نام پدر : قنبر
تاریخ تولد :1321/08/01
تاریخ شهادت : 1364/12/23
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید خلیل شمشیربند*

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

اسلام با خون رشد کرده است.

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اند در نزد خدا روزی می خورند.

انالله و انا الیه راجعون، همه ما از سوی خدا آمده ایم و بسوی خدا بازگشت خواهیم کرد اما امیدوارم این بازگشت ما با سعادت و شهادت باشد انشاء ا... اگر سعادت نصیب این حقیر شد جنازه ام را اگر آورده اند در گلزار شهدای ساری دفن نمائید که امید شفاعت این عاشقان سبقت گرفته از همه به سوی الله آمرزش گناهان من باشد پدر پیر و مادر  پیر مهربانم خوشحال باشید که نان خشکی را به زحمت تهیه می کردید برایم، نتوانستم آن را جبران کنم بلکه فرزند خوبی از نظر مادی و معنوی برایتان نبودم امیدوارم به احترام امام امت روح الله که ولایت دارد بر همه ما را عفو کنید برادران و خواهران گرامییم شما همه خوشحال باشید، این خون ناقابل این حقیر در راه رشد درخت انقلاب اسلامی خداوند یگانه رحیم گردانید.

همسرم باید مقاوم باشید، تا دل دشمنان اسلام پاره پاره شود مبادا از ناحیه این خون بی ارزش توسط تو سوء استفاده کنند. فرزندانم معصومه، فاطمه، انسیه، مرتضی، رقیه، سمیه، آمنه خانم

خداوند کریم در قرآن می فرماید: انسان را خلق کردیم برای آزمایش شما فرزندان حزب اللهی باید خوب در آزمایش برآئید وقتی هدف الله باشد رهبر روح الله ملت شهید داده ایران حزب الله باشد. دیگر ابرقدرتهای شرق و غرب و ایادی منطقه و گروهکهای داخلی و فئودالهای وامانده و احتکارچیهای بیچاره چه خاکستری دارند که بر سرشان بریزند در برابر این ملت بپاخاسته حزب الله با رهبری روح الله تمام نقشه های شان نقشه بر آب شد شما با حجابتان حامی امام امت باشید که او حامی اسلام و قرآن است پسرم مرتضی اگر من موفق شدم به زیارت قبر سردار شهیدان حسین بن علی چه بهتر و اگر موفق نشدم آرزوی را با خودم به گور بردم تو بجای من در سنگر حق علیه باطل بجنگ تا بگیری در بغل قبر حسین و علی و یارانش را سفارش می کنم امام امت و رزمندگان را از دعا فراموش و از بخشش اموال کوتاهی و از ایثار جان دریغ نورزید.

در ضمن آنچه اموال مادی در اختیار داشتم سهم امام (ع) و سهم سادات پرداخت گردیده است.

خلیل شمشیربند

به تاریخ 1/12/64


زندگی نامه

خلیل شمشیربند،

فرزند: قنبر،

خلیل شمشیربند، فرزند قنبر، در اول آبان سال 1321 از مادری به نام فضّه در روستای بالا وِلُوِیه از توابع چهاردانگه شهرستان ساری دیده به جهان گشود. خلیل فرزند اول خانواده بود و دو برادر و دو خواهر کوچکتر از خود داشت. پدرش کشاورزی ساده بود و نان دسترنج خود را میخورد. خلیل در خانوادهای مذهبی رشد کرد و از همان کودکی با روحیهای مذهبی رشت یافت. برادرش علیجان شمشیربند میگوید:

«از همان دوران کودکی هیچگاه نبود که نماز اول وقت را فراموش کند دوستان را دور هم جمع میکرد و به کمک همدیگر سورههای کوچک قرآن را تلاوت مینمودند.»

تا مقطع چهارم ابتدایی درس خواند و پس از آن در کنار پدرش به کار کشاورزی پرداخت. 21 سال داشت که پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342، آرام آرام همانند سایر جوانان مذهبی آن ایام، با اندیشههای امام خمینی(ره) آشنا شد. آن موقع شناخت امام تنها به گوشدادن سخنرانیهای ایشان در نوارهای صوتی خلاصه میشد که این نوارها نیز کمیاب بود و به راحتی به دست هر کسی نمیرسید.

در 27/5/1345 با دختر عموی خود خانم بیبی شمشیربند، پیمان زناشویی بست. ماحصل این ازدواج تولد شش دختر به نامهای معصومه(1352)، فاطمه(1354)، انسیه(1356)، رقیه(1360)، سمیه(1363) و آمنه(1364) و یک پسر به نام مرتضی (1358) بود. در سال 1347 به خیابان فرهنگ و سپس محله مهدیآباد ساری مهاجرت کرد و در همانجا نیز ماندگار شد.بنّایی حرفه خلیل تا قبل از پیروزی انقلاب بود. در رسیدگی به کارهای منزل و مشکلات خانواده بسیار کوشا بود. بهرغم این که از خانه پدری جدا شده بود ولی هر وقت متوجه میشد پدر و مادرش در امور کشاورزی و منزل، نیاز به کمک دارند به یاری آنها میشتافت.

با شروع تظاهرات مردمی در سال 1357، به صف انقلابیون و مبارزان علیه رژیم پیوست. چند بار در کوچه و خیابانهای ساری اعلامیه امام(ره) را پخش کرد و در گیرودار یکی از همین فعالیتها، از سوی مأموران ساواک، تعقیب شد ولی توانست خود را از مهلکه نجات دهد.

بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از 25 بهمن ماه 1357 به عضویت کمیتۀ انقلاب اسلامی ساری درآمد. حضور منافقین در اوایل انقلاب در سطح استان مازندران، کار آنها را سخت کرده بود. او همچنین برای سرکوبی غائلۀ گنبد، داوطلبانه به این شهر اعزام شد. در دومین روز نوروز 1358 در حین درگیری به دست شورشیان گنبد اسیر شد، اما پس از یک ماه اسارت در دوم اردیبهشت همان سال، آزاد و به کانون خانواده بازگشت.پس از بازگشتن، چند جای بدنش مجروح بود و روی صورتش کبودی زیادی دیده میشد. خودش میگفت:

«در این مدت یک‌‌ماهه چند بار پیش آمد که برای وضو گرفتن، آب در اختیارم قرار ندادند. در یک جای بسته از ما مراقبت میکردند که شبیه بازداشتگاه بود. همهشان وابسته به گروهک ضدانقلاب بودند که آدمهای شکاکی به نظر میرسیدند و به قول معروف از سایۀ خودشان هم فرار میکردند ... از ترس نیروهای سپاه که آنها را محاصره کرده بودند، ما را آزاد کردند و بعداً هم خودشان در حین درگیری توسط سپاه دستگیر شدند.»2

شمشیربند بعد از آزادی از دست شورشیان به کمیتۀ انقلاب اسلامی ساری بازگشت و برای رفع غائلۀ گنبد، دوباره وارد میدان شد. بچههای کمیته علاقۀ زیادی به او داشتند و همگی شیفته شخصیت و رفتارش بودند. با آنها گرم و صمیمی برخورد میکرد و هر جا کمکی از دستش بر میآمد، دریغ نمیورزید. در نوزدهم 1358 ماه با تسویهحساب از کمیته، به عضویت رسمی سپاه ساری درآمد. ابتدا در مسئولیت گشت شهری به کار گرفته شد. با شعلهور شدن بحران در کردستان، در تاریخ 5/6/1359 از طرف سپاه، راهی کردستان شد و تا 24/7/1359 در این جبهه خدمت کرد. بعد از بازگشت، از تاریخ 2/8/1359، آموزش یک‌‌ماهه سپاه را در پادگان آموزشی گهرباران ساری طی کرد. چند ماه بعد در پنجم نوروز 1360 برای مدت سه ماه عازم کردستان شد و بهعنوان جانشین گروهان در محور پاوه ـ نوسود به کار گرفته شد. بعد از بازگشت، مسئولیت یکی از پایگاههای طرح جنگل در ساری را پذیرفت و در مناطق جنگلی ساری تا شیرگاه، در پی گشتهای مستمر، حضوری فعال داشت. به همراه همرزمانش چند بار با منافقین در داخل جنگل درگیر شدند. یک بار نیز در حین درگیری، پس از مجروحکردن دو نفر از منافقین، به تنهایی موفق شد آنها را خلع سلاح و دستگیر کند. این گشتها باعث شد تا شناخت خوبی از مناطق جنگلی پیدا کند و از این رو در مواقعی نیز، بهعنوان یک راهنما عمل میکرد. در طول غائلۀ جنگل، رفتهرفته مورد توجه سردار شهید محمدحسن قاسمی طوسی از فرماندهان طرح جنگل قرار گرفت و مسئولیتهای مهمی به او واگذار شد. البته در همین ایام چند بار به جبهه نیز اعزام شد؛ در دهم اسفند 1360 برای بار سوم به صورت مأموریت سهماهه عازم کردستان شد و تا 15/3/1361 در سپاه مریوان خدمت کرد. نُه ماه بعد نیز در دهم اسفند 1361 راهی کردستان شد و تا 28/3/1362 در پاسگاه دزلی خدمت کرد؛ پارگی پردههای هر دو گوش در اثر موج انفجار، یادگار همین دوره خدمتی بود. این آخرین مأموریت خلیل در کردستان بود و سه ماه بعد از بازگشت در 29/6/1362 به جبهه جنوب اعزام شد و بهعنوان فرمانده گروهان در گردان امام محمد باقر(ع) لشکر 25 کربلا سازماندهی شد و نُه ماه پیوسته (تا تاریخ 9/3/1363) در خدمت این لشکر بود؛ دو ماه اول تابستان سال 1363 را به سپاه ساری بازگشت و در این مرحله برای آموزش نیروهای بسیجی اقدام کرد. چند بار در حین آموزش نیروها، دچار آسیبدیدگی شد؛ هرچند به تشخیص کادر پزشکی و صلاحدید فرماندهان باید برای طی دوره درمان، به منزل بازمیگشت ولی زیر بار این حرفها نمیرفت.

خلیل در مورخه 1/6/1363 بار دیگر عازم جنوب شد و در خدمت لشکر 25 کربلا قرار گرفت. این دوره دو ماه طول کشید و بعد از بازگشت در مورخه 5/8/1364 بهعنوان مدیریت داخلی سپاه ساری مشغول به خدمت شد. در هر جایگاه و مقامی تلاش میکرد تا به درستترین شکل ممکن کارش را انجام دهد. بر مبنای همین باور میگفت:

«انجام وظیفۀ قابل قبول، عین حقالناس است. کسی که کارش را خوب انجام ندهد، شبیه این میماند که حق کسی بر گردن اوست و تا حقش را ادا نکند، از زیر بار این دین بیرون نمیآید.»

خستگیناپذیر بود و با تمام وجود در خدمت انقلاب قرار داشت. همسرش میگوید:

«هنگامی که از ایشان میخواستم حداقل موقعی که به مرخصی میآید چند روز بیشتر در منزل بماند، در جوابم میگفت: من آرزویم این است که به اسلام خدمت کنم و شهید شوم؛ هر چند که لیاقت و سعادت شهیدشدن در وجودم نیست.»

خلیل عاشق امام و انقلاب بود. دخترش فاطمه از خاطرات دوران کودکی خود در این زمینه میگوید:

«هر چند در آن زمان (انقلاب) سن چندانی نداشتم اما آنچه که میدیدم و به خاطرم میآید اینکه هنگامی که امام عزیزمان در تلویزیون سخنرانی میکردند، [پدرم] بیاختیار اشک میریختند و از خدا طلب میکردند که به خدمت امام مشرّف شوند و همیشه طلب شهادت داشتند.»

علیجان شمشیربند، برادر خلیل، به مسئلهای اشاره میکند که از بصیرت و ولایتدوستی شهید حکایت دارد:

«در عملیات یا هر مأموریتی که میرفتند عکس امام و یک قرآن جیبی را به همراه داشتند. وقتی سؤال میشد که چرا شما همیشه این دو را به همراه خود دارید، میگفتند: اگر ما در حفظ این دو کوشا باشیم، همیشه پیروز و سرافراز خواهیم بود.»

شهادت دغدغه همیشگی شهید بود و از خداوند آن را طلب می کرد. همسرش میگوید:

«میگفت: به گفته امام، ما که رفتنی هستیم پس چه بهتر است که در راه دین و قرآن و اسلام فدا شویم و به نزد خداوند متعال سفر کنیم.»

آخرین اعزام خلیل در 18/12/1364 بود و تنها شش روز بعد، در 23 اسفند 1364، در حالی که بهعنوان فرماندۀ گروهان یکم گردان مالک اشتر لشکر 25 کربلا در عملیات والفجر8، در فاو حضور داشت، به علت اصابت مستقیم گلولۀ دشمن به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. مراسم تشییع جنازۀ پیکر پاک شهید شمشیربند، به طرز باشکوهی با حضور جمع کثیری از آحاد مردم برگزار شد و در آرامگاه ملامجدالدین، «گلزار شهدای» شهرستان ساری به خاک سپرده شد. آن روز مردم در تشییع جنازهاش خیلی اشک ریختند. همه او را میشناختند و میدانستند در سراسر عمر، مظلومانه زندگی کرد و مظلومانه نیز به شهادت رسید.