*وصیت نامه شهید موسی شیرزاد*
بسم الله الرحمن الرحيم
يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَهل ادُلُّكُم عَلَي تِجارةُ تَنجيكُم مِن عَذابُ اَليم
تؤمِنونَ بِاللهِ و رَسوله و تُجاهِدونَ فِي سَبيلاللهِ بِاَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم (صف / 10-11)
اي اهل ايمان! شما را تجارتي كه شما را از عذاب خدا نجات بخشد دلالت بكنم؟ ايمان بياوريد به الله و رسولاش و جهاد كنيد در راه خدا با اموال و جانهايتان.
اكنون كه مجدداً افتخار اين را يافتم كه به جبهه حق عليه باطل قدم بردارم، لازم دانستم چند سطري را به عنوان وصيتنامه بنويسم.
مادر مهربانم و شما برادران گرامي و تو همسر عزيزم! بدانيد كه امروز يك مسلمان رسالت بزرگي بر دوش دارد و بايد بيشتر احساس مسووليت كنيد. ميدانيد كه دشمن هنوز در خانه ماست. هنوز عدهاي از هموطنان ما از آتش سلاحهاي اين مزدور لعين درامان نيستند. استقلال و موجوديت ما در خطر است پس نبايد دست توي دست گذاشت و در خانه خود ماند و دشمن هر كاري كه دستش برآيد انجام بدهد ما پوزه دشمنان اسلام و مسلمين را در غرب كشور مثل ضد انقلاب در شمال به خاك خواهيم ماليد و شما را وصيت ميكنم به تقوا و مقلّد ولايت فقيه بودن. امروز امام امت نقش پيامبر را به عهده دارد. در زير پرچم او گرد آييد كه همانا پرچم رسولالله است. مادر مهربانم! ميدانم كه برايم خيلي زحمتها كشيدهاي و من نيز به وجود شما افتخار خواهم كرد. خدا را شكر كن كه فرزندي داشتي و در راه خدا فرستادي و تو را نيز اين افتخار بس. ما مسلمانيم و اين دين همينطور آسان به دست ما نرسيد. ميليونها خون در اين راه ريخته شد از اول ظهور اسلام تا حال كه حيات مجدّد اسلام است در همين انقلابِ ما چه شخصيتهايي شهيد شدند. من هيچ وقت از آنها بالاتر نيستم بنابراين از شما ميخواهم كه برايم گريه نكنيد و عزا نگيريد اگر هم ميخواهيد گريه كنيد، لااقل در انزار مردم نباشد زيرا كه شما با عدم ناراحتي مشتي محكم در دهان ياوهگويان خواهيد زد و شما برادران عزيزم قبل از هر چيز خود را بسازيد و به ريسمان خدا چنگ زنيد. مبادا روزي برسد كه [ ] و مرگ غافلگير كند و آن وقت ديگر پشيماني هيچ سودي ندارد. ما كه بنده خداييم و بايد به سوي او پيش برويم چه بخواهيم و چه نخواهيم، چه بهتر كه سعادتمندانه باشد. نسبت به خانواده شهدا مهربان باشيد. با معلولين عزيز، اين شهيدان زنده همدرد شويد. سرباز انقلاب باشيد، به فرمان امام باشيد تا رستگار شويد. و من نيز هرگز راضي نيستم آنهايي كه مخالف جمهوري اسلامي و ولايت فقيه هستند، در جنازه من حاضر شوند، مگر اينكه دماء شهدا آنها را متحول كرده باشد و به سوي حق رو آورده باشند. و تو همسر عزيزم در گردن من حق زيادي داري. زندگي كردن با من سخت و دشوار بود امّا تو با تحمل همه نارساييها با من زندگي كردي. اميدوارم خداي بزرگ پاداش دهد من كه عاجزم مزد زحمتهايي كه برايم كشيدهايد، بدهم. اجرت با خداست. از تو ميخواهم كه فرزندان مرا خوب نگهداري كني و در فقدان من به خدا توكل كن و همه چيز را از خدا بخواه. اگر چنانچه نتوانستي از عهده نگهداري آنها برآيي، آنها را به برادرم علي بسپار البته بعد از خدا بچههايم را به شما ميسپارم. اميدوارم كه آنها را خوب تربيت كنيد و تحويل جامعه دهيد. و شما برادر گرامي، علي جانم! از شما ميخواهم كه كوچكترين ناراحتي براي بچههايم پيش نيايد. شما بايد اين مسووليت بزرگ را به عهده بگيريد و به نحو احسن از آنها نگهداري نماييد. إنشاءالله كه در زندگي پيروز و موفق باشيد. و از تو همسر عزيزم ميخواهم كه از من راضي باشيد و شما برادران از من راضي باشيد اگر در خدمت شما جسارتي يا خلافي از من سر زد، مرا ببخشيد و من نيز از همه شما راضي هستم و خداي من نيز از شما راضي باشد.
آن مقدار زميني كه در امرجکلا خريداري كردم، در صوت لازم بفروشيد و قرض مرا بدهيد و 400 تومان آن مال استاد جمشيد است و بقيهي آن را بدهكاري برادرم حسين بپردازيد. البته از آن زميني كه از حسين خريدم 400 مترش را كم كنيد و بقيه را بپردازيد و من نيز تاكنون 10 هزار تومان بهش دادم و 1000 تومان به برادرم عيسي بدهكارم و 1000 تومان به ناصر شعبانپور. و مرا نيز در گلستان تازهآباد، مزار شهدا به خاك بسپاريد و من هم از خداي ميخواهم پاكم كند و بعد خاكم كند. در پايان سلام و درود به رهبر كبير انقلاب و امت شهيدپرور ايران.
و سلام بر همه دوستان و آشنايان. والسَّلام عَلي مَنِ التَّبِعَ الهُدي
موسي شيرزاد
كردستان – مريوان 4/11/62
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.
شهيد موسي شيرزاد
فرزند: اسفنديار
«اسفنديار» و همسرش در سال 1335 چشم به راه رسيدن نوزادي بودند با نام «موسي». چهارمين فرزند خانواده و نور چشم پدر و مادر.
موسي تحصيلاتاش را تا پنجم ابتدايي در دبستان «شهيد شيرزاد» زادگاهش، «تيلاكنار» ادامه داد. ب
عد از اتمام دوره سربازي، وارد فعاليتهاي انقلاب سال 1357 شد و همگام با مردم كوچه و خيابان فرياد تظلّم سرداد.
«صغري باخدا»، بانوي مؤمنهاي بود كه موسي در سال 1359 با او پيمان ازدواج بست كه «حامد و هادي» ثمره اين زندگي مشترك هستند.
موسي بعد از تشكيل سپاه به عضويت اين نهاد درآمد و به طرح جنگل پيوست. او در مدّت حضورش در جبهه، يك بار مجروح و در بيمارستان «آيتالله طالقاني» چالوس بستري شد.
عاقبت، اين شهيد والامقام در 13/12/1362 در جنگلهاي مريوان (نَشكاش) به دست گروهك كومله به فيض عظيم شهادت نائل آمد و يك هفته بعد در گلزار شهداي «سلمانشهر» به خاك سپرده شد.