شهيد «عباسعلي شيرازي»
نام پدر: عليمحمد
در سال 1343 بود که در کاشانه «علیمحمد و صغری» در روستاي «پاسند» از توابع شهرستان نكا پا به عرصه هستي گذاشت.
«عباسعلی» اولين فرزند این زوج جوان متديّن و مقيد بود. بهگونهای که بعدها، اخلاق، رفتار و اعمالش، نشان از يك تربيت صحيح ديني میداد.
با رسیدن به سن مدرسه، او رغبت زيادي براي رفتن به مدرسه و يادگيري درس داشت؛ اگرچه امكانات رفاهي تحصيل، با درآمد كم آنها تأمين نميشد. با اينحال، خللي در این امر برایش ايجاد نكرد و او همچنان با اشتیاق به تحصيل، به درسهايش توجه ويژهاي داشت. بماندکه، او با رفتار خوب و پسنديدهاش، همكلاسيهایش را به خود جذب ميكرد و با آنها مهربان بود.
او مقطع ابتدائي را در مدرسه «شهید مهدويلائي» فعلی زادگاهش، و راهنمائي را در مدرسه «سمسكنده»، بهمدت يكسال گذراند. اما بعد از آن مجبور به ترک تحصیل شد.
در بيان تقيّدات ديني عباسعلي، همين بس كه به اداي فريضه نماز اهميت زيادي ميداد. او حتی در برپايي نماز جمعه تأكيد فراوان داشت.
او دوره سربازي خود را در اهواز، در پايگاه زرندين، لولاك، استخرپشت و جنگل آمل خدمت كرد.
همزمان با شروع جنگ تحميلي و فرمان امام مبني بر دفاع از كشور، عباسعلي، يكي از آن دلاوراني بود كه در سال 1363 با پوشيدن جامه پاسداري، به نداي ايشان لبيك گفت و چون قطرهاي، به صفوف دريايي رزمندگان جنگي پيوست. عقيده او اين بود كه براي پايداري وطن بايد جنگيد.
او به مدت دو سال، در يگان حفاظت لشكر 25 كربلا، خدمت صادقانه انجام داد.
فعاليت در طرح جنگل، فرماندهي دسته و گروهان، از ديگر خدمات ارزنده اين عزیز بزرگوار به شمار ميرود.
و سرانجام، او در تاريخ 19/10/65، طي عمليات كربلاي 5 در منطقه «شلمچه»، با آغوش باز به ضيافت معبود خويش پر كشيد و پيكر پاكش بعد از وداع همسرش «راضیه ابراهیمی»، و یادگارانش «میثم و مهدی»، در گلزار شهداي روستاي پاسند خاكسپاري شد.
«علی شعبانی» ـ همرزم آن روزهای این شهید سرافراز ـ از نحوه شهادت عباسعلی، اینگونه روایت میکند: «قبل از عملیات کربلای 4 و 5، در پایگاه شهید رجایی اهواز بودیم و به اتفاق عباسعلی، در [واحد] تدارکات لشکر فعالیت میکردیم. ما قبل از آغاز عملیات، تقاضای رفتن به خط [مقدم] را کرده بودیم. مسئول ما آقای «فرضعلی عرب»، به خاطر کار زیاد در پادگان، به ما گفت که فعلا در اینجا به شما نیاز داریم. صبر کنید. به موقع به شما خبر میدهیم. بعد در یک نوبت، به عباسعلی گفتند که شما میتوانید به خط بروید. نکته جالب توجه اینجا بود که با شنیدن این خبر، او گفت: من از قفس آزاد شدم. سپس راهی خط شد. او سه روز در حال حفر سنگر، برای حمله پدافندی بود؛ که در اثر شلیک توپ دشمن، به اتفاق سه نفر از همرزمانش به شهادت رسید.»