*زندگی نامه شهيد مجيد شمس*
نام پدر: صادقعلي
«مجيد» در سال 1344 در خانوادهاي متديّن در تنكابن ديده به هستي گشود.
پدرش «صادقعلي»، كارمند وزارت نيرو، و مادرش «فاطمه» خانهدار بود.
مجيد با اتمام مقاطع ابتدائي و راهنمايي، به دبيرستان «حافظ» در زادگاهش راه يافت و به تحصيل در رشته ادبيات فارسي پرداخت. او دانشجوي دانشگاه تربيت معلم گنبد بود كه به قصد عزيمت به جبهه، ترك تحصيل كرد.
پدر از تقيّدات ديني او ميگويد: «وقتي نماز ميخواندم، با اينكه سنّ كمي داشت، كنارم ميايستاد و به من ميگفت: بابا! نماز بخوان تا من هم پشت سرت بگويم. اگر کسی برای مهمانی به منزل ما میآمد و غیبت میکرد، خیلی ناراحت میشد و سریع تذکر میداد و میگفت: پشت سر کسی حرف زدن، عاقبت خوشی ندارد. شما باید الگوی فرزندان خود باشید؛ برای اصلاح یک جامعه باید از خودتان شروع کنید.»
مجید بهواسطه فعاليتهاي سياسي پدر، با شخصيت امام و اهداف ايشان آشنا شد و به صفوف تظاهراتكنندگان پيوست.
سپس با تشكيل بسيج، او به اين نهاد انقلابي ملحق، و به عنوان فرمانده بسيج مشغول به كار شد.
مجيد در سال 1362، بعد از طي دوره آموزش نظامي، راهی منطقه نبرد با دشمن شد.
پدر در ادامه حرفهایش میگوید: «به دوستانش میگفت: نگاه کنید ببینید حضرت ابوالفضل در صحرای کربلا چهکار کرد؟ باید از او درس بگیریم! امروز جهاد وظیفه همه ماست. دانشجو بود که اعزام شد. به او گفتم: درست را بخوان! گفت: پدر! دانشگاه من الان جبهه هست. تا جنگ هست، من هم هستم. اگر شهید نشدم، به درسم ادامه میدهم. سفارش میکرد که خمس مالم را بپردازم.»
مجید در فروردين 1364 به عضويت سپاه چالوس در آمد و با سِمَت جانشين گروهان مكانيزه، رهسپار جبهه جنوب شد.
ناگفته نماند كه او يك بار در منطقه فاو آسيب ديد و به بيمارستان رامسر انتقال يافت.
برادرش «مسعود» میگوید: «به حقالناس بسیار اهمیت میداد. یکبار کیفی پیدا کرد و تا مدتها بیآنکه در کیف را باز کند، دنبال صاحبش میگشت. تا اینکه صاحبش را در روستای دیگر پیدا کرد و تحویل داد. بارها مادرم از او میپرسید: پسر! در جبهه چهکار میکنید؟ او هم میخندید و میگفت: مادر! الان اگر کسی بیاجازه وارد منزل شود، چهکار میکنی؟ ما هم در جبهه همینکار را میکنیم. بسیار به پدر و مادر احترام میگذاشت. تا پدرم نمینشست، او هم نمینشست. در کارهای خانه، کمکحال مادر بود. مجید همیشه دائمالوضو بود.»
«صادقعلي» در ادامه، خاطره ديگري را درباره فرزندش روايت ميكند: «وقتي مادرش براي او لحاف و تشك حاضر ميكرد كه بخوابد، من فقط بالشت و لحاف را ميديدم. آن لحظه چيزي به مجيد نميگفتم، ولي فردا صبح كه دليل را ميپرسيدم، ميگفت: وجدانم قبول نميكند كه همرزمانم در جبهه روي خاك دراز بكشند و من در مرخصي، روي تشك بخوابم.»
و عاقبت، مجید در 4/11/1365، طي عمليات كربلاي 5 در شلمچه، جام شهادت را نوشيد و سه روز بعد، با همراهي اهالي شهيدپرور روستاي «شمسالدين» تنكابن، در گوشهاي از گلستان شهداي اين محل آرام گرفت.