شهید «حسن اسماعیلی»
نام پدر: اسماعیل
در نخستین روز بهار 1343، در روستای «زنگیکلا»ی دابو از توابع بخش محمودآباد، و در خانه «اسماعیل و امالبنین» دیده به جهان گشود.
پدرش، کشاورز بود و با وجود تنگدستی و سختیهای کار، از تربیت فرزندان غافل نبود.
«حسن» در وسعت سرسبز و پربرکت شالیزارها قد کشید؛ تا به سن هفت سالگی رسید.
بعد از پایان دوران ابتدائی و راهنمایی، به مقطع دبیرستان در فریدونکنار روی آورد؛ اما به دلیل تنگی معیشت خانواده، تا دوم نظری درس خواند و از ادامه تحصیل انصراف داد. از اینرو، حس مسئولیتپذیری، او را وا داشت تا مددکار پدر در تامین معاش باشد.
حسن، عشق و علاقه خاصی به قرآن، نماز و روزه داشت. خواهرش «زهرا»، در این مورد میگوید: «او بیشتر وقتها، در نماز جماعت و جمعه شرکت میکرد. به ما هم سفارش میکرد که شرکت کنیم. میگفت: هنگام رفتن به نماز جماعت، قدمها را کوتاه بردارید؛ چرا که هر قدمی که بر میدارید، خداوند ثواب زیادی میدهد.»
قلبش سرشار از مهر و محبت بود و همیشه، چهره خندان و روحیه بالایی داشت. احترام به والدین، از دیگر خصیصه اخلاقی حسن بود. هیچوقت روی حرف پدر و مادر، حرفی نمیآورد. هر چه میگفتند، انجام میداد و جزء وظیفه خودش میدانست. به صداقت نیز، اهمیت ویژهای میداد و میگفت: «دروغ نگویید؛ چرا که دروغ، منشاء همه مشکلات است.»
نوجوانی کمسنوسال بود که در بطن جریان انقلاب قرار گرفت.
اسماعیل از فعالیتهای انقلابی فرزندش، اینگونه یاد میکند: «یکبار به او گفتم: تو با این کتابها، نامهها و ورقهها کجا میروی؟ بگو تا کتابهایت را پاره نکردم! گفت: این نامهها و سفارشهای امام خمینی است. قرار است بیاید شاه را برکنار کند و حکومت اسلامی را به وجود آورد. گفتم: پسرجان! اگر بفهمند، شما را مجازات میکنند. گفت: در راه اسلام، قرآن و حکومت اسلامی، هیچ اشکالی ندارد.»
کوس جنگ که به صدا در آمد، عزم میدان نبرد با دشمن متجاوز کرد.
در اول فروردین 1363، جامه پاسداری را به تن کرد و با تعهدی عمیقتر، به دفاع از کیان کشور پرداخت. او در دوران جبهه، از ناحیه دست ترکش خورد و بعد از بهبودی، دوباره عازم جبهه شد.
در نهایت، حسن در تاریخ 7/11/1364 در منطقه «شطعلی»، به علت بمباران هوائی به شهادت رسید. سپس با وداع همسرش «زینب رحمانی» و تنها یادگارش «محمد»، در گلزار شهدای زنگیکلای دابو به خاک سپرده شد.
طبق گفته بانو رحمانی، حسن تأکید فراوانی در تربیت دینی و اسلامی فرزندش داشت. میگفت: «فرزندم باید نماز و قرآن بخواند. در راه راست قدم گذارد و با انسانهای صالح نشستوبرخاست داشته باشد، تا فرزندی صالح تحویل جامعه دهیم.»
*وصیت نامه شهید حسن اسماعیلی*
بسم الله الرحمن الرحيم
وَلَنَبلُوَنَّکُم بِشَیٍ مِنَ الخَوفِ وَالجوعِ وَ نَفسِ مِنَ الاموال وَالانفسِ وَالثّمَراتِ وَ بَشِرِ الصابرین.
البته شما را به سختیها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم و بشارت و مژده آسایش از آن سختیها با صابران است.
به نام خداوندی که جانم در یَد قدرت اوست و به فرمان او آمده و به فرمان او میروم و رضای او برای ما بس است. سلام و درود فراوان بر پیامبر گرامی اسلام (ص) و بر ائمه اطهار علیهمالسلام و همچنین بر نائب امام که به وسیله آنها هدایت گشتهایم. خدایا تو را شکر که بر ما منت نهادی.
شهادت راه کمال است و این آزادی ماست و این درس را از مکتب حسین (ع) آموختهایم. پس بار خدایا مرگ ما را با شهادت در راهت قرار ده.
بنده با دقت و بینش و آگاهی در این راه قدم گذاشتم و یقین دارم که راه سعادت و کمال مطلوب در همین راه است. ای بندگان خدا مبادا زرق و برق دنیا و عشوهگری دنیا و ظواهر زیبا و فریبنده شما را بفریبد و شما را اغفال کند. به خدا پناه ببرید از شر دنیای مکار.
برادران و خواهران! قبل از هر چیز خودسازی را شروع کنید و این تزکیه نفس و خودسازی بر هر چیز مقدم است. با خواهشها و خواستههای نفسانی مبارزه کنید که از قول رسول اکرم (ص) جهاد اکبر است. اخلاق نیکو کسب کنید و از اخلاق رذیله بر حذر باشید. (تُخلِقوا بِالاخلاق الله) باتقوا و پرهیزگار باشید که تقوا انسان را به رستگاری و به سعادت دنیا و عقبی میرساند. به انقلاب و امام عزیز وفادار باشید. و اگر چنانچه در مورد کسی گناهی و یا حقی بر گردن من دارند، مرا عفو و بخشش کنند که عذاب خداوند سخت است و اگر من هم حقی بر گردن آنها دارم، خدمتی چندان به شما نکردم، مرا ببخشید و از خدا برایم طلب مغفرت کنید.
و امّا همسرم! توصیه به صبر و شکیبایی میکنم و از شما راضی هستم و خدا از شما راضی باشد و مرا ببخشید و در نگهداری و تربیت فرزند عزیزم کوشا باشید و او را باسواد کن و قرآن بیاموز و به خواهرانم و فامیلان و همه بستگانم به صبوری توصیه میکنم و همیشه به یاد خدا باشید تا دلهای شما آرام گیرد و مصیبت ائمه اطهار علیهمالسلام را به یاد آورید و آنها عزیزترین کسان پیش خداوند بزرگ بودهاند ما که در مقابل آنها هیچ هستیم.
وصی من پسر عمویم رمضان اسماعیلی است و کتابهایم را نصف نموده که نصف آن را برای فرزندم نگه داشته باشید و نصف دیگر را به کتابخانه هدیه کنید. مرا در قبرستان محلمان، در جوار شهدا دفن کنید. زندگی و دار و ندارم متعلق به همسرم و فرزندم میباشد.
والسلام علیکم و رحمة الله.
28/10/64
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.