*زندگی نامه شهيد ميرصادق شفيعي بهنميري*
نام پدر: سيّدجليل
همگام با چهارمين طلوع از تابستان 1343، چونان آفتاب در تقدير «جليل و خاتون» درخشيد؛ نورسيدهاي از ذريّه سادات در «بهنمير» از توابع بابلسر.
«میر صادق»، كودكي بيش نبود كه از نعمت وجودي پدر بيبهره شد. از اينرو، با تربيت ديني مادر پرورش يافت.
بعد از پايان دوره ابتدائي در دبستان «ابوذر غفاري» زادگاهش، وارد مدرسه راهنمايي «انقلاب اسلامي» در «بازارسر» از توابع بهنمير شد. با ورود به مقطع متوسطه، اما در پايه دوّم اين مقطع به ترك تحصيل پرداخت.
میرصادق عليرغم برخورداري از سنّ كم در روزهاي پرشكوه انقلاب، در جمع انقلابيون قرار گرفت؛ از جمله حضور در راهپيمائيها، جلسات ديني و توزيع اعلاميه امام خميني.
مادر در بیان خلقوخوی فرزندش میگوید: «محبتش را از هیچکس دریغ نمیکرد. همه را به یک اندازه دوست داشت. نسبت به من و پدرش بسیار مهربان بود. نماز اول وقتش ترک نمیشد. نسبت به حق مردم بسیار محتاط بود.»
بعد از ظفرمندي نهضت اسلامي مردم ايران، میرصادق فعاليتهايش را در انجمن اسلامي و بسيج، در قالب برنامههاي فرهنگي ـ تبليغي، جهت بيداري اذهان عمومي از سر گرفت.
او از 25/5/1363 الي 27/2/1364 در كميته انقلاب اسلامي مازندران مشغول به خدمت شد.
در 19 آبان 1364 در كِسوت تكتيرانداز گردان مالكاشتر به عضويت سپاه بابلسر در آمد و سپس با همین عنوان تكتيرانداز، رهسپار ميادين نبرد شد.
فرماندهي دسته، از ديگر خدمات ارزشمند میرصادق به شمار ميرود.
او با حضور در آوردگاه كربلاي 5 آسيب ديد و مدّتي در بيمارستان اهواز به سر بُرد. سپس، مجدّد همراه گردان صاحبالزمان، خود را به اين عمليات رساند.
خاتون از آن روزهای فرزندش روايت ميكند: «گاهي به او ميگفتم: من و خواهرت تنها هستيم. ميگفت: مادر جان! اسلام در خطر است. شما با هم ميتوانيد در خانه باشيد. خلاصه رضايتمان را جلب ميكرد. آخرين بار به من گفت: اگر شهيد شدم، برايم گريه و زاري نكنيد.»
و عاقبت، او در 5/12/1365 در شلمچه به درجه والاي شهادت نائل آمد؛ و اینک، «حسينيه بالامحله» بهنمير، نشاني اين روزهاي صادق است.