شهيد علي اصغر شعباني پيرمحلّه
فرزند: علياكبر
«علي اكبر و صديقه» در سال 1341 در روستاي «لپاسر» از توابع رامسر صاحب فرزندي شدند با نام «علي اصغر». دوران ابتدايي و راهنمايياش در مدرسه «6 بهمن عطادشت» در «چابكسر» طي شد. او دانشآموز مقطع متوسطه در دبيرستان شهيد بهشتي چابكسر بود كه به قصد عزيمت به جبهه، ترك تحصيل كرد. با مرور خاطره «صفيه»، گذري ميزنيم به تقيّدات ديني برادرش:
«كلاس چهارم ابتدايي كه بود، اذان ميگفت. يك روز كه من در باغ چاي بودم، ديدم يك نفر دارد اذان ميگويد و صداي قشنگي دارد. من اطلاع نداشتم كه علي اصغر است. شب كه به خانه آمد، گفتم: علي جان! يك نفر در مسجد ابوالفضل اذان ميگويد كه صدايش خيلي قشنگ است! نميدانم كيست. خنديد و گفت: من هستم.»
اين فرزند نيكسيرت، هماره در برپايي نماز جماعت و جمعه پيش قدم بود و دوستانش را نيز نسبت به اين موضوع ترغيب ميكرد. علياصغر تحت تأثير انديشه هاي شهيدان بهشتي و رجايي، در روزهاي انقلاب به صفوف تظاهرات كنندگان پيوست و به شعارنويسي در كوچه و خيابان روي آورد. وي عليرغم حضور در جهاد، يكي از بنيانگذاران بسيج چابكسر بود كه فعاليتهايش را در راستاي پيشبرد اهداف انقلاب، در اين زمينه تحقق بخشيد. علاوه بر آن در سركوب تحرّكات ضدّ انقلاب و روشنگري اذهان عمومي نيز نقش به سزايي داشت.
«هادي پيامي» از دوست ديريناش ياد ميكند:
«معتقد بود كه جامه اسلامي بايد عاري از عناصر فرصت طلب و منافق باشد. او از عناصر اصلي مبارزه با گروهكها، كشف خانه هاي تيمي در عملياتهاي جنگل و درون شهري بود. حتّي چندين بار توسط آنان مورد ضرب و شتم قرار گرفت.»
ميگفت: «جبهه به نيرو نياز دارد. ما بايد سنگرها را پُر كنيم. نبايد بگذاري كه دشمن به حريم ما تجاوز كند، بلكه بايد آنها را از منطقه بيرون كنيم.»
از اينرو، بعد از آغاز جنگ تحميلي به عضويت سپاه رامسر درآمد و راهي مناطق نبرد با دشمن شد. وي در كِسوت معاونت گردان مالك اَشتر، فرماندهي گروهان و معاونت واحد اطلاعات – عمليات سپاه رامسر، خدمت بيشاعبهاي از خود به يادگار نهاد.
ناگفته نماند كه در جبهه جنوب، مجروح و در بيمارستانهاي شهيد بقايي اهواز و امام سجّاد (ع) رامسر بستري شد. سرانجام، اين شهيد گرانقدر در 31/3/1366 در ماووت به جمع همسنگران شهيدش پيوست. گلزار شهداي «ميانده»، اينك تنها ميعادگاه همسرش، «سيّده آمنه آقاجانپور» و تنها يادگار او، ««محمّدسعيد» است.