عشق من بود
اندر غم شهيدان بشكسته هر دو بالم
مـا عشـاقـان همـره، عهــد سفر ببستيم
آن كـاروان بـرفت و آمـد غم مـلالم
سرخ است دشت ميهن از خون پاك مردان
زرد است روي زارم، افتاده چون هلالم
يك آسمان ستاره، يك دشت پر ز لاله
روئيد از دل شب، من ماندم و خيــالم
همچون همه شهيدان اين است آرزويم
انــدر ره خميني پــويم ره كمــالم
از قــامت شهيدان بـرپاست پاي ايمان
بشكست پشتم از غم، در غصّه بيمثالم
يــارب بگو، شهادت، معراج تا شهادت
كي ميشود نصيبم، پاسخ بده سؤالم
اي شاهدان تـاريخ، ديدار تــازه كرديد
حالي گرفتهام دوش، خونين نمود حالم
آيیــم ســوي جنّت، تــا رويتـان ببينيم
مهمان شوم شما را، گر حق دهد مجالم
آه اي خــداي رحمان، حال مرا بگردان
از هجـر ميگـدازم، نزديك كن وصالـم
اسماعيل شيرزاد