نام پدر : اسفندیار
تاریخ تولد :1335/09/02
تاریخ شهادت : 1362/11/08
محل شهادت : تشکاش(کردستان)

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید موسی شیرزاد*

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَهل ادُلُّكُم عَلَي تِجارةُ تَنجيكُم مِن عَذابُ اَليم

تؤمِنونَ بِاللهِ و رَسوله و تُجاهِدونَ فِي سَبيل­اللهِ بِاَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم (صف / 10-11)

اي اهل ايمان! شما را تجارتي كه شما را از عذاب خدا نجات بخشد دلالت بكنم؟ ايمان بياوريد به الله و رسول­اش و جهاد كنيد در راه خدا با اموال و جان­هاي­تان.

اكنون كه مجدداً افتخار اين را يافتم كه به جبهه حق عليه باطل قدم بردارم، لازم دانستم چند سطري را به عنوان وصيت­نامه بنويسم.

مادر مهربانم و شما برادران گرامي و تو همسر عزيزم! بدانيد كه امروز يك مسلمان رسالت بزرگي بر دوش دارد و بايد بيشتر احساس مسووليت كنيد. مي­دانيد كه دشمن هنوز در خانه ماست. هنوز عده­اي از هم­وطنان ما از آتش سلاح­هاي اين مزدور لعين درامان نيستند. استقلال و موجوديت ما در خطر است پس نبايد دست توي دست گذاشت و در خانه خود ماند و دشمن هر كاري كه دستش برآيد انجام بدهد ما پوزه دشمنان اسلام و مسلمين را در غرب كشور مثل ضد انقلاب در شمال به خاك خواهيم ماليد و شما را وصيت مي­كنم به تقوا و مقلّد ولايت فقيه بودن. امروز امام امت نقش پيامبر را به عهده دارد. در زير پرچم او گرد آييد كه همانا پرچم رسول­الله است. مادر مهربانم! مي­دانم كه برايم خيلي زحمت­ها كشيد­ه­اي و من نيز به وجود شما افتخار خواهم كرد. خدا را شكر كن كه فرزندي داشتي و در راه خدا فرستادي و تو را نيز اين افتخار بس. ما مسلمانيم و اين دين همين­طور آسان به دست ما نرسيد. ميليون­ها خون در اين راه ريخته شد از اول ظهور اسلام تا حال كه حيات مجدّد اسلام است در همين انقلابِ ما چه شخصيت­هايي شهيد شدند. من هيچ وقت از آن­ها بالاتر نيستم بنابراين از شما مي­خواهم كه برايم گريه نكنيد و عزا نگيريد اگر هم مي­خواهيد گريه كنيد، لااقل در انزار مردم نباشد زيرا كه شما با عدم ناراحتي مشتي محكم در دهان ياوه­گويان خواهيد زد و شما برادران عزيزم قبل از هر چيز خود را بسازيد و به ريسمان خدا چنگ زنيد. مبادا روزي برسد كه [ ] و مرگ غافل­گير كند و آن وقت ديگر پشيماني هيچ سودي ندارد. ما كه بنده خداييم و بايد به سوي او پيش برويم چه بخواهيم و چه نخواهيم، چه بهتر كه سعادت­مندانه باشد. نسبت به خانواده شهدا مهربان باشيد. با معلولين عزيز، اين شهيدان زنده هم­درد شويد. سرباز انقلاب باشيد، به فرمان امام باشيد تا رستگار شويد. و من نيز هرگز راضي نيستم آن­هايي كه مخالف جمهوري اسلامي و ولايت فقيه هستند، در جنازه من حاضر شوند، مگر اين­كه دماء شهدا آن­ها را متحول كرده باشد و به سوي حق رو آورده باشند. و تو همسر عزيزم در گردن من حق زيادي داري. زندگي كردن با من سخت و دشوار بود امّا تو با تحمل همه نارسايي­ها با من زندگي كردي. اميدوارم خداي بزرگ پاداش دهد من كه عاجزم مزد زحمت­هايي كه برايم كشيده­ايد، بدهم. اجرت با خداست. از تو مي­خواهم كه فرزندان مرا خوب نگهداري كني و در فقدان من به خدا توكل كن و همه چيز را از خدا بخواه. اگر چنانچه نتوانستي از عهده نگهداري آن­ها برآيي، آن­ها را به برادرم علي بسپار البته بعد از خدا بچه­هايم را به شما مي­سپارم. اميدوارم كه آن­ها را خوب تربيت كنيد و تحويل جامعه دهيد. و شما برادر گرامي، علي جانم! از شما مي­خواهم كه كوچك­ترين ناراحتي براي بچه­هايم پيش نيايد. شما بايد اين مسووليت بزرگ را به عهده بگيريد و به نحو احسن از آن­ها نگهداري نماييد. إن­شاءالله كه در زندگي پيروز و موفق باشيد. و از تو همسر عزيزم مي­خواهم كه از من راضي باشيد و شما برادران از من راضي باشيد اگر در خدمت شما جسارتي يا خلافي از من سر زد، مرا ببخشيد و من نيز از همه شما راضي هستم و خداي من نيز از شما راضي باشد.

آن مقدار زميني كه در امرجکلا خريداري كردم، در صوت لازم بفروشيد و قرض مرا بدهيد و 400 تومان آن مال استاد جمشيد است و بقيه­ي آن را بدهكاري برادرم حسين بپردازيد. البته از آن زميني كه از حسين خريدم 400 مترش را كم كنيد و بقيه را بپردازيد و من نيز تاكنون 10 هزار تومان بهش دادم و 1000 تومان به برادرم عيسي بدهكارم و 1000 تومان به ناصر شعبان­پور. و مرا نيز در گلستان تازه­آباد، مزار شهدا به خاك بسپاريد و من هم از خداي مي­خواهم پاكم كند و بعد خاكم كند. در پايان سلام و درود به رهبر كبير انقلاب و امت شهيدپرور ايران.

 و سلام بر همه دوستان و آشنايان. والسَّلام عَلي مَنِ التَّبِعَ الهُدي

 

موسي شيرزاد

كردستان – مريوان  4/11/62

خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار.


زندگی نامه

شهيد موسي شيرزاد

فرزند: اسفنديار

«اسفنديار» و همسرش در سال 1335 چشم به راه رسيدن نوزادي بودند با نام «موسي». چهارمين فرزند خانواده و نور چشم پدر و مادر.

موسي تحصيلات­اش را تا پنجم ابتدايي در دبستان «شهيد شيرزاد» زادگاهش، «تيلاكنار» ادامه داد. ب

عد از اتمام دوره سربازي، وارد فعاليت­هاي انقلاب سال 1357 شد و همگام با مردم كوچه و خيابان فرياد تظلّم سرداد.

«صغري باخدا»، بانوي مؤمنه­اي بود كه موسي در سال 1359 با او پيمان ازدواج بست كه «حامد و هادي» ثمره اين زندگي مشترك هستند.

موسي بعد از تشكيل سپاه به عضويت اين نهاد درآمد و به طرح جنگل پيوست. او در مدّت حضورش در جبهه، يك بار مجروح و در بيمارستان «آيت­الله طالقاني» چالوس بستري شد.

عاقبت، اين شهيد والامقام در 13/12/1362 در جنگل­هاي مريوان (نَشكاش) به دست گروهك كومله به فيض عظيم شهادت نائل آمد و يك هفته بعد در گلزار شهداي «سلمان­شهر» به خاك سپرده شد.